جايگاه باعظمت فقه و فقيه، و آثار فقاهت را وجود مبارك حضرت موسي بن جعفر (عليه‌السلام) در روايت كم‌نظيري كه كتابهاي با ارزش حديث نقل كرده‌اند، بيان فرموده. در ابتداي روايت، امام عليه السلام مي فرمايند « تفقهوا في دين الله ». تركيب زيبايي اين جمله دارد. اولا حضرت به عنوان امام معصوم و حجت خدا به تفقه در دين خدا امر مي كنند. اين امر چون قرينه‌اي بر استحباب ندارد امر واجب است. اگر اين امر واجب شامل حال همه‌ي امت نشود، يقينا شامل حال كساني مي‌شود كه فعلا از وطنهاي خودشان هجرت كرده اند و در حوزه هاي علميه اهل بيت (عليهم‌السلام) مشغول تحصيلند. عظمت برنامه را ما وقتي حس مي‌كنيم كه در آيه شريفه «نفر» در سوره مباركه توبه دراواخر سوره دقت كنيم، كه خداوند متعال با حرف تحضيض مي فرمايد: « و لولا نفرا من كل فرقه منهم طائفه». نه يك نفر؛ بلكه مي‌فرمايد چرا از هر گروهي، از هر شهري، از هر بخشي، از هر جمعيتي از جمعيت امت، طايفه‌اي سفر نمي كنند، كوچ نمي كنند به جانب پيغمبر، به جانب امام معصوم، به سوي حوزه‌هاي علميه اهل بيت، «ليتفقهوا في الدين». براي اينكه فقيه در دين بشوند، دين شناس بشوند. و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم. مردم را اين فقيهان هنگام برگشت به اوطانشان، از عواقب فتنه‌ها و فسادها در دنيا و عذاب خدا در آخرت هشدار بدهند، و چنان هنرمندانه هشدار بدهند «لعلهم يحذرون». يعني آنچنان با اخلاص، با حال، با صفاي نفس، و بريده از باني و شخصيتهاي شهر و ديار و منطقه، و فقط لله دين شناخته شده را به مردم ارائه بدهند، «لعلهم يحذرون». لعل در جمله مثبت دليل بر قطعيت است. معني شايد ندارد. معني ترديد ندارد. اين حرف بزرگان علم ادب است، (و زماني كه من طلبه قم بودم حداقل در مغني مفصل در حرف لعل اين معنا را به ما درس داد استاد). چرا شايد حذر كنند؟ اينطور نيست، بلكه قطعا حذر كنند.
منبر بايد از چارچوب كسب و كاسبي، و به هدف پول و جلب توجه بندگان بسيار ضعيف خدا در لباس اين قدرتهاي از دست رفتني جدا بشود. آن كسي كه در حوزه هاي اهل بيت دين را فهميده است، امر مي كند قرآن مجيد «لينذروا قومهم». با ابلاغ دين كاري كنيد كه هشدار داده بشوند مردم. مردم دغدغه پيدا كنند. مردم از فساد و فتنه و گناه واهمه كنند. مردم حقيقتا حذر بكنند از خطرها. حداقل امر موسي بن جعفر(عليه‌السلام) بر ما واجب است، اگر بر همه امت واجب نباشد. «تفقهوا في دين الله». موسي بن جعفر(عليه‌السلام) كلمه دين را اضافه به الله كرده، يعني اين دين تجلي وجود مبارك ذات مستجمع جميع صفات كماليه است؛ يعني اين دين علم است؛ اين دين حكمت است؛ اين دين حقيقت است؛ اين دين حق است؛ اين دين ذكر است؛ اين دين شفا است؛ اين دين فرقان است؛ اين دين فصل است؛ و اين دين افق جلوه صفات جلاليه و جماليه حق است. 20 سال بايد زانو بزنيد تا بفهميد اين دين را. دينداري غير دين فهميدن است. 90 درصد مردم ديندارند ولي دين فهم نيستند. لذا در برخورد با حوادث بي‌دين مي شوند. دين با ذات عقل آنها درك نشده؛ با گوششان درك شده. دين شناس ديندار، «كالجبل الراسخ لاتحركه العواصف». اما ديندار جاهل خيلي در معرض خطر است. «و من الناس من يعبد الله علي حرف». «الناس عبيد الدنيا و الدين لعق علي السنتهم». اما ابوذر دين شناس، سلمان دين شناس، بلال دين شناس، ابوالهيثم بن طيحان دين شناس، زراره بن اعين دين شناس، يونس بن عبدالرحمان دين شناس، صفوان بن يحيی دين شناس، عبدالله بن يعفور (كسي كه كه روز مرگش امام صادق مي فرمايد: در تمام كره زمين در دينداري نظير او را خبر ندارم)، اينها خطرها به آنها زخم نزد. اينها دينشان سپر در مقابل خطرها بود. چون دين را شناخته بودند. «دين الله».
كلمات ائمه طاهرين نور است. در اوج فصاحت است. در اوج بلاغت است. تركيبي مانند قرآن مجيد دارد. حداقل براي ما شيعه كه روشن است «اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي لن يفترقا» در هيچ جا. يك واحد هستند. ««من كيم ليلي و ليلي كيست من***هر دو يك روحيم اندر دو بدن»». نور یک واحد است. لامپها بدنهاي متعدد هستند، ولي نور واحد است. يك حقيقت است. يك گوهر است. «تفقهوا في دين الله». چرا؟ علت بيان مي كند وجود مبارك موسي بن جعفر. در اين روايت دارد تمام حوزه ها و امت را مصونيت مي دهد اگر روايت پياده شود. آن هم در اين روزگار، در برابر سخت ترين هجوم تاريخ، به قرآن و اهل بيت. من آمار بيشتر از اين را ندارم اما در هر 24 ساعت بيش از 2000 سايت پرقدرت بهائيت عليه قرآن و اهل بيت دارند كار ميكنند. بيش از چندصد ماهواره با زبان فارسي و عربي براي تخريب ايمان نسل امروز شيعه( نه سني) دارند كار ميكنند. آنها تخريب لازم ندارند. آنچه كه ساختمان است ساختمان اهل بيت است. اين ساختمان بايد بمباران بشود، نه بيابان. نه منطقه خشك بی آب و علف. آبادی باید نابود بشود. وهابیت ساختماني نيست. بادیانی ساختماني نیست . حنفيت و شافعيت ساختماني نيست كه بمباران بشود. ساختمان مال مفاهيم قرآن و اميرالمومنين و زهرا و حسن و حسين(عليهم‌السلام) تا امام عصر (ارواحنا فداه) و مرجعيت و حوزه هاي شيعه است. چه مقدار ما در مقابل اين هجوم احساس وظيفه مي كنيم؟ سه ماه ديگر ماه مبارك رمضان است. «ولينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون». مردم را بايد در مقابل اين هجوم مصونيت داد. اينكه خدا دين خودش را حفظ مي كند پس روايت «ابي الله ان يجري الامور الا باسبابها» يك مطلب بيهوده‌اي است؟ اسباب حفظ، فقيهان در دين هستند. چرا «تفقهوا في دين الله»؟ «فان الفقه مفتاح البصيره». دين‌شناسي، شناخت دين، معرفت ديني، كليد باز شدن دو ديده دل برای تماشاي حقايق است، كه با بازشدن دو ديده دل براي تماشاي حقايق، صدهزار سايت بهائيت يا هزار ماهواره، يا فتنه‌گران وهابي و هم‌فكرانشان، كمترين ضرري به اهل بصيرت نمي‌توانند بزنند. وسوسه كه مي‌ريزند انگار بر بدنه فولاد ريخته‌اند. فوت كه مي كنند انگار فوتشان مي خواهد خورشيد را خاموش كند.
خطر تا توي اتاق هاي خواب مردم آمده. تبليغ دين بايد براساس آيه نفر دگرگون بشود. آن كه نمي تواند و هنر ندارد نبايد برود تبليغ دين. آن كه دين را نفهميده نبايد برود تبليغ دين. آن كه فقيه در دين نيست، جامعه و حوزه، منبر اول بايد بكشندش پايين. او «اضر من جيش يزيد علي هذه الامه» است. چرا حركت نمي كنيد؟ چرا بي سوادها را رد نمي كنيد؟ چرا لباس را بي در و پيكر گذاشته ايد؟ چرا از خودي هاي داخل مملكت، از طريق منابر به تخريب ايمانها برخاسته اند و حرف نميزنيد؟ منبر را از بي سوادها خالي كنيد. جامعه را در ماه رمضان و محرم و صفر، به دين شناسان دلسوز و بصير بسپاريد، كه «لعلهم يحذرون» تحقق پيدا كند.
من خودم معتقد به عصمت وجود مبارك قمر بني هاشم هستم، يعني برايم ثابت شده . امام صادق (عليه‌السلام) قمر بني هاشم را اين‌گونه تعريف مي كند: «كان عمي العباس صلب الايمان». عمويم قمر بني هاشم ايماني مانند كوه داشت. از جا كنده نمي شد. «نافذ البصيره». دو چشم قلب عموي من در 32 سالگي تماشاگر همه حقايق پشت پرده بود. «نافذالبصيره». «جاهد مع ابي عبدالله». با حضرت حسين معيت داشت در جهاد. اين مقام كمي نيست مقام معيت. «و ابلا بلاءا حسنا». جهاد او جهاد نيكو بود. آخر سوره يوسف، خدا پيغمبر و دوازده امام را اينطور معرفي ميكند: «قل هذه سبيلي ادعوا الي الله علي بصيره انا و من اتبعني». دعوت من بر اساس بينايي است. بر اساس بصيرت است. بر اساس فقه دين است. بر اساس شناخت حقايق است. حرف من علم است. گفتار من حكمت و عدل است. نور و شفاست. اين بصيرت است. يقينا اگر دين‌شناس، دلسوزانه و خالصانه براي بي‌سوادترين دهاتي حرف بزند او را تبديل به سلمان مي كند. اما منبر كسبي، كاري از دستش بر نمي آيد. من گرفتارم، بدهكارم، قربان محرم و صفر و ماه رمضان، بروم يه چيزي بگم دوتا خط شعربخوانم پولي بهم بدهند زندگي خودم را اداره كنم، اينجوري ملت مي‌افتند توي دامن تخريبها. خيلي عجيب است اين روايت. «فان الفقه مفتاح البصيره و تمام العباده». مي داند چه ميگويد موسي بن جعفر. نمي گويد فقه جزء عبادت است. مي گويد كل عبادت است. يعني فقيه همه عبادت خدا را به جا آورده. كم نگذاشته است. چون وقتي بيدار دين و عارف به دين است، عامل به دين مي شود. «تمام العباده و السبب الي المنازل الرفيعه». دين شناسي، عامل رساندن انسان به جايگاه بلند ملكوتي است. «يرفع الله الذين امنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات». درجات جمع جمع از سه به بالا را مي گيرند. چند درجه. عالم به چند مقام مي رسد؟ قرآن بيان نمي كند فقط مي گويد درجات. نمي گويد چند درجه. «والذين اوتوالعلم درجات». يك درجه‌اش در سوره فاطر هست احتمالا، «انما يخشي الله من عباده العلما». منزل خشيت فقط مال دين شناسان است. كم منزلي نيست. خشيت. «و کاین من نبي قاتل معه ربيون». نه مومنون. نه الناس. ربيون. يعني عالمان تربيت شده مدرسه انبيا. «فما وهنوا لما اصابهم في سبيل الله». اين مقام بالايي است. «و ما ضعفوا و مااستكانوا والله يحب الصابرين». منزل محبوبيت براي ربيون. قيامت، قطعا فقها در صف دوم محشرند. صف اول انبيا خدا و ائمه طاهرين هستند، و فقيهان در دين شانه به شانه انبيا و ائمه ايستاده اند. و «الرتب الجليله في الدنيا و الاخره». فقه در دين سبب به دست آوردن رتبه هاي بزرگ در دنيا و آخرت است. هزاران نفر توي اين مملكت در يك سال ميميرند آب از آب تكان نمي خورد، ولي رتبه جليله فقيه: يك فقيه سال گذشته ايام شهادت حضرت زهرا از دنيا ميرود، دنياي تشيع و دنياي علم و دنياي حوزه ها و دنياي قلبها را يك نفره تكان ميدهد. رتبه جليل است. از دنيا مي رود مي گويند چه چيزي جايش را مي خواهد پر مي كند؟ هيچ چيز. هر فقيهي جايگاه خاص خودش را دارد. شما هزارتا فقيه هم كنار هم بچينيد خلاء فاضل لنكراني را پر نمي كند. هيچ چيز. «لا يسدها شيءا» .شيء شامل همه حقايق است. «لا يسدها شيءا». اين رتبه جليله است. و وقتي وارد عالم برزخ مي شود يا قبل از ورود به عالم برزخ، «تتنزل عليهم الملائكه ان لا تخافوا». اين رتبه نازله نبوت است. نزول فرشتگان بر انبياء و ائمه بود. قرآن مي گويد «تتنزل عليهم الملائكه ان لا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنه التي كنتم توعدون نحن اوليائكم في الحيات الدنيا و في الاخره».
««از هزاران تن يكي تن صوفي اند»». شصت سال بايد كره زمين دور خورشيد بگردد، تا حوزه علميه قم يك دانه فاضل لنكراني تحويل بدهد. دوباره تا كي بايد بچرخد يك جايگزين بسازد؟ بايد تا قيامت بچرخد و جايگزين هم نمي سازد. «و فضل الفقيه علي العابد كفضل الشمس علي الكواكب». منظومه شمسي، مريخ، زمين، عطارد، زحل، اورانوس، نپتون، اگر پلوتو واقعيت داشته باشد اگر نه همين ستارگان، با اقمارشان(زحل دوازده ماه دارد، زمين يك ماه)، هيچ كدام از منظومه شمسي ذره‌اي نور ندارد. الان خورشيد غروب كرده مي بينيد كره زمين نيمكره شمالي آن تاريك تاريك است. تمام عابدان واقعي نورشان متعلق به فقيه است. اگر فقيه نباشد عابدي وجود ندارد. همه «كالانعام بل هم اضل» هستند. مي‌بينيد امريكا و اروپا و بعضي از جاها فقيه ندارد تمام آنها «كالانعام بل هم اضل» هستند. بيش از 90 درصدشان «ان شرالدواب عندالله الصم البكم الذين لا يعقلون». فقيه، شمس است. موسي بن جعفر(عليه‌السلام) مي داند چه مي گويد. موسي بن جعفر مشبه و مشبه‌به و وجه شبه را مي داند، كه فقيه را تشبيه به شمس مي كند، يعني هم حافظ امت از پرت شدن در دامن بي‌دينان عالم است و هم مربي امت. دو كاري كه خورشيد مي‌كند فقيه در مملكت مي كند. اگر مجسمه‌سازي درست بود بايد مي گفتيم يك مجسمه از فاضل لنكراني با طلاي 24 عيار بسازيم بگذاريم در ميدان شهر. شما يك دهم مولوي مي آمديد از اين شخص تجليل مي كرديد. من نمي دانم چند ميليارد خرج جلال الدين كرديد. يك قرانش را خرج مثل ماها نمي كنيد. توفيقش را نداريد.
آخرين جمله حضرت، كه خيلي اعلام خطر است. «و من لم يتفقه في دينه لم يرض له عملا». كسي كه دين را نشناسد خدا به اعمال او خوشحال و خشنود نخواهد بود. نمي گويد قبول نمي كند. اما فرضا عمل دين شناس اگر يك ميليارد تومن بيارزد، همان عمل از كسي كه دين را نمي شناسد و عمل مي‌كند يكي دو ريال بيشتر نمي‌ارزد.
حوزه قم. ملت ايران. آيت الله فاضل لنكراني، دم فقهي داشت، جاهل را زنده كرد. كسي كه وارد قم شد طلبه بشود، حيات علمي به او داد. نمي دانم از 20سالگي كه در اين حوزه درس را شروع كرد من شش يا هفت ساله بودم توي مسجد امام حسن عسگري جلسه مكاسب ايشان را ديدم. دور آن شبستان پر بود حدود 24 يا 25سالش بود. آن موقع مكاسب را در اوج ميگفت. البته بعدا خود من مكاسب و كفايتين را از ايشان استفاده كردم. چند نفر را حيات علمي داد؟ با اين آيه بسنجيدش الان: «و من احياها (يك نفر را) كانما احيا الناس جميعا». چند هزار طلبه در كنار درس او، فقه او، سطح او، منش او، تربيت شدند، و خود اينها چند هزار نفر را توي اين چهل سال در محرم و صفر و ماه رمضان زنده كردند. با آن مقام عالي علميش منبر هم مي رفت. هركجا احساس مي كرد بايد منبر برود منبر مي رفت. توي ميدان جنگ با شاه كه جنگ با امريكا و اسرائيل و اروپا بود، از سال 42 وارد شد. تبعيد شد، جنگ را در تبعيد ادامه داد. برگشت، جنگ را در برگشت ادامه داد. انقلاب پيروز شد، جنگ سخت تر شد، ادامه داد. همه وجودش را هزينه كرد. اخلاقياتي هم داشت كه آن اخلاقيات او را تبديل به فاضل لنكراني كرد. خاندان معظم آيت الله العظمي بروجردي براي خودم نقل كردند كه يك روز در سن جواني 22 يا 23 سالگي تقريرات آيت‌الله‌العظمي بروجردي را نوشته بود، همراه پدر فقيه و عالمش، اين جوان 22-23 ساله مي‌آيد خدمت آيت الله العظمي بروجردي، به محضر مبارك ايشان عرض مي كند تقريرات درس شما را به عربي نوشته‌ام. مي فرمايند بده مطالعه كنم. نمي دانم چند روز خدمت ايشان بود. پدرش را مي‌خواهد. قضيه مال پنجاه و چند سال پيش است. 20 هزار تومان به پول آن زمان، آيت الله العظمي بروجردي به پدر آيت الله العظمي فاضل مي گويد پسر شما همسر دارد بچه دارد خانه شما تنگ است اين پول را ببر برايش يك خانه بخر. 20هزار تومان يك خانه 500متري در قم ميدادند. پدر پول را ميگيرد، مي‌آيد خانه، پسر جوانش را صدا مي كند، آن موقع پسر جوانش 2تابچه داشت توي 2 اتاق تيرچوبي گلي در خانه پدر زندگي مي كرد. انسان دلش مي‌خواهد با زن و بچه اش مستقل باشد. حالا پدرش هر كسي باشد، مادرش هركسي كه باشد. به پسر مي گويد عزيز دلم مقروضم، مشكل دارم، اين پول را آيت الله العظمي بروجردي براي تو داده به تشويق درست. اين را من بابت قرضهايم بدهم؟ با كمال ميل (بي خودي آدم به جايي نمي رسد)مي گويد بله پدر، پول مال شماست، شما ولي من هستيد اختيار دار من هستيد. چند سال ديگر باز در همان دو اتاق تيرچوبي گلي زندگي را ادامه مي‌دهد، تا خدا اينگونه به او لطف بكند بشود يك چهره جهاني. در سايه اخلاقش، منشش، علمش، فقهش، و به حق بشود مرجع تقليد و به حق شايسته لقب آيت الله العظمي بشود. حرفم تمام گرچه حرفم خيلي ناتمام است. با ساختن مركز عظيم فقهي، چه حياتي به علم فقه داد؛ و با آثار اين مركز فقهي آينده شيعه چه آينده روشني خواهد شد. آثار درسهاي سطح و خارجش با نوار و كتاب ماندگار شد. او رفت ولي چه سفره جامعي را براي شيعه و حوزه‌هاي شيعه و مكتب اهل بيت پهن كرد، كه تا قيامت همه بتوانند از اين سفره استفاده كنند. چگونه به شما، به حوزه قم، به خاندان محترمش، به فرزند با كرامت عالم و فقيهش تسليت بگويم. چگونه از شما تشكر بكنم از اين قدرداني كه در اين يكسال كرديد. من روزي كه جنازه مطهرش در حسينيه‌اش بود به سرعت از تهران آمدم و كنار آن بدن منبر رفتم. امشب به شما عزيزان، به شما بزرگواران، به شما عالمان، به شما افاضل، به شما چهره هاي فقيه مي خواهم بگويم اين يك سال بخاطر فقه و فقيه اينهمه احترام كرديد. فاطمه زهرا فقيه نبود؟ فاطمه زهرا همسر فقيه نبود؟ فاطمه زهرا مادر يازده فقيه نبود؟ چه پيش آمده بود در مدينه، كه بعد از ظهر وقتي سرش روي دامن اميرالمومنين قرار مي‌گيرد، با اشك چشم مي گويد علي جان بدن مرا شب غسل بده، غريبانه، در تاريكي. شب كفن كن، نيمه شب وارد قبر كن، و از تو ميخواهم «و لا تعلم احدا». يك نفر را در اين شهر خبر نكن. اينها همه غريبه اند، اينها همه بيگانه اند. دو تا آشنا مثل سلمان و ابوذر نامحرم بودند آنها را نمي شد خبر بكند. سراغ ندارم از زمان حضرت آدم تا امروز، كه بدني را سه امام معصوم با هم غسل داده باشند، جز حضرت زهرا. نيمه شب، سفارش كرده بود لباسم را بيرون نياور. مي خواست جاي ضربات را علي نبيند. از توي اتاق بدن را آورد توي حياط، كمك هم نگرفت. تنها. شما فكر مي كنيد خيلي بدن سنگين بود، برايش سخت بود؟ امام صادق مي فرمايد روزهاي آخر غير از پوست و استخوان از مادرم چيزي نمانده بود. صدا زد حسن جان حسين جان، شما آب بياوريد. شما روي بدن مادرتان آب بريزيد من بدن را غسل بدهم. غسل تمام شد. بدن را كفن كرد. اميرالمومنيني كه در هيچ جنگي زانويش خم نشده، ديد نمي تواند اين بدن را دفن كند، دارد از پا در مي آيد. دو ركعت نماز خوند، «واستعينوا باالصبر و الصلوه».
آيت الله العظمي فاضل. شهر قم و مردم شهرستانها توي اين صحن، مسجد و حرم براي دفن تو حاضر بودند، اما آن شب يك مرد و دو پسر كوچك، و دو دختر داغديده كه آرام آرام گريه مي كردند شاهد بودند. زينب، حسن و حسين كنار قبر ايستاده بودند، پدر وارد قبر شد، بدن مادرشان را گرفت. تا صورت زهرا را روي خاك گذاشت صدا زد «يا رسول الله لقد استرجعت الوديعه و اخذت الرحيله». يا رسول الله از زهرا بپرس بعد از تو با ما چه كردند. اما اينقدر دختر تو با حيا است كه جوابت را نمي دهد. دو باره و سه باره بپرس، تا برايت بگويد آتش به در خانه ما آوردند. هجوم كردند. دخترت بين در و ديوار ناله زد....