بنام خدا

سلام


كعبه دلهاى دلدادگان


سلام بر تو اى ولى ّ خدا، و اى فرزند ولى ّ خدا.

سلام بر تو اى حجّت خدا، و اى فرزند حجّت خدا.

سلام و رحمت و بركات خداوند بر تو اى امام هدايت و اى ريسمان استوار.


گواهى مى دهم كه براى خدا و براى پيامبر خدا خيرخواهى كردى

... و امانتى كه بر دوش داشتى گذاردى .


خداوند تو را از جانب اسلام و اسلاميان برترين سزا دهد.

پدر و مادرم به فداى تو باد!


اينك بر درگاه تو آمده ام،

در حالى كه زائرم،

حق تو را مى شناسم،

دوستداران تو را دوست دارم، و دشمنان تو را دشمنم؛


مرا در نزد پروردگار خويش شفيع باش.

اينجا عرش خداست،

جايى كه قلب امامى در آن بر خاك نهاده است،

و از اين روى فرشتگان در اين حريمند و بال خوشامد در زير گامهاى زائران اين مرقد مى گسترانند.


اينجا «مشهد» است و مشهد يعنى جايگاه حضور.

اينجا «مشهد» و «ميقات» ديدار و نقطه آغاز و پايان سفرى كه فراتر از هزار حج است.

اينجا «روضه اى » از بهشت است و در جاى جايش نهر معنا جارى ،

تا هر كه از رسيدگان به اين نهر است غرفه غرفه از آن برگيرد و تشنگى برگشايد.

اينجا «دارالشفاى » دلدادگانى است كه بيمار عشق و دلدادگى حضرت حقّند و از دو دردِ سرگشتگى و ره يافتگى مى نالند!


اينجا شكوه واژه پرمعناى «زيارت» است، و زيارت را چنين توان تعريف كرد:

آن هنگام كه آيينه دل در پس غبار سراى نيستى صفاى خويش از كف مى دهد،

آن هنگام كه جان تشنه از دورى آبى رو به سستى مى رود،

آن هنگام كه ديده از نگريستن به سراب هستى نماى دنيا خسته مى شود،

آن هنگام كه بالهاى روح بلندى خواه انسان از سنگينى انديشه هاى پوچ و وسوسه هاى شيطانى توان پرواز را مى بازد،

و آن هنگام كه درد غربت و دورى از نيستان هستى درون اين جداى افتاده را مى آزارد و نفير از آن برمى آورد...


... يك سلام و يك ديدار آن آيينه را ديگربار مى شويد،

... جان تشنه را سيراب مى كند،

... ديده را روشنايى مى بخشد،

... بالهاى ناتوان را توان پريدن باز مى دهد

... و درد غربت و دورافتادگى را آرام مى سازد.


اين حكايت «زيارت» و رمز و راز «ديدار» است،

ديدار با امامى كه او را هماره زنده و هميشه امام مى دانيم،

پاسخ او را -اگر كه گوش جان را توان شنيدن باشد- مى شنويم

... و مرهم درد خويش را در لقاى او مى يابيم.


زيارت نماد بيعت ماندگار و پيمان استوار امام و امت است و در اين بيعت تفاوتى نيست

كه دست در كف پرميمنت رسول خدا صلّى الله عليه و آله نهاده باشى ،

در صف سپاهيان صفين ايستاده باشى ،

دل در اندوه تلخ سكوت حسنى نهاده باشى ،

در گرماى نيمروز نينوا و براى يارى امام و پيروزمندانه ترين پيكار دست از جان خويش شسته باشى ،

جان را در برابر تابش آفتاب زندگى ساز معنويت سجّاد عليه السّلام نهاده باشى ،

در مكتب باقر عليه السّلام درس شيعه بودنى راستين را آموخته باشى ،

در مدرسه فراگستر صادق عليه السّلام بر توشه دانش خويش افزوده باشى ،

در پس ديدارهاى ستم نهاد زندانهاى هارونى براى ديدار با پيكر امامى كه بر دوش مزدبگيران خلافت بيرون مى آيد لحظه شمرده باشى ،


... و يا آرام آرام،

... با دلى آكنده از عشق،

... و با دستانى شسته از هر چه ريا و تظاهر است...

... به سوى آستانه هشتمين امام گام برداشته و دستى به ادب بر سينه و يا دستى ديگر به دريوزگى بر پنجره ضريح او نهاده باشى .


همه يكى است؛

همه بيعت است،

همه امام شناسى است،

و همه به جاى گزاردن شرط خداشناسى است كه شناخت خدا بى شناخت امام و باور داشتن خدا بدون باور داشتن امام ناشدنى است.


چنين است كه زيارت معنا مى يابد و چنين است كه زيارت حقيقت خويش را آشكار مى سازد و سحر معنويت خود را برجاى مى گذارد.

اگر با چنين باورداشتى به زيارت هشتمين امام عليه السّلام روى كنى شايسته آن وعده اى كه پيامبر فرمود:

«خداى بهشت را براى زائر فرزندم واجب كند و پيكر او بر دوزخ حرام سازد.»


اگر با چنين نگاهى به ديدار امام غريب روى آن بشارت خويش را فراروى دارى كه:

«خداوند گناهان زائر او را بيامرزد.»


اگر زيارت را با چنين روحى به جاى آورى ، سزامند شفاعت او در آن سراى شوى كه او خود فرمود:

«هر كه از اولياى من مرا زيارت كند و حق مرا بشناسد در قيامت براى او شفاعت مى كنم.»


و اگر زيارت حرم را به عشق ساكن آن خانه به دور از هر ريا و تظاهر انجام دهى ، تو را سزد كه دل در اين وعده آن امام گشاده دست و پرسخا نهى كه فرمود:

«هر كه مرا در اين خانه دور زيارت كند در روز قيامت در سه جاى او را فرياد رسم و از سختى و وحشت برهانم :

آن هنگام كه نامه هاى عمل را از اين سو به آن سو مى برند،

آن هنگام كه بايد بر صراط بگذرند،

و آن هنگام كه ترازوى عدالت را برپا دارند.»


چنين وعده اى هيچ ناباورى و پرسش انگيزى ندارد؛

چه اگر به حقيقت زيارت او را به جاى گزارى يك ديدار، سحرى جاويدان بر جاى نهد و يك درود بدرود با هر بدى و نافرمانى شود؛

و اگر چنين نمى يابيم نه در صحّت آن روايت و آن وعده خدشه است، بلكه در تحقّق مفهوم «زيارت» ترديد است.

زيارت حضور در حرم است، نه حضور پيكر، كه حضور روان و ناگزير حضور تن نيز به همراهش.


بياييد.......

... همه ناپاكيها از تن و جان بزداييم،

... تن به جامه سفيد طهارت و توبه بياراييم،

... وضوى معرفت گيريم،

... عطر خوش بيعت با امام بر سر و صورت جان ريزيم

... با اراده و گامهاى استوار به سوى درگاه او پيش رويم

... و آنجا پس از يك ديدار افسون او شويم

... و آنگاه جان در آن جاى نهيم

و سپس با دستانى پر، و براى دادن فرصت بيعت به ديگران،

............. تن شسته و افسون شده را به بيرون كشانيم.