اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام منبع علم لايزال الهي و چشمه جوشان و پر فيض معارف ربوبي مي باشند.
رسول خدا(ص) از قول پروردگار در وصف اهل بيت نقل مي كند كه حضرت حق فرمود:هم خزاني علي علمي من بعدك ؛ آنان پس از تو خزانه دار بر علم من هستند.
امام جواد عليه‌السلام چون اجداد طاهرش خزانه دار علمي الهي وگنجينه‌دار رازها و رمزهاي آفرينش بود.
امام جواد عليه‌السلام با سني كم با شركت در مناظره‌ها و مباحثه‌هاي عالمان و دانشمندان بزرگ عصر خويش، علم لدنّي كه همانا مختص به انبياء و معصومين است را فرا روي مردمان عصر خود و اعصار ديگر به تصوير كشيدند. حضرت به مناسبتي به اين نكته اشاره و مرز و سرچشمه علم خويش را با ديگران مشخص مي‌نماياند. هنگامي كه حضرت موضوع حيف و ميل شباني را به او گوشزد مي‌كرد، در پاسخ به پرسش شبان كه عرض كرد، از كجا به اين موضوع پي بردي؟ حضرت مي فرمايند: همانا ما خزانه‌داران علم الهي و گنجينه‌داران حكمت خداوندي و جانشينان انبياء و بندگان گرامي او هستيم. "مدينه المعاجز ، ص 535"

حد سارق
زرقان دوست صميمي‌بن‌ابي‌داود نقل مي‌كند كه: روزي بن‌ابي‌داود در حالي كه اندوه و حزن بر چهره‌اش نمايان بود از نزد معتصم باز مي‌گشت . از وي علت حزنش را جويا شدم ، كه او گفت:
امروز آرزو كردم كه كاش بيست سال قبل مرده بودم . به او گفتم به چه دليل؟
گفت: به خاطر اينكه امروز ابي‌جعفر محمد‌بن‌علي‌بن‌موسي عليهما‌السلام نزد اميرالمؤمنين خود را تثبيت كرد.
گفتم : چگونه ؟
گفت: دزدي به سرقتش اعتراف كرده بود و خليفه هم براي روشن شدن مسئله و اجراي حد بر وي،فقها را در مجلس جمع كرد و محمد‌بن‌علي را نيز دعوت نمود.
از ما سؤال كرد: از كجا دست دزد واجب است قطع شود؟
من گفتم: از مچ دست.
خليفه گفت: به چه دليل؟
گفتم: براي اينكه دست، همان انگشتان و كف دست تا مچ است و بدين خاطر از خداوند سبحان در باره تيمم مي‌فرمايند " فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الي‌المرافق وامسحوا برؤسكم و ارجلكم الي الكعبين. " مائده / 6
در خصوص اين فتوي برخي از فقها در مجلس با من همراه شدند.
برخي نيز گفتند: قطع دست از آرنج واجب است.
خليفه از آنان علتش را پرسيد. گفتند: چون خداوند در قرآن مي فرمايد: " وايديكم الي‌المرافق " واين دلالت دست از نوك انگشتان تا مرفق و آرنج است.
ابن‌ابي‌داود ادامه داد: سپس خليفه رو به امام جواد عليه‌السلام كرد و گفت:
اي ابا جعفر نظر تو در باره اين موضوع چيست؟
ابا جعفر گفت: اي خليفه اين جماعت در اين باره نظر دادند.
مأمون گفت: رأي آنها را ناديده بگير، رأي خود را بيان كن
او گفت: اي خليفه مرا معاف كن
خليفه گفت: تو را به خدا سوگند مي‌دهم كه نظر و رأي خود را بيان كني
ابا جعفر گفت: حال كه سوگند دادي، مي‌گويم
تمام اقوال بيان شده، اشتباه است. در دين و سنت واجب است دست از نقطه پيوند استخوانهاي انگشتان قطع و كف دست به حال خود باقي بماند.
خليفه گفت: دليلش چيست؟
اباجعفر گفت: اين سخن رسول اكرم صلي‌الله‌عليه‌وآله كه فرمود: سجده بر هفت عضو واجب است
پيشاني، دو دست، دو زانو و دو پا، پس اگر دستش از مچ و يا آرنج بريده شود براي دزد دستي باقي نمي‌ماند تا با آن سجده كند و خداي متعال مي‌فرمايند: " و ان المساجد لله" جن/ 18 " مسجدها از آن خداوند است " يعني اعضاي هفت گانه سجده و مسجد از خدايند و آنچه از آن خداست قطع نمي‌شود.
ابن‌ابي‌داود گويد: معتصم از اين حكم خوشش آمد و آن را پذيرفت و دستور داد تا دست دزد را از مفصل انگشتان دست قطع كنند نه كف دست
ابن‌ابي‌داود مي‌گويد‌: در آن لحظه گويي براي من قيامتي برپا شد و آرزو كردم كاش زنده نبودم.
ابن‌ابي‌داود مي‌گويد: پس از سه روز به نزد معتصم رفتم و به او گفتم: همانا خيرخواهي براي اميرالمؤمنين بر من واجب است . هرچند كه بدانم به سبب آن بر آتش داخل شوم.
خليفه گفت: اين خيرخواهي چيست؟
گفتم: وقتي اميرالمؤمنين فقها و رعيت و دانشمندان آنها را براي امري از امور دين در مجلس خويش گرد هم مي‌آورد، از آنها در باره حكمي پرسش مي‌كند و آنان نيز آنچه مي‌دانند بر زبان مي‌رانند، در حالي كه در مجلس خليفه، خاندان او، فرماندهان، وزراء و كاتبان حضور دارند. سخنان مجلس خليفه به گوش مردم مي‌رسد و آنان پي مي‌برند كه خليفه به خاطر فتوي و قول مردي كه عده اي از اين امت به امامت وي قائل هستند و ادعا مي‌كنند،كه او " امام جواد عليه‌السلام " به مقام خلافت سزاوارتر است، قول و فتواي همه را كنار مي‌زند، حكم او را بر حكم فقها ترجيح مي‌دهد، اين چه عواقبي را در پي خواهد داشت؟
بن‌ابي‌داود گفت: در اين لحظه رنگ خليفه به خاطر آنچه به وي تذكر داده بودم تغيير كرد و گفت: خداوند به خاطر اين خير خواهي به تو جزاي خير عطا كند.
چهار روز پس از اين واقعه حضرت به شهادت رسيد ...
تفسيرالعياشي، ج1،ص319 ـ موسوعه الامام الجواد عليه‌السلام، ج2، ص 410 ـ بحار الانوار، ج 50، ص 5 ـ 7

شكار در حرم الهي
بنا به نقل شيخ مفيد از ريان بن شبيب: وقتي مأمون خواست دخترش ام‌الفضل را به همسري امام جواد عليه‌السلام درآورد، عباسيان به چنين تحليلي كه اين مسئله موجب مي‌شود كه حكومت به دست علويان افتد، با تصميم مأمون به مخالفت برخاستند.
از اين رو به نزد مأمون رفته و اظهار داشتند: تو را به خداوند سوگند مي‌دهيم كه از تصميم خود در تزويج ام‌الفضل با محمدبن‌علي منصرف شو و بار ديگر قدرت را از عباسيان به علويان منتقل نكن . در گذشته ولايتعهدي علي‌بن‌موسي‌الرضا عليه‌السلام همه را نگران خود ساخت، اكنون براي نامزدي ام‌الفضل يكي از عباسيان را انتخاب كن مأمون در جواب عباسيان گفت: اختلاف شما با علويان ريشه در نحوه برخورد شما با آنان دارد. اگر شما با آنان منصفانه برخورد مي‌كرديد، همانگونه كه آنها بر شما برتري و شايستگي دارند، برتري مي‌يافتند. پيشينيان من، مشي بد رفتاري با علويان را در پيش گرفتند و قطع رحم كردند و من از اين رويه به خدا پناه مي‌برم، هرگز از اين كه علي بن موسي عليه‌السلام را وليعهد خويش كردم، پشيمان نيستم . از وي خواستم كه به جاي من خلافت كند قبول نكرد، قضاي حتمي خدا جاي خود را گرفت " و كان امر الله معذورا" .(چنين تحليلي از شهادت حضرت علي‌بن‌موسي‌الرضا عليه‌السلام بيانگر نهايت حيله‌گري و تزوير مأمون حتي در برابر عباسيان است). اينكه مي‌گوييد چرا ابو جعفر را به دامادي خويش برگزيده‌ام؟ به فضل و دانش وي باز مي‌گردد، كه با وجود سني كم از همه برتر است اميد است زمينه‌اي فراهم آيد تا ديگران نيز چون من به درجه فضل و برتري وي آگاهي يابند.
بزرگان عباسي، دگر باره به سن حضرت عليه‌السلام خرده گرفتند و گفتند درست است كه رفتار اين جوان و فضل وكمال وي تو را به اعجاب وا داشته است، ولي با مسائل فقهي آشنائي ندارد. مدتي صبركن تا به معلوماتي دست يابد سپس نيّت خود را عملي ساز
مأمون در جواب گفت: واي بر شما، من به جايگاه و منزلت اين نوجوان بيش از شما دانايم، او از اهل بيتي است كه علم و دانش آنان از سرچشمه الهامات الهي نشأت مي‌گيرد.
پدران آنان در دين و دانش و ادب، بي‌نياز از رعيتي بودند كه علم‌شان به درجه كمال رسيده است. اگر قبول نداريد، امتحانش كنيد تا درجه فضل و علم او بر شما آشكار گردد. گفتند: قبول است، وي را مي‌آزماييم.
عباسيان با كسب اجازه از مأمون، اجازه خواستند تا فردي را براي مناظره با حضرت جواد عليه‌السلام معرفي كنند وجلسه را ترك كردند.
عباسيان با يكديگر به شور نشستند و در نتيجه قاضي نامي و مشهور، يحيي‌بن‌اكثم را دعوت و با وعده دادن پول فراوان به وي در صورت پيروزي بر امام جواد عليه‌السلام، در روزي معين در مجلسي با حضور مأمون شركت جستند.
در اين مجلس هر يك در جاي خود قرار گرفتند و مأمون دستور داد تا تشكي و دو متكا را براي امام جواد عليه‌السلام گسترداند و خود در كنار او ايستاد. و يحيي‌بن‌اكثم روبروي امام قرار گرفت.
يحيي بن اكثم رو به مأمون كرد و گفت: يا اميرالمؤمنين اجازه مي‌دهيد تا از ابوجعفر سؤال كنم؟
مأمون گفت: از خودش اجازه بگير
يحيي‌بن‌اكثم رو به حضرت عليه‌السلام كرد و گفت: فدايت شوم اجازه مي‌فرمايي مسئله‌اي بپرسم؟
حضرت عليه‌السلام فرمود: بپرس
يحيي‌بن‌اكثم گفت: خداوند ما را فدايت سازد اگر فردي در حال احرام شكاري را بكشد، حكم آن چيست ؟
امام جواد عليه‌السلام فرمود: شكارچي در حل كشته است يا در حرم؟
عالم به حرمت آن بوده يا جاهل؟
از روي عمد كشته يا اشتباه؟
آزاده بوده است يا غلام؟
صغير بوده است يا كبير؟
اين اولين صيد بوده است يا بيشتر؟
آن صيد از پرندگان بوده است يا غير آنها؟
كوچك بوده است يا بزرگ؟
شخص محرم بر اين عمل اصرار دارد يا پشيمان شده است؟
شب اين عمل را انجام داده است يا روز؟
احرام عمره بوده است يا احرام حج؟
يحيي‌بن‌اكثم پس از شنيدن فروع باز شده از پرسش خود از سوي امام جواد عليه‌السلام زبانش به لكنت افتاد و نشانه هاي عجز و ناتواني به سيمايش آشكار شد.
مأمون پس از بيان مطالب از سوي امام جواد عليه‌السلام گفت: خدا را به خاطر تشخيص خويش حمد و سپاس مي‌كنم سپس رو به عباسيان كرد و گفت : اكنون بر آنچه در فكر آن بوديد آگاهي يافتيد؟
پس از مراسم عقد و خطبه خواني، مأمون به حضرت عليه‌السلام گفت: در صورت تمايل پاسخ مسائل محرم را بيان كنيد تا همه بهره‌مند شويم.
حضرت عليه‌السلام فرمودند: محرم اگر صيدي را در غير حرم بكشد و آن از پرندگان بزرگ باشد، يك گوسفند كفاره بايد قرباني كند و اگر صيد در حرم باشد با يد دو گوسفند قرباني كند. اگر جوجه‌اي در حل بكشد قرباني، يك بره از شير گرفته است؛ ولي قيمت آن جوجه بر او واجب نيست. اما اگر جوجه‌اي در حرم بكشد كفاره‌اش يك گوسفند و قيمت جوجه مي‌باشد.
اگر صيد از حيوانات وحشي چون الاغ وحشي باشد بايد يك گاو قرباني و اگر صيد شترمرغ باشد يك شتر قرباني كند.
كفاره كشتن صيد بر فرد عالم و جاهل مساوي است.
در صورتي كه محرم عمداً صيد را بكشد گناه كرده ولي چنانچه به اشتباه صيد را شكار نموده چيزي بر او نيست
كفاره فرد حر برخودش واجب و كفاره غلام بر مولاي او واجب است.
برصغير كفاره نيست ولي كبير كفاره بر او واجب است.
شخصي كه از شكار پشيمان شود پس از كفاره عقاب اخروي ندارد ولي آنكه بر كشتن صيد اصرار ورزد عذاب اخروي گريبانگير او مي‌شود.
الارشاد، ص 319 - موسوعة الامام الجواد عليه‌السلام ، ج2، ص 408

حلال و حرام شدن مكرر يك زن
مأمون پس از شنيدن پاسخ‌هاي حضرت عليه‌السلام در خصوص مسئله شكار و تشويق وي در مقابل حضار رو به امام جواد عليه‌السلام كرد و گفت:
احسنت، يا ابا جعفر خداوند به تو خير عطا كند، اگر صلاح مي‌دانيد شما نيز از يحيي‌بن‌اكثم سؤالي بپرسيد .
امام عليه‌السلام رو به يحيي‌بن‌اكثم كرد و فرمود : پرسش نمايم؟
يحيي گفت : فدايت شوم اختيار با شماست. اگر توانائي پاسخگويي داشتم پاسخ مي‌دهم و اگر نه پاسخ آنرا از شما خواهم آموخت.
امام عليه‌السلام فرمودند: چه مي‌گويي در باره اين مسئله:
در اول روز نگاه مردي به زني حرام بود، چون آفتاب بالا آمد همان زن بر او حلال شد، ظهر كه شد بر او حرام گرديد، به موقع عصر بر او حلال شد، چون آفتاب غروب كرد، حرام گشت، در زمان عشاء حلال شد، در نيمه شب حرام گرديد و چون فجر طلوع كرد بر او حلال شد.
اين چگونه مي‌شود و علت حلال و حرام‌شدن چيست؟
يحيي‌بن‌اكثم در تحير گفت: به خدا سوگند من پاسخ اين مسئله را نمي‌دانم، پاسخ آن را بفرمائيد تا بياموزم .
حضرت جواد عليه‌السلام فرمودند: اين زن كنيزي است و آن مرد اجنبي و نامحرم ـ به خاطر نامحرم بودن ـ نگاه وي در صبح بر آن زن حرام بود. آفتاب كه بالا آمد كنيز را خريداري كرد. و بر آن مرد حلال شد.
ظهر كنيز را آزاد كرد، بر او حرام شد . عصر وي را به تزويج خود درآورد، حلال شد.
موقع غروب به سبب ظهار ـ مسئله اي كه مرد به زن خود بگويد پشت تو نظير پشت مادر من است ـ بر او حرام شد .
زمان عشاء كفاره ظهار را داد، حلال شد. نصف شب آن زن را طلاق داد حرام شد، در طلوع فجر رجوع كرد آن زن بر او حلال شد .
در اين هنگام مأمون رو به حاضران مجلس كرد و گفت:
آيا در ميان شما كسي يافت مي‌شود كه اين مسئله را چنين پاسخ دهد؟
همه گفتند: نه والله، اميرالمؤمنين به رأي خود آگاه‌تر است. آنگاه مأمون گفت: واي بر شما، اهل بيت در ميان مردم از نظر فضل و كمال بي‌همتا و ممتازند و كمي سن مانع فضيلت آنها بر ساير مردم نمي‌شود.
تحف‌العقول، ص454 ـ بحارالانوار، ج10، ص 385 ـ وسائل‌الشيعه، ج22،ص265 ـ موسوعة الامام الجواد عليه‌السلام، ج2 ، ص406