نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

موضوع: خوب میدانم . . .

  1. #1

    پیش فرض خوب میدانم . . .


    به ساعت نگاه می کنم
    حدود سه نصفه شب است
    چشم میبندم که مبادا چشمانت را از یاد برده باشم
    و طبق عادت کنار پنجره می روم

    سوسوی جند چراغ مهربان و سایه های کشدار شبگردان خمیده
    خاکستر گسترده بر حاشیه ها
    و صدای هیجان انگیز چند سگ
    و بانگ آسمانی چند خروس
    از شوق به هوا می پرم
    چون کودکي خوشحال که هنوز معمای سبز رودخانه از دور برایم حل نشده
    آری از شوق به هوا میرم

    و خوب می دانم سالهاست که مرده ام

    ( حسین پناهی )
    ویرایش توسط علي 11 : 2013/07/12 در ساعت 00:35

  2. #2

    پیش فرض

    دلم گرفته دلم عجیب گرفته است ...

    تمام راه به یک چیز فکر می کردم و رنگ دامنه ها هوش از سرم می برد
    خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود

    دلم گرفته

    دلم عجیب گرفته است
    و هیچ چیز
    نه این دقایق خوشبو که روی شاخه نارنج می شود خاموش
    نه این صداقت حرفی که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست

    نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف

    نمی رهاند !!
    و فکر میکنم
    که این ترنم موزون حزن تا به ابد
    شنیده خواهد شد


    نگاه مرد مسافر به روی میز افتاد

    چه سیبهای قشنگی

    حیات نشئه تنهایی است

    و میزبان پرسید
    قشنگ یعنی چه ؟
    قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال !
    و عشق تنها عشق
    ترا به گرمی یک سیب می کند مانوس...

    و عشق تنها عشق

    مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد ...

    مرا رساند به امکان یک پرنده شدن

    و نوشداروی اندوه ؟

    صدای خالص اکسیر می دهد این نوش
    ...

    چرا گرفته دلت مثل آنکه تنهایی؟!

    چه قدر هم تنها !!
    خیال می کنم
    دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی .......

    دچار یعنی عاشق!!!!

    و فکر کن که چه تنهاست ،اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد


    و چه فکر نازک غمناکی
    و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است
    و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست !
    خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند

    و دست منبسط نور روی شانه آنهاست


    نه وصل ممکن نیست

    همیشه فاصله ای هست


    اگر چه منحنی آب بالش خوبی است
    برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر

    همیشه فاصله ای هست


    دچار باید بود


    وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف

    حرام خواهد شد !

    و عشق

    سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست..
    و عشق
    صدای فاصله هاست
    صدای فاصله هایی که غرق ابهامند ...

    نه صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند !

    و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر ....

    همیشه عاشق تنهاست

    و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست ...

    و او و ثانیه ها می روند آن طرف روز

    و او و ثانیه ها روی نور می خوابند

    و او و ثانیه ها بهترین کتاب جهان را به آب می بخشند ..

    و خوب می دانند
    که هیچ ماهی هرگز
    هزار و یک گره رودخانه را نگشود !
    ...
    هوای حرف تو آدم را
    عبور می دهد از کوچه باغ های حکایات

    و در عروق چنین لحن

    چه خون تازه محزونی!

    حیاط روشن بود

    و باد می آمد

    اتاق خلوت پاکی است

    برای فکر چه ابعاد ساده ای دارد

    دلم عجیب گرفته است

    خیال خواب ندارم

    ( سهراب )
    ویرایش توسط علي 11 : 2013/07/13 در ساعت 20:01

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •