عهد
به هر اندازه که نیستی من از حس تو سرشارم
که انگار هستی و من دست از این حس برنمی دارم
به هر اندازه که نیستی هنوزم پا به پات هستم
نه تو برگشتنت دیره نه من از انتظار خستم
یه حسی با دلم میگه تو این تکرار دلتنگی
تو هم مثل منی و با تب شب گریه می جنگی
تو هم تا آخر این شب نمی خوابی و بیداری
دلم میگه هنوزم تو یه احساسی به من داری
یه عالم راهه تا چشمات که اینجا جای موندن نیست
تو نیستی و تو این غربت کسی غیر. از تو با من نیست
سرانجام منی حتی اگه دستاتو گم کردم
یه عهدی با من و جاده ست که بی تو برنمی گردم