نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: شعر بچه بودم مریم حیدرزاده

  1. #1
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088
    سپاس ها
    4,171
    سپاس شده 8,090 در 2,412 پست
    نوشته های وبلاگ
    360

    پیش فرض شعر بچه بودم مریم حیدرزاده

    بچه بودم، نه دیگه منتظر زنگ بودم
    نه دیگه واسه تو، این همه، دلتنگ بودم



    بچه بودم تو نبودی، شبا زود خوابم می برد
    دل کوچیکم، فقط غصه بازی رو می خورد


    بچه بودم، چه قدر صاف و روون می خندیدم
    خوبیش این بود که ازت، نمی خوامت، نمی شنیدم


    بچه بودم همه ام مثل خودم بچه بودن
    نرم و ساده مث خاکای توی باغچه بودن


    بچه بودم خبر از تو، خبر از دروغ نبود
    سر فکرای پریشون، انقدر شلوغ نبود


    بچه بودم همه چی درست می شد ، سخت نبود
    هیچکی اندازه ی من، اون روزا خوشبخت نبود


    بچه بودم دلمو هنوز کسی نبرده بود
    هنوزم خدا اونو، دست خودم سپرده بود


    بچه بودم قدرمو، زمونه بیشتر می دونست
    کوچمون حال منو، از تو که بهتر می دونست


    بچه بودم کسی بیخود منو اذیت نمی کرد
    مث تو میون بازیا، خیانت نمی کرد


    بچه بودم کسی مثل تو، باهام بد نمی شد
    بی توجه از کنار رؤیاهام رد نمی شد


    بچه بودم نبود اون کسی که، بهم راس نمی گفت
    مث تو هیچکی، بهم هر چی دلش خواس نمی گفت


    بچه بودم عالمی بود، آخه عاشق نبودم
    از دس چشمای تو ، تو حسرت دق نبودم


    بچه بودم بدون هیچ غصه ای رفتم شمال
    لب دریا، خونه های ماسه ای ، بوی بلال


    بچه بودم توی قایق، بی تو خیلی خوش گذشت
    دنیا رو کاش می دادم، سالای رفته، بر می گشت


    بچه بودم خبر از خواهش و التماس نبود
    لا به لای دفترام ،‌ جز دو تا برگ یاس نبود


    بچه بودم کسی مثل تو، منو رنج نداد
    برد و باخت تلخ ما، مزه شطرنج نداد


    بچه بودم دلم از هیچکسی ناراضی نبود
    فکر و ذکرم پیش هیچ چیزی، به جز بازی نبود


    بچه بودم آسمون یه عالمه ستاره داشت
    غصه مون هر چی که بود، یه دنیا راه چاره داشت


    بچه بودم، قهر و آشتیم روی هم لحظه نبود
    اخم و دردم واسه حرفی که نمی ارزه نبود


    بچه بودم قلبای تو دفترم حقیقی بود
    روی دفتر خاطراتم عکس جوجه تیغی بود


    بچه بودم چقدر شعرای خوب بلد بودم
    کندن اسما رو، رو درخت و چوب بلد بودم


    بچه بودم چشم تو، در به درم نکرده بود
    اونروزا فکر و خیالت ،‌ خبرم نکرده بود


    بچه بودم روزای هفته شبیه هم نبود
    حواسم پهلوی اینکه چی بهت بگم نبود


    بچه بودم شادی پر بود، تو دل بادکنکم
    آخر اون روزا کسی بود، که بی یاد به کمکم


    بچه بودم غروبا، بوی غریبی نمی داد
    کسی هدیه به کسی، ساعت جیبی نمی داد


    بچه بودم، اگه مثل حالا مجنون می شدم
    از بزرگ شدن، واسه ابد، پشیمون می شدم.

  2. کاربر روبرو از پست مفید !ALIPOUR! سپاس کرده است .


مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •