گریه هر شب من شده عادت تنهایی
عشق تو,تو دل من شده باعث رسوایی
وای از تنهایـــــــــــی
قلب دیوونه من هنوزم دوست داره
همدم گریه من شب و این درو دیواره
گریه هر شب من شده عادت تنهایی
عشق تو,تو دل من شده باعث رسوایی
وای از تنهایـــــــــــی
قلب دیوونه من هنوزم دوست داره
همدم گریه من شب و این درو دیواره
میترسم اینهمه حسی که دارم
یروز باعث بشه تنهام بذاری
میترسم خسته شی از عاشقی هام
نمیدونم تا کی طاقت میاری
بزن به سلامتی حرفهای دلت که به کسی نگفتی....
بزن به سلامتی اینکه کوه درد بودی ولی دم نزدی.....
بزن به سلامتی تنهایی هات ولی تنهایی رو دوست نداشتی...
بزن به سلامتی ارزوهایی که نتونستی لمسشون کنی.....
بزن به سلامتی عشقی که طالعش به اسمت نبود ولی هنوزهم دوسش داری....
بزن به سلامتی شبهایی که تو تنهاییهات گریه کردی ولی نمیدونستی برای چی....
بزن به سلامتی دوست و ادمهایی که از پشت خنجر زدن...
هنوز مست نشدم نگاه می کنم به انتهای شیشه و اخرین پیکم ولی هنوز حرف دارم..
نمی نویسم …
کــه کـلـمـات را الــوده نـکـنـم بـه گـنـاه…
گـنـاهـی کـه از ان مــن اسـت…
نمی نویسم …
تـا سـکـوت را بـیـامـوزمـ….
نـمـی نـویـسـمــ….
تـا احـسـاسـاتم را مـحـبـوس کـنـمــ….
تـا نـخـوانـی…
نـدانـی….
کـه چـه مـی گـذرد ایـن روزهـا بـر مــن!!
مـی خـنـدمــ….
تـا یـادم بـمــانـد…
تـظـاهـر بـهـتـریـن کـار اسـت…!
تـا یـادم نـرود…
کـه دیـگـران مـرا خـنـدان مـی خـواهـنـد…
تـا یـادم بــمــانـد مـن دیـگـر ان مهرداد سـابـق نـیـسـتـمــ…
شـکـسـتـه امــ….
روزهـای زیـادی اسـت کـه شـکـسـتـه امــ….
ان زمـان کـه لـب بـه شـکـوه بـاز کـردم و گـفـتـم خـسـتـه امــ….
و ان هــا یـکــ بـــه یــکـــ رفـتـنـد…
خـسـتـگـی هـایـم را تـاب نـیـاوردنـد…
و اکــنـون ایــن مـنـمــ!
هـمـان مــهــــرداد دلـتـنـگـی کــه دلـش مـدام شــور مـی زنــد!
بـگــذار نـنـویـســـمــ…
مــن…
لــبــخـنـد مـی زنــمــ….
با من كه باشي هيچي نميخوام دنيارو بي تو اصلا نميخوام وقتي تو هستي قلبم آروم زندگي كردن با تو آسونه بي تو من مردم زندگي سخته هر كي كه با تو باشه خوشبخته
وقتی که عاشقی، وقتی که تموم جاده های عالم برات ارزوی اومدن تک سواری رو زنده میکنه که با اومدنش اسمون ستاره بارون میشه و تو کولبارش نشونی جاده های ناتموم روداره....نشونی جاده ای که به هبوط بوته گل یاسی ختم میشه که سال های سال از عطرش مست بودی.....پنجشنبه شبا حتی از غروب جمعه هم دلگیرتره، دلشوره داری.....یه هفته تموم چشم به راه اومدنش بودی و حالا دیر کرده. دلت بی قراری میکنه دوست داری راه بری و صلوات بفرستی، صدقه کنار بگذاری و دعای خیر کنی و اگر باز هم نیومد....رو به قبله بشینی، موهارو پریشون کنی و چشمارو خیس اشک انتظار و دعا کنی، دعا کنی که این جمعه جمعه موعود باشه....غروب های پنجشنبه دلهای گرفته و قلب های بی قرار راحت تر از چشم ها بهاری میشن. بعضی از پنجشنبه ها ارزو میکنی که ای کاش یه جایی بود دور از این شهر پر هیاهو یه گوشه دنج و خلوت که فقط اونایی که عاشق عشق بودند، نه عاشق یه معشوق فانی، اونهایی که هنوز هم توی این عصر شلوغ و پر از روزمرگی، نوای قلبشون رو میشنون نشونی اونجا رو داشتن !!!! اونوقت همه ی عاشقا پنجشنبه شب ها دست دلشون رو میگرفتن و می اومدن در محفلی که میزبانش هزاران نام داره و هزاران هزار لطف، تمام شب فقط نوای (( اللهم انی اسلک و...)) شنیده میشد و برای اومدنش ختم ((امن یجیب)) میگرفتیم و تا صبح با چشمانی اشک بار فریاد میزدیم((اللهم عظم البلا و برح الخفا)).
میدونم که اگه 313 قطره اشک، خالصانه و با عشق ریخته بشه، فرداش همون روز موعود....همون روزی که مسیحا نفسی سبز پوش می اید و همه ی بیمارها شفا میگیرن. همون روزی که راه عبورش پر از عطر اقاقیا میشه و یاس های عاشق برای جوانه زدن در زیر پاهاش با هم رقابت میکنن. روزی که عاشقای واقعیش اونایی که خرابشن می تونن خاک رهشو ببوسن.
محبوب من!
پنجشنبه بازم اومد و گذشت، پنجشنبه بازم گذشت و 313 قلب عاشق نبود که برای اومدنت اسمون چشاشو ابری کنه و ((امن یجیب)) بخونه،جمعه اومد و شما نیومدید تا برای زخم های کهنه دلامون مرحم و برای جاده های بی عبور عشق، رهگذر باشید!!
غروب جمعه بازم مثل دلگیره بازم باید یه هفته دیگه چشم انتظار باشیم!!!!!!
اینبار می خوام چشامو به اسمون بدم و از خورشید سرخ نیمه جون بخوام اگه پیشت اومد، به نیابت از تموم عاشقات بر خاک رهت بوسه بزنه
* التماس دعا بچه ها....*
خانوووووووم....شــماره بدم؟؟؟؟؟؟
خانوم خوشگِله برسونمت؟؟؟؟؟؟؟
خوشگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟
اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!
بیچــاره اصـلا" اهل این حرفـــــها نبود...این قضیه به شدت آزارش می داد
تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و
به محـــل زندگیش بازگردد.
روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت...
شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی....!
دخترک وارد حیاط امامزاده شد...خسته... انگار فقط آمده بود گریه کند...
دردش گفتنی نبود....!!!!
رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد...وارد حرم شدو کنار ضریح
نشست.زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن...
چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد...
خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن!!!
دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را
به خوابگاه برساند...به سرعت از آنجا خارج شد...وارد شــــهر شد...
امــــا...اما انگار چیزی شده بود...دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..!
انگار محترم شده بود... نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد!
احساس امنیت کرد...با خود گفت:مگه میشه انقد زود دعام مستجاب
شده باشه!!!! فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! اما اینطور نبود!
یک لحظه به خود آمد...
دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته
چگونه دست دلم را بگيرم ودر كناردلتنگيهايم قدم بزنمدر اين خيابانكه پر از چراغ و چشمك ماشينهاست...نه آقايان:مسير من با شما يكي نيستاز سرعت خود نكاهيدمن آداب دلبري را نمي دانم
شاگردی از استادش پرسید: عشق چست ؟
استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد
داشته باش كه نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی...
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.
استاد پرسید: چه آوردی ؟
با حسرت جواب داد:هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به
امید پیداكردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم.
استاد گفت: عشق یعنی همین...!
شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست ؟
استاد به سخن آمد كه : به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور اما به یاد داشته باش
كه باز هم نمی توانی به عقب برگردی...
شاگرد رفت و پس از مدت كوتاهی با درختی برگشت .
استاد پرسید كه شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولین
درخت بلندی را كه دیدم، انتخاب كردم. ترسیدم كه اگر جلو بروم، باز هم دست خالی
برگردم .
استاد باز گفت: ازدواج هم یعنی همین...!
و این است فرق عشق و ازدواج
تو بهشتم جنگ می شه منتهی به جای نارنجکنون خامه ای پرت میکنن!...همونطور که انسان قادر نیست خودش ،خودشو قلقلک بدهچون مغز درک میکنه که این کار خودشه!!!بیشعورها هم بنده خداها نمیفهمن بیشعورن!!!...یه زمانی از محبّت خار ها گُل میشدنالآن دیگه از محبّت گُل ها هم هار میشوند….والّـــــــا…..!!!!....
دُخترا تا وقتی لاک ِ ناخنشون خـُشک نشُده
کاملاً بی دفاع ُ بی خَطَرن...