در شمال شهر اهواز نزدیک رودخانۀ کارون، بقعه ای به چشم می خورد که صاحب این بقعه علی فرزند مهزیار معروف به اهوازی، فقیهی صاحب نام و دانشمندی سترگ و عالمی جلیل القدر و محدثی صادق است. که در سنۀ 200 هجری قمری می زیسته است.
ایشان دارای تألیفات باارزشی است که همگی سرمایه های فقهی و دینی عالم تشیع می باشند و به عنوان منابع احکام و احادیث از آنها استفاده می شود.
این عالم بزرگوار پس از شهادت امام حسن عسکری(ع) راه حجاز می پیماید و برای دیدن امام زمانش طریق راه می کند که بعد از 20 سفر به مکۀ مکرمه به دیدار مهدی فاطمه(عج) نائل می گردد.
و خوشا به سعادت تو، ای پسر مهزیار که در زمان حیاتت با حب امام زمانت عاشقی کردی و در زمان مماتت ملجأ عاشقان و دلسوختگان آن حضرت گردیدی و در قدمگاه امام رضا(ع) جمکران دیگری را پدید آوردی.

گلایه از هجران هنگام وصال
آن گاه که در مقابلش نشستم. فرمود: « ای ابوالحسن! ما شب و روز منتظر ورود تو بودیم. انتظار داشتیم که زودتر از اینها به ملاقات ما بیایی. چه شد که این قدر دیر نزد ما آمدی.
عرض کردم: ای آقا! من تا کنون کسی که مرا به سوی شما راهنمایی کند نیافته بودم و الان که راهنما فرستادید به خدمت شما رسیدم.
حضرت در جوابم فرمود: نه چنین نیست. مشکل شما نبودن راهنما نیست. آن گاه که گویی نمی خواست عرق شرم را بر پیشانیم ببیند در حالی که به زمین نگاه می کرد و انگشت خود را بر زمین قرار داده بود. فرمود: شما سرگرم دنیا و افزودن مال خود شدید و بر بینوایان مؤمن سخت گرفتید و آنها را سرگردان ساختید و رابطۀ خود را بر خویشاوندانتان بریدید و عذر و بهانه ای برای شما وجود ندارد.
عرض کردم: توبه، توبه، عذر می خواهم. مرا ببخشید و خطاهایم را نادیده بگیرید. آنگاه فرمود: ای پسر مهزیار! اگر نبود استغفار برخی از شماها. برای برخی دیگر، همۀ اهل زمین نابود می شدند. به جز عده ای انگشت شمار از شیعیان که سخنان آنها مانند کردارشان است و ظاهر و باطن آنها یکی است.

علاقۀ امام به شیعیان
آنگاه فرمود: ای ابوالحسن خوش آمدی. روز گار پیش تر از این زمان ملاقات تو را به من وعده می داد و با این تأخیر دیدار صورت تو را در آیینۀ خیالم ترسیم می نمود. اکنون خدایی را که پروردگار من است به خاطر اینکه این ملاقات را میسر نمود حمد می کنم.
عرض کردم: پدر و مادرم فدای شما باد. من از وقتی که خدای تعالی امام حسن عسکری(ع) را به دارالبقاء برد همیشه شهر به شهر در طلب شما بودم و مدتی طولانی در جستجوی شما به سر می بردم تا اینکه خداوند بر من منت نهاد و مرا به سوی شما رهنمود شد.
من باید در مقابل این نعمت شکر گذار باشم که این توفیق را نصیبم کرد و از فضل و احسان شما بهره من شدم.
آید آن روز که در باز کنی، پرده گشایی تا به خاک قدمت جان و سر خویش ببازیم(1)

پی نوشت: 1- از اشعار امام خمینی(ره)