صفحه 17 از 57 نخستنخست 12345678910111213141516171819202122232425262728293031323334353637 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 161 تا 170 , از مجموع 561

موضوع: شاهنامه فردوسي

  1. #161
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    چو نامه به مهر اندر آورد شاه


    جهانجوی رستم بپیموده راه


    به زین اندر افگند گرز گران

    چو آمد به نزدیک مازندران


    به شاه آگهی شد که کاووس کی

    فرستادن نامه افگند پی


    فرستاده‌ای چون هژبر دژم

    کمندی به فتراک بر شست خم


    به زیر اندرون باره‌ای گامزن

    یکی ژنده پیلست گویی به تن


    چو بشنید سالار مازندران

    ز گردان گزین کرد چندی سران


    بفرمودشان تا خبیره شدند

    هژبر ژیان را پذیره شدند


    چو چشم تهمتن بدیشان رسید

    به ره بر درختی گشن شاخ دید


    بکند و چو ژوپین به کف برگرفت

    بماندند لشکر همه در شگفت


    بینداخت چون نزد ایشان رسید

    سواران بسی زیر شاخ آورید


    یکی دست بگرفت و بفشاردش

    همی آزمون را بیازاردش


    بخندید ازو رستم پیلتن

    شده خیره زو چشم آن انجمن


    بدان خنده اندر بیفشارد چنگ


    ببردش رگ از دست وز روی رنگ


    بشد هوش از آن مرد رزم آزمای

    ز بالای اسب اندر آمد به پای


    یکی شد بر شاه مازندران

    بگفت آنچ دید از کران تا کران


    سواری که نامش کلاهور بود

    که مازندران زو پر از شور بود


    بسان پلنگ ژیان بد به خوی

    نکردی به جز جنگ چیز آرزوی


  2. 5 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  3. #162
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    پذیره شدن را فرا پیش خواند


    به مردیش بر چرخ گردان نشاند


    بدو گفت پیش فرستاده شو

    هنرها پدیدار کن نو به نو


    چنان کن که گردد رخش پر ز شرم

    به چشم اندر آرد ز شرم آب گرم


    بیامد کلاهور چون نره شیر

    به پیش جهاندار مرد دلیر


    بپرسید پرسیدنی چون پلنگ

    دژم روی زانپس بدو داد چنگ


    بیفشارد چنگ سرافراز پیل

    شد از درد دستش به کردار نیل


    بپیچید و اندیشه زو دورداشت

    به مردی ز خورشید منشور داشت


    بیفشارد چنگ کلاهور سخت

    فرو ریخت ناخن چو برگ از درخت


    کلاهور با دست آویخته

    پی و پوست و ناخن فروریخته


    بیاورد و بنمود و با شاه گفت

    که بر خویشتن درد نتوان نهفت


    ترا آشتی بهتر آید ز جنگ


    فراخی مکن بر دل خویش تنگ


    ترا با چنین پهلوان تاو نیست

    اگر رام گردد به از ساو نیست


    پذیریم از شهر مازندران

    ببخشیم بر کهتر و مهتران


    چنین رنج دشوار آسان کنیم

    به آید که جان را هراسان کنیم


    تهمتن بیامد هم اندر زمان

    بر شاه برسان شیر ژیان


  4. 5 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  5. #163
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    نگه کرد و بنشاند اندر خورش


    ز کاووس پرسید و از لشکرش


    سخن راند از راه و رنج دراز

    که چون راندی اندر نشیب و فراز


    ازان پس بدو گفت رستم توی

    که داری بر و بازوی پهلوی


    چنین داد پاسخ که من چاکرم

    اگر چاکری را خود اندر خورم


    کجا او بود من نیایم به کار

    که او پهلوانست و گرد و سوار


    بدو داد پس نامور نامه را

    پیام جهانجوی خودکامه را


    بگفت آنک شمشیر بار آورد

    سر سرکشان در کنار آورد


    چو پیغام بشنید و نامه بخواند

    دژم گشت و اندر شگفتی بماند


    به رستم چنین گفت کاین جست و جوی

    چه باید همی خیره این گفت‌وگوی


    بگویش که سالار ایران تویی

    اگرچه دل و چنگ شیران تویی


    منم شاه مازندران با سپاه

    بر اورنگ زرین و بر سر کلاه


    مرا بیهده خواندن پیش خویش

    نه رسم کیان بد نه آیین پیش


    براندیش و تخت بزرگان مجوی

    کزین برتری خواری آید بروی


    سوی گاه ایران بگردان عنان

    وگرنه زمانت سرآرد سنان


  6. 5 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  7. #164
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    اگر با سپه من بجنبم ز جای


    تو پیدا نبینی سرت را ز پای


    تو افتاده‌ای بی‌گمان در گمان

    یکی راه برگیر و بفگن کمان


    چو من تنگ روی اندر آرم بروی

    سرآید شما را همه گفت‌وگوی


    نگه کرد رستم به روشن روان

    به شاه و سپاه و رد و پهلوان


    نیامدش با مغز گفتار اوی

    سرش تیزتر شد به پیکار اوی


    تهمتن چو برخاست کاید به راه

    بفرمود تا خلعت آرند شاه


    نپذرفت ازو جامه و اسپ و زر

    که ننگ آمدش زان کلاه و کمر


    بیامد دژم از بر گاه اوی

    همه تیره دید اختر و ماه اوی


    برون آمد از شهر مازندران

    سرش گشته بد زان سخنها گران


    چو آمد به نزدیک شاه اندرون

    دل کینه‌دارش پر از جوش خون


    ز مازندران هرچ دید و شنید


    همه کرد بر شاه ایران پدید


    وزان پس ورا گفت مندیش هیچ

    دلیری کن و رزم دیوان بسیچ


    دلیران و گردان آن انجمن

    چنان دان که خوارند بر چشم من


  8. 5 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  9. #165
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    چو رستم ز مازندران گشت باز


    شه اندر زمان رزم را کرد ساز


    سراپرده از شهر بیرون کشید

    سپه را همه سوی هامون کشید


    سپاهی که خورشید شد ناپدید

    چو گرد سیاه از میان بردمید


    نه دریا پدید و نه هامون و کوه

    زمین آمد از پای اسپان ستوه


    همی راند لشکر بران سان دمان

    نجست ایچ هنگام رفتن زمان


  10. 5 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  11. #166
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    چو آگاهی آمد به کاووس شاه


    که تنگ اندر آمد ز دیوان سپاه


    بفرمود تا رستم زال زر

    نخستین بران کینه بندد کمر


    به طوس و به گودرز کشوادگان

    به گیو و به گرگین آزادگان


    بفرمود تا لشکر آراستند

    سنان و سپرها بپیراستند


    سراپردهٔ شهریار و سران

    کشیدند بر دشت مازندران


    ابر میمنه طوس نوذر به پای

    دل کوه پر نالهٔ کر نای


    چو گودرز کشواد بر میسره

    شده کوه آهن زمین یکسره


    سپهدار کاووس در قلبگاه

    ز هر سو رده برکشیده سپاه


    به پیش سپاه اندرون پیلتن

    که در جنگ هرگز ندیدی شکن


    یکی نامداری ز مازندران

    به گردن برآورده گرز گران


    که جویان بدش نام و جوینده بود

    گرایندهٔ گرز و گوینده بود


    به دستوری شاه دیوان برفت

    به پیش سپهدار کاووس تفت


    همی جوشن اندر تنش برفروخت

    همی تف تیغش زمین را بسوخت


    بیامد به ایران سپه برگذشت

    بتوفید از آواز او کوه و دشت


    همی گفت با من که جوید نبرد

    کسی کاو برانگیزد از آب گرد


  12. 5 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  13. #167
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    نشد هیچکس پیش جویان برون


    نه رگشان بجنبید در تن نه خون


    به آواز گفت آن زمان شهریار

    به گردان هشیار و مردان کار


    که زین دیوتان سر چرا خیره شد

    از آواز او رویتان تیره شد


    ندادند پاسخ دلیران به شاه

    ز جویان بپژمرد گفتی سپاه


    یکی برگرایید رستم عنان

    بر شاه شد تاب داده سنان


    که دستور باشد مرا شهریار

    شدن پیش این دیو ناسازگار


    بدو گفت کاووس کاین کار تست

    از ایران نخواهد کس این جنگ جست


    چو بشنید ازو این سخن پهلوان

    بیامد به کردار شیر ژیان


    برانگیخت رخش دلاور ز جای

    به چنگ اندرون نیزهٔ سر گرای


    به آورد گه رفت چون پیل مست

    یکی پیل زیر اژدهایی به دست


    عنان را بپیچید و برخاست گرد

    ز بانگش بلرزید دشت نبرد


    به جویان چنین گفت کای بد نشان

    بیفگنده نامت ز گردنکشان


    کنون بر تو بر جای بخشایش است

    نه هنگام آورد و آرامش است


    بگرید ترا آنک زاینده بود

    فزاینده بود ار گزاینده بود


    بدو گفت جویان که ایمن مشو

    ز جویان و از خنجر سرد رو


    که اکنون به درد جگر مادرت

    بگرید بدین جوشن و مغفرت


  14. 5 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  15. #168
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    چو آواز جویان به رستم رسید

    خروشی چو شیر ژیان برکشید



    پس پشت او اندر آمد چو گرد

    سنان بر کمربند او راست کرد


    بزد نیزه بر بند درع و زره

    زره را نماند ایچ بند و گره


    ز زینش جدا کرد و برداشتش

    چو بر بابزن مرغ برگاشتش


    بینداخت از پشت اسپش به خاک

    دهان پر ز خون و زره چاک چاک


    دلیران و گردان مازندران

    به خیره فرو ماندند اندران


    سپه شد شکسته دل و زرد روی

    برآمد ز آورد گه گفت و گوی


    بفرمود سالار مازندران

    به یکسر سپاه از کران تا کران


    که یکسر بتازید و جنگ آورید

    همه رسم و راه پلنگ آورید


    برآمد ز هر دو سپه بوق و کوس

    هوا نیلگون شد زمین آبنوس


    چو برق درخشنده از تیره میغ


    همی آتش افروخت از گرز و تیغ


    هوا گشت سرخ و سیاه و بنفش

    ز بس نیزه و گونه‌گونه درفش


    زمین شد به کردار دریای قیر

    همه موجش از خنجر و گرز و تیر


    دوان باد پایان چو کشتی بر آب

    سوی غرق دارند گویی شتاب


  16. 4 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  17. #169
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    همی گرز بارید بر خود و ترگ


    چو باد خزان بارد از بید برگ


    به یک هفته دو لشکر نامجوی

    به روی اندر آورده بودند روی


    به هشتم جهاندار کاووس شاه

    ز سر برگرفت آن کیانی کلاه


    به پیش جهاندار گیهان خدای

    بیامد همی بود گریان به پای


    از آن پس بمالید بر خاک روی

    چنین گفت کای داور راستگوی


    برین نره دیوان بی‌بیم و باک

    تویی آفرینندهٔ آب و خاک


    مرا ده تو پیروزی و فرهی

    به من تازه کن تخت شاهنشهی


    بپوشید ازان پس به مغفر سرش

    بیامد بر نامور لشکرش


    خروش آمد و نالهٔ کرنای

    بجنبید چون کوه لشکر ز جای


    سپهبد بفرمود تا گیو و طوس

    به پشت سپاه اندر آرند کوس


    چو گودرز با زنگهٔ شاوران


    چو رهام و گرگین جنگ‌آوران


    گرازه همی شد بسان گراز

    درفشی برافراخته هفت یاز


    چو فرهاد و خراد و برزین و گیو

    برفتند با نامداران نیو


    تهمتن به قلب اندر آمد نخست

    زمین را به خون دلیران بشست


  18. 4 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  19. #170
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    چو گودرز کشواد بر میمنه


    سلیح و سپه برد و کوس و بنه


    ازان میمنه تا بدان میسره

    بشد گیو چون گرگ پیش بره


    ز شبگیر تا تیره شد آفتاب

    همی خون به جوی اندر آمد چو آب


    ز چهره بشد شرم و آیین مهر

    همی گرز بارید گفتی سپهر


    ز کشته به هر جای بر توده گشت

    گیاها به مغز سر آلوده گشت


    چو رعد خروشنده شد بوق و کوس

    خور اندر پس پردهٔ آبنوس


    ازان سو که بد شاه مازندران

    بشد پیلتن با سپاهی گران


    زمانی نکرد او یله جای خویش

    بیفشارد بر کینه گه پای خویش


    چو دیوان و پیلان پرخاشجوی

    بروی اندر آورده بودند روی


    جهانجوی کرد از جهاندار یاد

    سنان‌دار نیزه به دارنده داد


    برآهیخت گرز و برآورد جوش

    هوا گشت از آواز او پرخروش


    برآورد آن گرد سالار کش


    نه با دیو جان و نه با پیل هش


    فگنده همه دشت خرطوم پیل

    همه کشته دیدند بر چند میل


    ازان پس تهمتن یکی نیزه خواست

    سوی شاه مازندران تاخت راست


    چو بر نیزهٔ رستم افگند چشم

    نماند ایچ با او دلیری و خشم


    یکی نیزه زد بر کمربند اوی

    ز گبر اندر آمد به پیوند اوی


  20. 4 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


صفحه 17 از 57 نخستنخست 12345678910111213141516171819202122232425262728293031323334353637 ... آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •