صفحه 19 از 57 نخستنخست 123456789101112131415161718192021222324252627282930313233343536373839 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 181 تا 190 , از مجموع 561

موضوع: شاهنامه فردوسي

  1. #181
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    جهان گشت تاری سراسر ز گرد


    ببارید شنگرف بر لاژورد


    تو گفتی هوا ژاله بارد همی

    به سنگ اندرون لاله کارد همی


    ز چشم سنان آتش آمد برون

    زمین شد به کردار دریای خون


    سه لشکر چنان شد ز ایرانیان

    که سر باز نشناختند از میان


    نخستین سپهدار هاماوران

    بیفگند شمشیر و گرز گران


    غمی گشت وز شاه زنهار خواست

    بدانست کان روزگار بلاست


    به پیمان که از شهر هاماوران

    سپهبد دهد ساو و باژ گران


    ز اسپ و سلیح و ز تخت و کلاه


    فرستد به نزدیک کاووس شاه


    چو این داده باشد برو بگذرد

    سپاهش بروبوم او نسپرد


    ز گوینده بشنید کاووس کی

    برین گفتها پاسخ افگند پی


    که یکسر همه در پناه منید

    پرستندهٔ تاج و گاه منید


  2. 6 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  3. #182
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    ازان پس به کاووس گوینده گفت


    که او دختری دارد اندر نهفت


    که از سرو بالاش زیباترست

    ز مشک سیه بر سرش افسرست


    به بالا بلند و به گیسو کمند

    زبانش چو خنجر لبانش چو قند


    بهشتیست آراسته پرنگار

    چو خورشید تابان به خرم بهار


    نشاید که باشد به جز جفت شاه

    چه نیکو بود شاه را جفت ماه


    بجنبید کاووس را دل ز جای

    چنین داد پاسخ که اینست رای


    گزین کرد شاه از میان گروه

    یکی مرد بیدار دانش‌پژوه


    گرانمایه و گرد و مغزش گران

    بفرمود تا شد به هاماوران


    چنین گفت رایش به من تازه کن

    بیارای مغزش به شیرین سخن


    بگویش که پیوند ما در جهان

    بجویند کار آزموده مهان


    که خورشید روشن ز تاج منست

    زمین پایهٔ تخت عاج منست


    هرانکس که در سایهٔ من پناه

    نیابد ازو کم شود پایگاه


    کنون با تو پیوند جویم همی

    رخ آشتی را بشویم همی


  4. 6 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  5. #183
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    پس پردهٔ تو یکی دخترست


    شنیدم که گاه مرا درخورست


    که پاکیزه تخم‌ست و پاکیزه تن

    ستوده به هر شهر و هر انجمن


    چو داماد یابی چو پور قباد

    چنان دان که خورشید داد تو داد


    بشد مرد بیدار روشن روان

    به نزدیک سالار هاماوران


    زبان کرد گویا و دل کرد گرم

    بیاراست لب را به گفتار نرم


    ز کاووس دادش فروان سلام

    ازان پس بگفت آنچ بود از پیام


    چو بشنید ازو شاه هاماوران

    دلش گشت پر درد و سر شد گران


    همی گفت هرچند کاو پادشاست

    جهاندار و پیروز و فرمان رواست


    مرا در جهان این یکی دخترست

    که از جان شیرین گرامی‌ترست



    فرستاده را گر کنم سرد و خوار

    ندارم پی و مایهٔ کارزار


    همان به که این درد را نیز چشم

    بپوشم و بر دل بخوابیم خشم


    چنین گفت با مرد شیرین سخن

    که سر نیست این آرزو را نه بن


    همی خواهد از من گرامی دو چیز

    که آن را سه دیگر ندانیم نیز


  6. 6 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  7. #184
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    مرا پشت گرمی بد از خواسته


    به فرزند بودم دل آراسته


    به من زین سپس جان نماند همی

    وگر شاه ایران ستاند همی


    سپارم کنون هرچ خواهد بدوی

    نتابم سر از رای و فرمان اوی


    غمی گشت و سودابه را پیش خواند

    ز کاووس با او سخنها براند


    بدو گفت کز مهتر سرفراز

    که هست از مهی و بهی بی‌نیاز


    فرستاده‌ای چرپ‌گوی آمدست

    یکی نامه چون زند و استا به دست


    همی خواهد از من که بی‌کام من

    ببرد دل و خواب و آرام من


    چه گویی تو اکنون هوای تو چیست

    بدین کار بیدار رای تو چیست


    بدو گفت سودابه زین چاره نیست

    ازو بهتر امروز غمخواره نیست


    کسی کاو بود شهریار جهان

    بروبوم خواهد همی از مهان


    ز پیوند با او چرایی دژم


    کسی نشمرد شادمانی به غم


    بدانست سالار هاماوران

    که سودابه را آن نیامد گران


    فرستاده شاه را پیش خواند

    وزان نامدارانش برتر نشاند


    ببستند بندی بر آیین خویش

    بران سان که بود آن زمان دین خویش


    به یک هفته سالار هاماوران

    همی ساخت آن کار با مهتران


  8. 6 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  9. #185
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    بیاورد پس خسرو خسته دل


    پرستنده سیصد عماری چهل


    هزار استر و اسپ و اشتر هزار

    ز دیبا و دینار کردند بار


    عماری به ماه نو آراسته

    پس پشت و پیش اندرون خواسته


    یکی لشکر آراسته چون بهشت

    تو گفتی که روی زمین لاله کشت


    چو آمد به نزدیک کاووس شاه

    دل آرام با زیب و با فر و جاه


    دو یاقوت خندان دو نرگس دژم

    ستون دو ابرو چو سیمین قلم



    نگه کرد کاووس و خیره بماند

    به سودابه بر نام یزدان بخواند


    یکی انجمن ساخت از بخردان

    ز بیداردل پیر سر موبدان


    سزا دید سودابه را جفت خویش

    ببستند عهدی بر آیین و کیش


  10. 6 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  11. #186
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    غمی بد دل شاه هاماوران


    ز هرگونه‌ای چاره جست اندران


    چو یک هفته بگذشت هشتم پگاه

    فرستاده آمد به نزدیک شاه


    که گر شاه بیند که مهمان خویش

    بیاید خرامان به ایوان خویش


    شود شهر هاماوران ارجمند

    چو بینند رخشنده‌گاه بلند


    بدین‌گونه با او همی چاره جست

    نهان بند او بود رایش درست


    مگر شهر و دختر بماند بدوی

    نباشدش بر سر یکی باژجوی


    بدانست سودابه رای پدر

    که با سور پرخاش دارد به سر


    به کاووس کی گفت کاین رای نیست

    ترا خود به هاماوران جای نیست


    ترا بی‌بهانه به چنگ آورند

    نباید که با سور جنگ آورند


    ز بهر منست این همه گفت‌وگوی

    ترا زین شدن انده آید بروی


    ز سودابه گفتار باور نکرد

    نیامدش زیشان کسی را بمرد


    بشد با دلیران و کندآوران

    بمهمانی شاه هاماوران



    یکی شهر بد شاه را شاهه نام

    همه از در جشن و سور و خرام


    بدان شهر بودش سرای و نشست

    همه شهر سرتاسر آذین ببست


    چو در شاهه شد شاه گردن‌فراز

    همه شهر بردند پیشش نماز


    همه گوهر و زعفران ریختند

    به دینار و عنبر برآمیختند


  12. 6 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  13. #187
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    به شهر اندر آوای رود و سرود


    به هم برکشیدند چون تار و پود


    چو دیدش سپهدار هاماوران

    پیاده شدش پیش با مهتران


    ز ایوان سالار تا پیش در

    همه در و یاقوت بارید و زر


    به زرین طبقها فروریختند

    به سر مشک و عنبر همی بیختند


    به کاخ اندرون تخت زرین نهاد

    نشست از بر تخت کاووس شاد


    همی بود یک هفته با می به دست

    خوش و خرم آمدش جای نشست


    شب و روز بر پیش چون کهتران

    میان بسته بد شاه هاماوران


    ببسته همه لشکرش را میان

    پرستنده بر پیش ایرانیان


    بدین‌گونه تا یکسر ایمن شدند

    ز چون و چرا و نهیب و گزند


    همه گفته بودند و آراسته

    سگالیده از جای برخاسته


    ز بربر برین‌گونه آگه شدند

    سگالش چنین بود همره شدند


    شبی بانگ بوق آمد و تاختن


    کسی را نبد آرزو ساختن


    ز بربرستان چون بیامد سپاه

    به هاماوران شاددل گشت شاه


    گرفتند ناگاه کاووس را

    چو گودرز و چون گیو و چون طوس را


    چو گوید درین مردم پیش‌بین

    چه دانی تو ای کاردان اندرین


  14. 6 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  15. #188
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    چو پیوستهٔ خون نباشد کسی


    نباید برو بودن ایمن بسی


    بود نیز پیوسته خونی که مهر

    ببرد ز تو تا بگرددت چهر


    چو مهر کسی را بخواهی ستود

    بباید بسود و زیان آزمود


    پسر گر به جاه از تو برتر شود

    هم از رشک مهر تو لاغر شود


    چنین است گیهان ناپاک رای

    به هر باد خیره بجنبد ز جای


    چو کاووس بر خیرگی بسته شد

    به هاماوران رای پیوسته شد


    یکی کوه بودش سر اندر سحاب

    برآوردهٔ ایزد از قعر آب


    یکی دژ برآورده از کوهسار

    تو گفتی سپهرستش اندر کنار


    بدان دژ فرستاد کاووس را

    همان گیو و گودرز و هم طوس را


    همان مهتران دگر را به بند

    ابا شاه کاووس در دژ فگند



    ز گردان نگهبان دژ شد هزار

    همه نامداران خنجرگذار


    سراپردهٔ او به تاراج داد

    به پرمایگان بدره و تاج داد


    برفتند پوشیده رویان دو خیل

    عماری یکی درمیانش جلیل


    که سودابه را باز جای آورند

    سراپرده را زیر پای آورند


  16. 5 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  17. #189
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    چو سودابه پوشیدگان را بدید


    ز بر جامهٔ خسروی بردرید


    به مشکین کمند اندرآویخت چنگ

    به فندق‌گلان را بخون داد رنگ


    بدیشان چنین گفت کاین کارکرد

    ستوده ندارند مردان مرد


    چرا روز جنگش نکردند بند

    که جامه‌اش زره بود و تختش سمند


    سپهدار چون گیو و گودرز و طوس

    بدرید دلتان ز آوای کوس


    همی تخت زرین کمینگه کنید

    ز پیوستگی دست کوته کنید


    فرستادگان را سگان کرد نام

    همی ریخت خونابه بر گل مدام


    جدایی نخواهم ز کاووس گفت

    وگر چه لحد باشد او را نهفت


    چو کاووس را بند باید کشید

    مرا بی‌گنه سر بباید برید


    بگفتند گفتار او با پدر

    پر از کین شدش سر پر از خون جگر



    به حصنش فرستاد نزدیک شوی

    جگر خسته از غم به خون شسته روی


    نشستن به یک خانه با شهریار

    پرستنده او بود و هم غمگسار


    چو بسته شد آن شاه دیهیم‌جوی

    سپاهش به ایران نهادند روی


  18. 5 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  19. #190
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    پراگنده شد در جهان آگهی


    که گم شد ز پالیز سرو سهی


    چو بر تخت زرین ندیدند شاه

    بجستن گرفتند هر کس کلاه


    ز ترکان و از دشت نیزه‌وران

    ز هر سو بیامد سپاهی گران


    گران لشکری ساخت افراسیاب

    برآمد سر از خورد و آرام و خواب


    از ایران برآمد ز هر سو خروش

    شد آرام گیتی پر از جنگ‌وجوش


    برآشفت افراسیاب آن زمان

    برآویخت با لشکر تازیان


    به جنگ اندرون بود لشکر سه ماه

    بدادند سرها ز بهر کلاه


    چنین است رسم سرای سپنج

    گهی ناز و نوش و گهی درد و رنج


    سرانجام نیک و بدش بگذرد

    شکارست مرگش همی بشکرد


    شکست آمد از ترک بر تازیان


    ز بهر فزونی سرآمد زیان


    سپاه اندر ایران پراگنده شد

    زن و مرد و کودک همه بنده شد


    همه در گرفتند ز ایران پناه

    به ایرانیان گشت گیتی سیاه


    دو بهره سوی زاولستان شدند

    به خواهش بر پور دستان شدند


  20. 5 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


صفحه 19 از 57 نخستنخست 123456789101112131415161718192021222324252627282930313233343536373839 ... آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •