صفحه 20 از 57 نخستنخست 12345678910111213141516171819202122232425262728293031323334353637383940 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 191 تا 200 , از مجموع 561

موضوع: شاهنامه فردوسي

  1. #191
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    که ما را ز بدها تو باشی پناه


    چو گم شد سر تاج کاووس شاه


    دریغ‌ست ایران که ویران شود

    کنام پلنگان و شیران شود


    همه جای جنگی سواران بدی

    نشستنگه شهریاران بدی


    کنون جای سختی و رنج و بلاست

    نشستنگه تیزچنگ اژدهاست


    کسی کز پلنگان بخوردست شیر

    بدین رنج ما را بود دستگیر


    کنون چاره‌ای باید انداختن

    دل خویش ازین رنج پرداختن


    ببارید رستم ز چشم آب زرد

    دلش گشت پرخون و جان پر ز درد


    چنین داد پاسخ که من با سپاه

    میان بسته‌ام جنگ را کینه خواه


    چو یابم ز کاووس شاه آگهی

    کنم شهر ایران ز ترکان تهی


    پس آگاهی آمد ز کاووس شاه

    ز بند کمین‌گاه و کار سپاه


    سپه را یکایک ز کابل بخواند

    میان بسته بر جنگ و لشکر براند


  2. 5 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  3. #192
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    یکی مرد بیدار جوینده راه


    فرستاد نزدیک کاووس شاه


    به نزدیک سالار هاماوران

    بشد نامداری ز کندآوران


    یکی نامه بنوشت با گیر و دار

    پر از گرز و شمشیر و پرکارزار


    که بر شاه ایران کمین ساختی

    بپیوستن اندر بد انداختی


    نه مردی بود چاره جستن به جنگ

    نرفتن به رسم دلاور پلنگ


    که در جنگ هرگز نسازد کمین

    اگر چند باشد دلش پر ز کین


    اگر شاه کاووس یابد رها

    تو رستی ز چنگ و دم اژدها


    وگرنه بیارای جنگ مرا

    به گردن بپیمای هنگ مرا


    فرستاده شد نزد هاماوران

    بدادش پیام یکایک سران


    چو پیغام بشنید و نامه بخواند

    ز کردار خود در شگفتی بماند


    چو برخواند نامه سرش خیره شد

    جهان پیش چشمش همه تیره شد


    چنین داد پاسخ که کاووس کی

    به هامون دگر نسپرد نیز پی


    تو هرگه که آیی به بربرستان

    نبینی مگر تیغ و گرز گران


    همین بند و زندانت آراستست

    اگر رایت این آرزو خواستست


  4. 5 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  5. #193
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    بیایم بجنگ تو من با سپاه


    برین گونه سازیم آیین و راه


    چو بشنید پاسخ‌گو پیلتن

    دلیران لشکر شدند انجمن


    سوی راه دریا بیامد به جنگ

    که بر خشک بر بود ره با درنگ


    به کشتی و زورق سپاهی گران

    بشد تا سر مرز هاماوران


    به تاراج و کشتن نهادند روی

    ز خون روی کشور شده جوی جوی


    خبر شد به شاه هماور ازین

    که رستم نهادست بر رخش زین


    ببایست تا گاهش آمد به جنگ

    نبد روزگار سکون و درنگ


    چو بیرون شد از شهر خود با سپاه

    به روز درخشان شب آمد سیاه


    چپ و راست لشکر بیاراستند

    به جنگ اندرون نامور خواستند


    گو پیلتن گفت جنگی منم

    به آوردگه بر درنگی منم


    برآورد گرز گران را به دوش

    برانگیخت رخش و برآمد خروش


    چو دیدند لشکر بر و یال اوی

    به چنگ اندرون گرز و گوپال اوی


    تو گفتی که دلشان برآمد ز تن

    ز هولش پراگنده شد انجمن


    همان شاه با نامور سرکشان

    ز رستم چو دیدند یک یک نشان


    گریزان بیامد به هاماوران

    ز پیش تهمتن سپاهی گران


  6. 5 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  7. #194
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    چو بنشست سالار با رایزن


    دو مرد جوان خواست از انجمن


    بدان تا فرستد هم اندر زمان

    به مصر و به بربر چو باد دمان


    یکی نامه هر یک به چنگ اندرون

    نوشته به درد دل از آب خون


    کزین پادشاهی بدان نیست دور

    بهم بود نیک و بد و جنگ و سور


    گرایدونک باشید با من یکی

    ز رستم نترسم به جنگ اندکی


    وگرنه بدان پادشاهی رسد

    درازست بر هر سویی دست بد


    چو نامه به نزدیک ایشان رسید

    که رستم بدین دشت لشکر کشید


    همه دل پر از بیم برخاستند

    سپاهی ز کشور بیاراستند


    نهادند سر سوی هاماوران

    زمین کوه گشت از کران تا کران


    سپه کوه تا کوه صف برکشید

    پی مور شد بر زمین ناپدید


    چو رستم چنان دید نزدیک شاه


    نهانی برافگند مردی به راه


    که شاه سه کشور برآراستند

    بر این گونه از جای برخاستند


    اگر جنگ را من بجنبم ز جای

    ندانند سر را بدین کین ز پای


    نباید کزین کین به تو بد رسد

    که کار بد از مردم بد رسد


    مرا تخت بربر نیاید به کار

    اگر بد رسد بر تن شهریار


  8. 5 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  9. #195
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    مرا تخت بربر نیاید به کار


    اگر بد رسد بر تن شهریار


    فرستاده بشنید و آمد دوان

    به نزدیک کاووس کی شد نهان


    پیام تهمتن همه باز راند

    چو بشنید کاووس خیره بماند


    چنین داد پاسخ که مندیش ازین

    نه گسترده از بهر من شد زمین


    چنین بود تا بود گردان سپهر

    که با نوش زهرست با جنگ مهر


    و دیگر که دارنده یار منست

    بزرگی و مهرش حصار منست


    تو رخش درخشنده را ده عنان

    بیارای گوشش به نوک سنان


    ازیشان یکی زنده اندر جهان

    ممان آشکارا نه اندر نهان


    فرستاده پاسخ بیاورد زود

    بر رستم زال زر شد چو دود


    تهمتن چو بشنید گفتار اوی

    بسیچید و زی جنگ بنهاد روی


  10. 5 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  11. #196
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    فرستاده شد نزد قیصر ز شاه


    سواری که اندر نوردید راه


    بفرمود کز نامداران روم

    کسی کاو بنازد بران مرز و بوم


    جهان دیده باید عنان‌دار کس

    سنان و سپر بایدش یار بس


    چنین لشکری باید از مرز روم

    که آیند با من به آباد بوم


    پس آگاهی آمد ز هاماوران

    بدشت سواران نیزه‌وران


    که رستم به مصر و به بربر چه کرد

    بران شهریاران به روز نبرد


    دلیری بجستند گرد و سوار

    عنان پیچ و مردافگن و نیزه‌دار


    نوشتند نامه یکی مردوار

    سخنهای شایسته و آبدار


    چو از گرگساران بیامد سپاه

    که جویند گاه سرافراز شاه


    دل ما شد از کار ایشان بدرد


    که دلشان چنین برتری یاد کرد


    همی تاج او خواست افراسیاب

    ز راه خرد سرش گشته شتاب


    برفتیم با نیزه‌های دراز

    برو تلخ کردیم آرام و ناز


    ازیشان و از ما بسی کشته شد

    زمانه به هر نیک و بد گشته شد


    کنون کآمد از کار او آگهی

    که تازه شد آن تخت شاهنشهی


  12. 4 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  13. #197
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    همه نامداران شمشیرزن


    برین کینه گه بر شدند انجمن


    چو شه برگراید ز بربر عنان

    به گردن برآریم یکسر سنان


    زمین کوه تا کوه پرخون کنیم

    ز دشمن بیابان چو جیحون کنیم


    فرستاده تازی برافگند و رفت

    به بربرستان روی بنهاد و تفت


    چو نامه بر شاه ایران رسید

    بران گونه گفتار بایسته دید


    ازیشان پسند آمدش کارکرد

    به افراسیاب آن زمان نامه کرد


    که ایران بپرداز و بیشی مجوی

    سر ما شد از تو پر از گفت‌وگوی


    ترا شهر توران بسندست خود

    به خیره همی دست یازی ببد


    فزونی مجوی ار شدی بی‌نیاز

    که درد آردت پیش رنج دراز


    ترا کهتری کار بستن نکوست

    نگه داشتن بر تن خویش پوست


    ندانی که ایران نشست من‌ست

    جهان سر به سر زیر دست من‌ست



    پلنگ ژیان گرچه باشد دلیر

    نیارد شدن پیش چنگال شیر


    چو آگاهی آمد به افراسیاب

    سرش پر ز کین گشت و دل پرشتاب


    فرستاد پاسخش کاین گفت‌وگوی

    نزیبد جز از مردم زشت خوی


    ترا گر سزا بودی ایران بدان

    نیازت نبودی به مازندران


  14. 4 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  15. #198
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    چنین گفت کایران دو رویه مراست


    بباید شنیدن سخنهای راست


    که پور فریدون نیای من‌ست

    همه شهر ایران سرای من‌ست


    و دیگر به بازوی شمشیرزن

    تهی کردم از تازیان انجمن


    به شمشیر بستانم از کوه تیغ

    عقاب اندر آرم ز تاریک میغ


    کنون آمدم جنگ را ساخته

    درفش درفشان برافراخته


    فرستاده برگشت مانند باد

    سخنها به کاووس کی کرد یاد


    چو بشنید کاووس گفتار اوی

    بیاراست لشکر به پیکار اوی


    ز بربر بیامد سوی سوریان

    یکی لشکری بی‌کران و میان


    به جنگش بیاراست افراسیاب

    به گردون همی خاک برزد ز آب


    جهان کر شد از نالهٔ بوق و کوس

    زمین آهنین شد هوا آبنوس


    ز زخم تبرزین و از بس ترنگ

    همی موج خون خاست از دشت جنگ



    سر بخت گردان افراسیاب

    بران رزم‌گاه اندر آمد بخواب


    دو بهره ز توران سپه کشته شد

    سرسرکشان پاک برگشته شد


    سپهدار چون کار زان‌گونه دید

    بی‌آتش بجوشید همچون نبید


    به آواز گفت ای دلیران من

    گزیده یلان نره شیران من


    شما را ز بهر چنین روزگار

    همی پرورانیدم اندر کنار


  16. 4 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  17. #199
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    بکوشید و هم پشت جنگ آورید


    جهان را به کاووس تنگ آورید


    یلان را به ژوپین و خنجر زنید

    دلیرانشان سر به سر بفگنید


    همان سگزی رستم شیردل

    که از شیر بستد به شمشیر دل


    بود کز دلیری ببند آورید

    سرش را به دام گزند آورید


    هرآنکس که او را به روز نبرد

    ز زین پلنگ اندر آرد به گرد


    دهم دختر خویش و شاهی ورا

    برآرم سر از برج ماهی ورا


    چو ترکان شنیدند گفتار اوی


    سراسر سوی رزم کردند روی


    بشد تیز با لشکر سوریان

    بدان سود جستن سرآمد زیان


    چو روشن زمانه بران گونه دید

    ازانجا سوی شهر توران کشید


    دلش خسته و کشته لشکر دو بهر

    همی نوش جست از جهان یافت زهر


  18. 3 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  19. #200
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    بیامد سوی پارس کاووس کی


    جهانی به شادی نوافگند پی


    بیاراست تخت و بگسترد داد

    به شادی و خوردن دل اندر نهاد


    فرستاد هر سو یکی پهلوان

    جهاندار و بیدار و روشن‌روان


    به مرو و نشاپور و بلخ و هری

    فرستاد بر هر سویی لشکری


    جهانی پر از داد شد یکسره

    همی روی برتافت گرگ از بره


    ز بس گنج و زیبایی و فرهی

    پری و دد و دام گشتش رهی


    مهان پیش کاووس کهتر شدند

    همه تاجدارنش لشکر شدند


    جهان پهلوانی به رستم سپرد

    همه روزگار بهی زو شمرد


    یکی خانه کرد اندر البرز کوه

    که دیو اندران رنج‌ها شد ستوه


    بفرمود کز سنگ خارا کنند


    دو خانه برو هر یکی ده کمند


    بیاراست آخر به سنگ اندرون

    ز پولاد میخ و ز خارا ستون


    ببستند اسپان جنگی بدوی

    هم اشتر عماری‌کش و راه جوی


    دو خانه دگر ز آبگینه بساخت

    زبرجد به هر جایش اندر نشاخت


    چنان ساخت جای خرام و خورش

    که تن یابد از خوردنی پرورش


  20. 3 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


صفحه 20 از 57 نخستنخست 12345678910111213141516171819202122232425262728293031323334353637383940 ... آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •