صفحه 44 از 57 نخستنخست ... 24252627282930313233343536373839404142434445464748495051525354555657 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 431 تا 440 , از مجموع 561

موضوع: شاهنامه فردوسي

  1. #431
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    تو گفتی جهان دام نر اژدهاست


    وگر آسمان بر زمین گشت راست


    نبد پشه را روزگار گذر

    ز بس گرز و تیغ و سنان و سپر


    سوی میمنه گیو گودرز بود

    رد و موبد و مهتر مرز بود


    سوی میسره اشکش تیزچنگ

    که دریای خون راند هنگام جنگ


    یلان با فریبرز کاوس شاه

    درفش از پس پشت در قلبگاه


    فریبرز با لشکر خویش گفت

    که ما را هنرها شد اندر نهفت


    یک امروز چون شیر جنگ آوریم

    جهان بر بداندیش تنگ آوریم


    کزین ننگ تا جاودان بر سپاه

    بخندند همی گرز و رومی کلاه


    یکی تیرباران بکردند سخت

    چو باد خزانی که ریزد درخت


    تو گفتی هوا پر کرگس شدست

    زمین از پی پیل پامس شدست


    نبد بر هوا مرغ را جایگاه

    ز تیر و ز گرز و ز گرد سپاه



    درفشیدن تیغ الماس گون

    بکردار آتش بگرد اندرون


    تو گفتی زمین روی زنگی شدست

    ستاره دل پیل جنگی شدست


    ز بس نیزه و گرز و شمشیر تیز

    برآمد همی از جهان رستخیز


    ز قلب سپه گیو شد پیش صف

    خروشان و بر لب برآورده کف


    ابا نامداران گودرزیان

    کزیشان بدی راه سود و زیان


  2. 3 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  3. #432
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    کنون گر تویی پهلوان سپاه


    چنانچون ترا باید از من بخواه


    گر ایدونک یک ماه خواهی درنگ

    ز لشکر نیاید سواری بجنگ


    وگر جنگ جویی منم برکنار

    بیارای و برکش صف کارزار


    چو یک مه بدین آرزو بشمرید

    که از مرز توران‌زمین بگذرید


    برانید لشکر سوی مرز خویش

    ببینید یکسر همه ارز خویش


    وگرنه بجنگ اندر آرید چنگ

    مخواهید زین پس زمان و درنگ


    یکی خلعت آراست رهام را

    چنانچون بود درخور نام را


    بنزد فریبرز رهام گرد

    بیاورد نامه چنانچون ببرد


    فریبرز چون یافت روز درنگ

    بهر سو بیازید چون شیرچنگ


    سر بدره‌ها را گشادن گرفت

    نهاده همه رای دادن گرفت



    کشیدند و لشکر بیاراستند

    ز هر چیز لختی بپیراستند


    چو آمد سر ماه هنگام جنگ

    ز پیمان بگشتند و از نام و ننگ


    خروشی برآمد ز هر دو سپاه

    برفتند یکسر سوی رزمگاه


    ز بس ناله بوق و هندی درای

    همی آسمان اندر آمد ز جای


    هم از یال اسپان و دست و عنان

    ز گوپال و تیغ و کمان و سنان


  4. 3 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  5. #433
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    تیغ و بنیزه برآویختند همی ز آهن آتش فرو ریختند

    چو شد رزم گودرز و پیران درشت

    چو نهصد تن از تخم پیران بکشت


    چو دیدند لهاک و فرشیدورد

    کزان لشکر گشن برخاست گرد


    یکی حمله بردند برسوی گیو

    بران گرزداران و شیران نیو


    ببارید تیر از کمان سران

    بران نامداران جوشن‌وران


    چنان شد که کس روی کشور ندید

    ز بس کشتگان شد زمین ناپدید


    یکی پشت بر دیگری برنگاشت

    نه بگذاشت آن جایگه را که داشت


    چنین گفت هومان به فرشیدورد

    که با قلبگه جست باید نبرد


    فریبرز باید کزان قلبگاه

    گریزان بیاید ز پشت سپاه


    پس آسان بود جنگ با میمنه

    بچنگ آید آن رزمگاه و بنه


    برفتند پس تا بقلب سپاه

    بجنگ فریبرز کاوس شاه


    ز هومان گریزان بشد پهلوان

    شکست اندر آمد برزم گوان


    بدادند گردنکشان جای خویش

    نبودند گستاخ با رای خویش


    یکایک بدشمن سپردند جای

    ز گردان ایران نبد کس بپای


    بماندند بر جای کوس و درفش

    ز پیکارشان دیده‌ها شد بنفش


    دلیران بدشمن نمودند پشت

    ازان کارزار انده آمد بمشت


    نگون گشته کوس و درفش و سنان

    نبود ایچ پیدا رکیب از عنان


  6. 3 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  7. #434
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    چو دشمن ز هر سو بانبوه شد


    فریبرز بر دامن کوه شد


    برفتند ز ایرانیان هرک زیست

    بران زندگانی بباید گریست


    همی بود بر جای گودرز و گیو

    ز لشکر بسی نامبردار نیو


    چو گودرز کشواد بر قلبگاه

    درفش فریبرز کاوس شاه


    ندید و یلان سپه را ندید

    بکردار آتش دلش بردمید


    عنان کرد پیچان براه گریز

    برآمد ز گودرزیان رستخیز


    بدو گفت گیو ای سپهدار پیر

    بسی دیده‌ای گرز و گوپال و تیر


    اگر تو ز پیران بخواهی گریخت

    بباید بسر بر مرا خاک ریخت


    نماند کسی زنده اندر جهان

    دلیران و کارآزموده مهان


    ز مردن مرا و ترا چاره نیست

    درنگی تر از مرگ پتیاره نیست


    چو پیش آمد این روزگار درشت

    ترا روی بینند بهتر که پشت



    بپیچیم زین جایگه سوی جنگ

    نیاریم بر خاک کشواد ننگ


    ز دانا تو نشنیدی آن داستان

    که برگوید از گفتهٔ باستان


    که گر دو برادر نهد پشت پشت

    تن کوه را سنگ ماند بمشت


    تو باشی و هفتاد جنگی پسر

    ز دوده ستوده بسی نامور


  8. 3 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  9. #435
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    خنجر دل دشمنان بشکنیم وگر کوه باشد ز بن برکنیم


    چو گودرز بشنید گفتار گیو

    بدید آن سر و ترگ بیدار نیو


    پشیمان شد از دانش و رای خویش

    بیفشارد بر جایگه پای خویش


    گرازه برون آمد و گستهم

    ابا برته و زنگهٔ یل بهم


    بخوردند سوگندهای گران

    که پیمان شکستن نبود اندران


    کزین رزمگه برنتابیم روی

    گر از گرز خون اندر آید بجوی


    وزان جایگه ران بیفشاردند

    برزم اندرون گرز بگذاردند


    ز هر سو سپه بیکران کشته شد

    زمانه همی بر بدی گشته شد


    به بیژن چنین گفت گودرز پیر

    کز ایدر برو زود برسان تیر


    بسوی فریبرز برکش عنان

    بپیش من آر اختر کاویان


    مگر خود فریبرز با آن درفش

    بیاید کند روی دشمن بنفش


    چو بشنید بیژن برانگیخت اسپ

    بیامد بکردار آذرگشسپ


    بنزد فریبرز و با او بگفت

    که ایدر چه داری سپه در نهفت


    عنان را چو گردان یکی برگرای

    برین کوه سر بر فزون زین مپای


    اگر تو نیایی مرا ده درفش

    سواران و این تیغهای بنفش


    چو بیژن سخن با فریبرز گفت

    نکرد او خرد با دل خویش جفت


    یکی بانگ برزد به بیژن که رو

    که در کار تندی و در جنگ نو


  10. 3 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  11. #436
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    دگر باره از جای برخاستند


    بران دشت رزمی نو آراستند


    به پیش سپه کشته شد ریونیز

    که کاوس را بد چو جان عزیز


    یکی تاجور شاه کهتر پسر

    نیاز فریبرز و جان پدر


    سر و تاج او اندر آمد بخاک

    بسی نامور جامه کردند چاک


    ازان پس خروشی برآورد گیو

    که ای نامداران و گردان نیو


    چنویی نبود اندرین رزمگاه

    جوان و سرافراز و فرزند شاه


    نبیره جهاندار کاوس پیر

    سه تن کشته شد زار بر خیره خیر


    فرود سیاوش چون ریونیز

    بگیتی فزون زین شگفتی چه چیز


    اگر تاج آن نارسیده جوان

    بدشمن رسد شرم دارد روان


    اگر من بجنبم ازین رزمگاه

    شکست اندر آید بایران سپاه


    نباید که آن افسر شهریار

    بترکان رسد در صف کارزار


    فزاید بر این ننگها ننگ نیز

    ازین افسر و کشتن ریو نیز


    چنان بد که بشنید آواز گیو


    سپهبد سرافراز پیران نیو


    برامد بنوی یکی کارزار

    ز لشکر بران افسر نامدار


    فراوان ز هر سو سپه کشته شد

    سربخت گردنکشان گشته شد


    برآویخت چون شیر بهرام گرد

    بنیزه بریشان یکی حمله برد


    بنوک سنان تاج را برگرفت

    دو لشکر بدو مانده اندر شگفت


  12. 3 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  13. #437
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    مرا شاه داد این درفش و سپاه


    همین پهلوانی و تخت و کلاه


    درفش از در بیژن گیو نیست

    نه اندر جهان سربسر نیو نیست


    یکی تیغ بگرفت بیژن بنفش

    بزد ناگهان بر میان درفش


    بدو نیمه کرد اختر کاویان

    یکی نیمه برداشت گرد از میان


    بیامد که آرد بنزد سپاه

    چو ترکان بدیدند اختر براه


    یکی شیردل لشکری جنگجوی

    همه سوی بیژن نهادند روی


    کشیدند گوپال و تیغ بنفش

    به پیکار آن کاویانی درفش


    چنین گفت هومان که آن اخترست

    که نیروی ایران بدو اندر است


    درفش بنفش ار بچنگ آوریم

    جهان جمله بر شاه تنگ آوریم


    کمان را بزه کرد بیژن چو گرد

    بریشان یکی تیرباران بکرد


    سپه یکسر از تیر او دور شد

    همی گرگ درنده را سور شد


    بگفتند با گیو و با گستهم

    سواران که بودند با او بهم


    که مان رفت باید بتوران سپاه

    ربودن ازیشان همی تاج و گاه


    ز گردان ایران دلاور سران

    برفتند بسیار نیزه‌وران


    بکشتند زیشان فراوان سوار

    بیامد ز ره بیژن نامدار


    سپاه اندر آمد بگرد درفش

    هوا شد ز گرد سواران بنفش


  14. 3 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  15. #438
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    همی بود زان گونه تا تیره گشت


    همی دیده از تیرگی خیره گشت


    چنین هر زمانی برآشوفتند

    همی بر سر یکدگر کوفتند


    ز گودرزیان هشت تن زنده بود

    بران رزمگه دیگر افگنده بود


    هم از تخمهٔ گیو چون بیست و پنج

    که بودند زیبای دیهیم و گنج


    هم از تخم کاوس هفتاد مرد

    سواران و شیران روز نبرد


    جز از ریونیز آن سر تاجدار

    سزد گر نیاید کسی در شمار


    چو سیصد تن از تخم افراسیاب

    کجا بختشان اندر آمد بخواب


    ز خویشان پیران چو نهصد سوار

    کم آمد برین روز در کارزار


    همان دست پیران بد و روز اوی

    ازان اختر گیتی‌افروز اوی


    نبد روز پیکار ایرانیان

    ازان جنگ جستن سرآمد زمان


    از آوردگه روی برگاشتند


    همی خستگان خوار بگذاشتند


    بدانگه کجا بخت برگشته بود

    دمان بارهٔ گستهم کشته بود


    پیاده همی رفت نیزه بدست

    ابا جوشن و خود برسان مست


    چو بیژن بگستهم نزدیک شد

    شب آمد همی روز تاریک شد


    بدو گفت هین برنشین از پسم

    گرامی‌تر از تو نباشد کسم


  16. 3 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  17. #439
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    نشستند هر دو بران بارگی


    چو خورشید شد تیره یکبارگی


    همه سوی آن دامن کوهسار

    گریزان برفتند برگشته کار


    سواران ترکان همه شاددل

    ز رنج و ز غم گشته آزاددل


    بلشکرگه خویش بازآمدند

    گرازنده و بزم ساز آمدند


    ز گردان ایران برآمد خروش

    همی کر شد از نالهٔ کوس گوش


    دوان رفت بهرام پیش پدر

    که ای پهلوان یلان سربسر


    بدانگه که آن تاج برداشتم

    بنیزه بابراندر افراشتم


    یکی تازیانه ز من گم شدست

    چو گیرند بی‌مایه ترکان بدست


    ببهرام بر چند باشد فسوس

    جهان پیش چشمم شود آبنوس


    نبشته بران چرم نام منست

    سپهدار پیران بگیرد بدست



    شوم تیز و تازانه بازآورم

    اگر چند رنج دراز آورم


    مرا این ز اختر بد آید همی

    که نامم بخاک اندر آید همی


    بدو گفت گودرز پیر ای پسر

    همی بخت خویش اندر آری بسر


    ز بهر یکی چوب بسته دوال

    شوی در دم اختر شوم فال


    چنین گفت بهرام جنگی که من

    نیم بهتر از دوده و انجمن


  18. 3 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  19. #440
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    جایی توان مرد کاید زمان بکژی چرا برد باید گمان

    بدو گفت گیو ای برادر مشو

    فراوان مرا تازیانه‌ست نو


    یکی شوشهٔ زر بسیم اندر است

    دو شیبش ز خوشاب وز گوهرست


    فرنگیس چون گنج بگشاد سر

    مرا داد چندان سلیح و کمر


    من آن درع و تازانه برداشتم

    بتوران دگر خوار بگذاشتم


    یکی نیز بخشید کاوس شاه

    ز زر وز گوهر چو تابنده ماه


    دگر پنج دارم همه زرنگار

    برو بافته گوهر شاهوار


    ترا بخشم این هفت ز ایدر مرو

    یکی جنگ خیره میارای نو


    چنین گفت با گیو بهرام گرد

    که این ننگ را خرد نتوان شمرد


    شما را ز رنگ و نگارست گفت

    مرا آنک شد نام با ننگ جفت


    گر ایدونک تازانه بازآورم

    وگر سر ز گوشش بگاز آورم


    بر او رای یزدان دگرگونه بود

    همان گردش بخت وارونه بود


    هرانگه که بخت اندر آید بخواب

    ترا گفت دانا نیاید صواب


    بزد اسپ و آمد بران رزمگاه

    درخشان شده روی گیتی ز ماه


    همی زار بگریست بر کشتگان

    بران داغ دل بخت‌برگشتگان


  20. 2 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


صفحه 44 از 57 نخستنخست ... 24252627282930313233343536373839404142434445464748495051525354555657 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •