صفحه 46 از 57 نخستنخست ... 2627282930313233343536373839404142434445464748495051525354555657 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 451 تا 460 , از مجموع 561

موضوع: شاهنامه فردوسي

  1. #451
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398

    پیش فرض

    فراوان فریبش فرستاده‌ام


    ز هر گونه‌ای بندها داده‌ام


    سپاهی ز جنگاوران برگزین

    که بر زین شتابش بیاید ز کین


    مگر بومشان از بنه برکنیم

    بتخت و بگنج آتش اندر زنیم


    وگر نه ز کین سیاوش سپاه

    نیاساید از جنگ هرگز نه شاه


    چو بشنید افراسیاب این سخن

    سران را بخواند از همه انجمن


    یکی لشکری ساخت افراسیاب

    که تاریک شد چشمهٔ آفتاب


    دهم روز لشکر بپیران رسید

    سپاهی کزو شد زمین ناپدید


    چو لشکر بیاسود روزی بداد

    سپه برگرفت و بنه برنهاد


    ز پیمان بگردید وز یاد عهد

    بیامد دمان تا لب رود شهد


    طلایه بیامد بنزدیک طوس

    که بربند بر کوههٔ پیل کوس


    که پیران نداند سخن جز فریب


    چو داند که تنگ اندر آمد نهیب


    درفش جفا پیشه آمد پدید

    سپه بر لب رود صف برکشید


    بیاراست لشکر سپهدار طوس

    بهامون کشیدند پیلان و کوس


    دو رویه سپاه اندر آمد چو کوه

    سواران ترکان و ایران گروه


    چنان شد ز گرد سپاه آفتاب

    که آتش برآمد ز دریای آب


  2. #452
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398

    پیش فرض

    درخشیدن تیغ و ژوپین و خشت


    تو گفتی شب اندر هوا لاله کشت


    ز بس ترگ زرین و زرین سپر

    ز جوشن سواران زرین کمر


    برآمد یکی ابر چون سندروس

    زمین گشت از گرد چون آبنوس


    سر سروران زیر گرز گران

    چو سندان شد و پتک آهنگران


    ز خون رود گفتی میستان شدست

    ز نیزه هوا چون نیستان شدست


    بسی سر گرفتار دام کمند

    بسی خوار گشته تن ارجمند


    کفن جوشن و بستر از خون و خاک

    تن نازدیده بشمشیر چاک


    زمین ارغوان و زمان سندروس

    سپهر و ستاره پرآوای کوس


    اگر تاج جوید جهانجوی مرد

    وگر خاک گردد بروز نبرد


    بناکام می‌رفت باید ز دهر

    چه زو بهر تریاک یابی چه زهر



    ندانم سرانجام و فرجام چیست

    برین رفتن اکنون بباید گریست


    یکی نامداری بد ارژنگ نام

    بابر اندر آورده از جنگ نام


    برآورد از دشت آورد گرد

    از ایرانیان جست چندی نبرد


    چو از دور طوس سپهبد بدید

    بغرید و تیغ از میان برکشید


    بپور زره گفت نام تو چیست

    ز ترکان جنگی ترا یار کیست


  3. #453
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398

    پیش فرض

    دو گفت ارژنگ جنگی منم سرافراز و شیر درنگی منم

    کنون خاک را از تو رخشان کنم

    به آوردگه برسرافشان کنم


    چو گفتار پور زره شد ببن

    سپهدار ایران شنید این سخن


    بپاسخ ندید ایچ رای درنگ

    همان آبداری که بودش بچنگ


    بزد بر سر و ترگ آن نامدار

    تو گفتی تنش سر نیاورد بار


    برآمد ز ایران سپه بوق و کوس

    که پیروز بادا سرافراز طوس


    غمی گشت پیران ز توران سپاه

    ز ترکان تهی ماند آوردگاه


    دلیران توران و کنداوران

    کشیدند شمشیر و گرز گران


    که یکسر بکوشیم و جنگ آوریم

    جهان بر دل طوس تنگ آوریم


    چنین گفت هومان که امروز جنگ

    بسازید و دل را مدارید تنگ


    گر ایدونک زیشان یکی نامور


    ز لشکر برارد به پیکار سر


    پذیره فرستیم گردی دمان

    ببینیم تا بر که گردد زمان


    وزیشان بتندی نجویید جنگ

    بباید یک امروز کردن درنگ


    بدانگه که لشکر بجنبد ز جای

    تبیره برآید ز پرده‌سرای


  4. #454
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398

    پیش فرض

    همه یکسره گرزها برکشیم


    یکی از لب رود برتر کشیم


    بانبوه رزمی بسازیم سخت

    اگر یار باشد جهاندار و بخت


    باسپ عقاب اندر آورد پای

    برانگیخت آن بارگی را ز جای


    تو گفتی یکی بارهٔ آهنست

    وگر کوه البرز در جوشنست


    به پیش سپاه اندر آمد بجنگ

    یکی خشت رخشان گرفته بچنگ


    بجنبید طوس سپهبد ز جای

    جهان پر شد از نالهٔ کر نای


    بهومان چنین گفت کای شوربخت

    ز پالیز کین برنیامد درخت


    نمودم بارژنگ یک دست برد

    که بود از شما نامبردار و گرد


    تو اکنون همانا بکین آمدی

    که با خشت بر پشت زین آمدی


    بجان و سر شاه ایران سپاه

    که بی‌جوشن و گرز و رومی کلاه


    بجنگ تو آیم بسان پلنگ

    که از کوه یازد بنخچیر چنگ


    ببینی تو پیکار مردان مرد

    چو آورد گیرم بدشت نبرد


    چنین پاسخ آورد هومان بدوی

    که بیشی نه خوبست بیشی مجوی


    گر ایدونک بیچاره‌ای را زمان

    بدست تو آمد مشو در گمان


    بجنگ من ارژنگ روز نبرد

    کجا داشتی خویشتن را بمرد


  5. #455
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398

    پیش فرض

    لیران لشکر ندارند شرم نجوشد یکی را برگ خون گرم

    که پیکار ایشان سپهبد کند

    برزم اندرون دستشان بد کند


    کجا بیژن و گیو آزادگان

    جهانگیر گودرز کشوادگان


    تو گر پهلوانی ز قلب سپاه

    چرا آمدستی بدین رزمگاه


    خردمند بیگانه خواند ترا

    هشیوار دیوانه خواند ترا


    تو شو اختر کاویانی بدار

    سپهبد نیاید سوی کارزار


    نگه کن که خلعت کرا داد شاه

    ز گردان که جوید نگین و کلاه


    بفرمای تا جنگ شیر آورند

    زبردست را دست زیر آورند


    اگر تو شوی کشته بر دست من

    بد آید بدان نامدار انجمن


    سپاه تو بی‌یار و بیجان شوند

    اگر زنده مانند پیچان شوند


    و دیگر که گر بشنوی گفت راست

    روان و دلم بر زبانم گواست


    که پر درد باشم ز مردان مرد


    که پیش من آیند روز نبرد


    پس از رستم زال سام سوار

    ندیدم چو تو نیز یک نامدار


    پدر بر پدر نامبردار و شاه

    چو تو جنگجویی نیاید سپاه


    تو شو تا ز لشکر یکی نامجوی

    بیاید بروی اندر آریم روی


    بدو گفت طوس ای سرافراز مرد

    سپهبد منم هم سوار نبرد


  6. #456
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398

    پیش فرض

    تو هم نامداری ز توران سپاه


    چرا رای کردی به آوردگاه


    دلت گر پذیرد یکی پند من

    بجویی بدین کار پیوند من


    کزین کینه تا زنده ماند یکی

    نیاسود خواهد سپاه اندکی


    تو با خویش وپیوند و چندین سوار

    همه پهلوان و همه نامدار


    بخیره مده خویشتن را بباد

    بباید که پند من آیدت یاد


    سزاوار کشتن هرآنکس که هست

    بمان تا بیازند بر کینه دست


    کزین کینه مرد گنهکار هیچ

    رهایی نیابد خرد را مپیچ


    مرا شاه ایران چنین داد پند

    که پیران نباید که یابد گزند


    که او ویژه پروردگار منست

    جهاندیده و دوستدار منست


    به بیداد بر خیره با او مکوش

    نگه کن که دارد بپند تو گوش


    چنین گفت هومان به بیداد و داد

    چو فرمان دهد شاه فرخ نژاد


    بران رفت باید ببیچارگی

    سپردن بدو دل بیکبارگی


    همان رزم پیران نه بر آرزوست

    که او راد و آزاده و نیک خوست


    بدین گفت و گوی اندرون بود طوس

    که شد گیو را روی چون سندروس


  7. #457
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398

    پیش فرض

    ز لشکر بیامد بکردار باد


    چنین گفت کای طوس فرخ نژاد


    فریبنده هومان میان دو صف

    بیامد دمان بر لب آورده کف


    کنون با تو چندین چه گوید براز

    میان دو صف گفت و گوی دراز


    سخن جز بشمشیر با او مگوی

    مجوی از در آشتی هیچ روی


    چو بشنید هومان برآشفت سخت

    چنین گفت با گیو بیدار بخت


    ایا گم شده بخت آزادگان

    که گم باد گودرز کشوادگان


    فراوان مرا دیده‌ای روز جنگ

    به آوردگه تیغ هندی بچنگ


    کس از تخم کشواد جنگی نماند

    که منشور تیغ مرا برنخواند


    ترا بخت چون روی آهرمنست

    بخان تو تا جاودان شیونست


    اگر من شوم کشته بر دست طوس

    نه برخیزد آیین گوپال و کوس


    بجایست پیران و افراسیاب

    بخواهد شدن خون من رود آب


    نه گیتی شود پاک ویران ز من

    سخن راند باید بدین انجمن


    وگر طوس گردد بدستم تباه

    یکی ره نیابند ز ایران سپاه


    تو اکنون بمرگ برادر گری

    چه با طوس نوذر کنی داوری


    بدو گفت طوس این چه آشفتنست

    بدین دشت پیکار تو با منست


    بیا تا بگردیم و کین آوریم

    بجنگ ابروان پر ز چین آوریم


    بدو گفت هومان که دادست مرگ

    سری زیر تاج و سری زیر ترگ


  8. #458
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398

    پیش فرض

    ز پولاد پیکان و پر عقاب


    سپر کرد بر پیش روی آفتاب


    جهان چون ز شب رفته دو پاس گشت

    همه روی کشور پر الماس گشت


    ز تیر خدنگ اسپ هومان بخست

    تن بارگی گشت با خاک پست


    سپر بر سر آورد و ننمود روی

    نگه داشت هومان سر از تیر اوی


    چو او را پیاده بران رزمگاه

    بدیدند گفتند توران سپاه


    که پردخت ماند کنون جای اوی

    ببردند پرمایه بالای اوی


    چو هومان بران زین توزی نشست

    یکی تیغ بگرفت هندی بدست


    که آید دگر باره بر جنگ طوس

    شد از شب جهان تیره چون آبنوس


    همه نامداران پرخاشجوی

    یکایک بدو در نهادند روی


    چو شد روز تاریک و بیگاه گشت

    ز جنگ یلان دست کوتاه گشت


    بپیچید هومان جنگی عنان

    سپهبد بدو راست کرده سنان


    بنزدیک پیران شد از رزمگاه

    خروشی برآمد ز توران سپاه


    ز تو خشم گردنکشان دور باد


    درین جنگ فرجام ما سور باد


    که چون بود رزم تو ای نامجوی

    چو با طوس روی اندر آمد بروی


  9. #459
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398

    پیش فرض

    همه پاک ما دل پر از خون بدیم


    جز ایزد نداند که ما چون بدیم


    بلشکر چنین گفت هومان شیر

    که ای رزم دیده سران دلیر


    چو روشن شود تیره شب روز ماست

    که این اختر گیتی افروز ماست


    شما را همه شادکامی بود

    مرا خوبی و نیکنامی بود


    ز لشکر همی برخروشید طوس

    شب تیره تا گاه بانگ خروس


    همی گفت هومان چه مرد منست

    که پیل ژیان هم نبرد منست


    چو چرخ بلند از شبه تاج کرد

    شمامه پراگند بر لاژورد


    طلایه ز هر سو برون تاختند

    بهر پرده‌ای پاسبان ساختند


    چو برزد سر از برج خرچنگ شید

    جهان گشت چون روی رومی سپید


    تبیره برآمد ز هر دو سرای

    جهان شد پر از نالهٔ کر نای


    هوا تیره گشت از فروغ درفش

    طبر خون و شبگون و زرد و بنفش


    کشیده همه تیغ و گرز و سنان

    همه جنگ را گرد کرده عنان


    تو گفتی سپهر و زمان و زمین

    بپوشد همی چادر آهنین


    بپرده درون شد خور تابناک

    ز جوش سواران و از گرد و خاک


  10. #460
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398

    پیش فرض

    اگر مرگ باشد مرا بی‌گمان


    به آوردگه به که آید زمان


    بدست سواری که دارد هنر

    سپهبدسر و گرد و پرخاشخر


    گرفتند هر دو عمود گران

    همی حمله برد آن برین این بران


    ز می گشت گردان و شد روز تار

    یکی ابر بست از بر کارزار


    تو گفتی شب آمد بریشان بروز

    نهان گشت خورشید گیتی فروز


    ازان چاک چاک عمود گران

    سرانشان چو سندان آهنگران


    بابر اندرون بانگ پولاد خاست

    بدریای شهد اندرون باد خاست


    ز خون بر کف شیر کفشیر بود

    همه دشت پر بانگ شمشیر بود


    خم آورد رویین عمود گران

    شد آهن به کردار چاچی کمان


    تو گفتی که سنگ است سر زیر ترگ

    سیه شد ز خم یلان روی مرگ


    گرفتند شمشیر هندی بچنگ

    فرو ریخت آتش ز پولاد و سنگ


    ز نیروی گردنکشان تیغ تیز

    خم آورد و در زخم شد ریز ریز


    همه کام پرخاک و پر خاک سر

    گرفتند هر دو دوال کمر


    ز نیروی گردان گران شد رکیب

    یکی را نیامد سر اندر نشیب


    سپهبد ترکش آورد چنگ

    کمان را بزه کرد و تیغ خدنگ


    بران نامور تیرباران گرفت

    چپ و راست جنگ سواران گرفت


صفحه 46 از 57 نخستنخست ... 2627282930313233343536373839404142434445464748495051525354555657 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •