صفحه 49 از 57 نخستنخست ... 2930313233343536373839404142434445464748495051525354555657 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 481 تا 490 , از مجموع 561

موضوع: شاهنامه فردوسي

  1. #481
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    همه پیش من دستگیر آورید


    نباید که خسته بتیر آورید


    چنین گفت لشکر ببانگ بلند

    که اکنون به بیچارگی دست بند


    دهید ار بگرز و بژوپین دهید

    سران را ز خون تاج بر سر نهید


    چنین گفت با گیو و رهام طوس

    که شد جان ما بی‌گمان بر فسوس


    مگر کردگار سپهر بلند

    رهاند تن و جان ما زین گزند


    اگر نه بچنگ عقاب اندریم

    وگر زیر دریای آب اندریم


    یکی حمله بردند هر سه به هم

    چو برخیزد از جای شیر دژم


    ندیدند کس یال اسپ و عنان

    ز تنگی بچشم اندر آمد سنان


    چنین گفت هومان به آواز تیز

    که نه جای جنگست و راه گریز


    برانگیخت از جایتان بخت بد

    که تا بر تن بدکنش بد رسد



    سه جنگ آور و خوار مایه سپاه

    بماندند یکسر بدین رزمگاه


    فراوان ز رستم گرفتند یاد

    کجا داد در جنگ هر جای داد


    ز شیدوش، وز بیژن گستهم

    بسی یاد کردند بر بیش و کم


    که باری کسی را ز ایران سپاه

    بدی یارمان اندرین رزمگاه


  2. 3 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  3. #482
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    نه ایدر به پیکار و جنگ آمدیم


    که خیره بکام نهنگ آمدیم


    دریغ آن در و گاه شاه جهان

    که گیرند ما را کنون ناگهان


    تهمتن به زاولستانست و زال

    شود کار ایران کنون تال و مال


    همی آمد آوای گوپال و کوس

    بلشکر همی دیر شد گیو و طوس


    چنین گفت شیدوش و گستهم شیر

    که شد کار پیکار سالار دیر


    به بیژن گرازه همی گفت باز

    که شد کار سالار لشکر دراز


    هوا قیر گون و زمین آبنوس

    همی آمد از دشت آوای کوس


    برفتند گردان بر آوای اوی

    ز خون بود بر دشت هر جای جوی


    ز گردان نیو و ز نیروی چنگ

    تو گفتی برآمد ز دریا نهنگ


    بدانست هومان که آمد سوار

    همه گرزور بود و شمشیردار


    چو دانست کامد ورا یار طوس

    همی برخروشید برسان کوس


    سبک شد عنان و گران شد رکیب

    بلندی که دانست باز از نشیب


    یکی رزم کردند تا چاک روز

    چو پیدا شد از چرخ گیتی فروز


  4. 3 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  5. #483
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    سپه بازگشتند یکسر ز جنگ


    کشیدند لشکر سوی کوه تنگ


    بگردان چنین گفت سالار طوس

    که از گردش مهر تا زخم کوس


    سواری چنین کز شما دیده‌ام

    ز کنداوران هیچ نشنیده‌ام


    یکی نامه باید که زی شه کنیم

    ز کارش همه جمله آگه کنیم


    چو نامه بنزدیک خسرو رسد

    بدلش اندرون آتشی نو رسد


    بیاری بیاید گو پیلتن

    ز شیران یکی نامدار انجمن


    بپیروزی از رزم گردیم باز

    بدیدار کیخسرو آید نیاز


    سخن هرچ رفت آشکار و نهان

    بگویم بپیروز شاه جهان


    بخوبی و خشنودی شهریار

    بباشد بکام شما روزگار


    چنانچون که گفتند برساختند

    نوندی بنزدیک شه تاختند


    دو لشکر بخیمه فرود آمدند

    ز پیکار یکباره دم برزدند


    طلایه برون آمد از هر دو روی

    بدشت از دلیران پرخاشجوی


    چو هومان رسید اندران رزمگاه

    ز کشته ندید ایچ بر دشت راه


    به پیران چنین گفت کامروز گرد

    نه بر آرزو گشت گاه نبرد


  6. 3 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  7. #484
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    نیروی پیکان کلک تو شیر بروز بلا گردد از جنگ سیر

    تو تا برنهادی بمردی کلاه

    نکرد ایچ دشمن بایران نگاه


    کنون گیو و گودرز و طوس و سران

    فراوان ازین مرز کنداوران


    همه دل پر از خون و دیده پرآب

    گریزان ز ترکان افراسیاب


    فراوان ز گودرزیان کشته مرد

    شده خاک بستر بدشت نبرد


    هرانکس کزیشان بجان رسته‌اند

    بکوه هماون همه خسته‌اند


    همه سر نهاده سوی آسمان

    سوی کردگار مکان و زمان


    که ایدر بباید گو پیلتن

    بنیروی یزدان و فرمان من


    شب تیره کین نامه بر خواندم

    بسی از جگر خون برافشاندم


    نگفتم سه روز این سخن را بکس


    مگر پیش دادار فریاد رس


    کنون کار ز اندازه اندر گذشت

    دلم زین سخن پر ز تیمار گشت


    امید سپاه و سپهبد بتست

    که روشن روان بادی و تن درست


    سرت سبز باد و دلت شادمان

    تن زال دور از بد بدگمان


    ز من هرچ باید فزونی بخواه

    ز اسپ و سلیح و ز گنج و سپاه


  8. 3 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  9. #485
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    چو آسوده گردند گردان ما


    ستوده سواران و مردان ما


    یکی رزم سازم که خورشید و ماه

    ندیدست هرگز چنان رزمگاه


    ازان پس چو آمد بخسرو خبر

    که پیران شد از رزم پیروزگر


    سپهبد بکوه هماون کشید

    ز لشکر بسی گرد شد ناپدید


    در کاخ گودرز کشوادگان

    تهی شد ز گردان و آزادگان


    ستاره بر ایشان بنالد همی

    ببالینشان خون بپالد همی


    ازیشان جهان پر ز خاک است و خون

    بلند اختر طوس گشته نگون


    بفرمود تا رستم پیلتن

    خرامد بدرگاه با انجمن


    برفتند ز ایران همه بخردان

    جهاندیده و نامور موبدان


    سر نامداران زبان برگشاد

    ز پیکار لشکر بسی کرد یاد


    برستم چنین گفت کای سرفراز

    بترسم که این دولت دیریاز


    همی برگراید بسوی نشیب


    دلم شد ز کردار او پرنهیب


    توی پروارنندهٔ تاج و تخت

    فروغ از تو گیرد جهاندار بخت


    دل چرخ در نوک شمشیر تست

    سپهر و زمان و زمین زیر تست


    تو کندی دل و مغز دیو سپید

    زمانه بمهر تو دارد امید


    زمین گرد رخش ترا چاکرست

    زمان بر تو چون مهربان مادرست


    ز تیغ تو خورشید بریان شود

    ز گرز تو ناهید گریان شود


  10. 3 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  11. #486
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    رو با دلی شاد و رایی درست نشاید گرفت این چنین کار سست

    بپاسخ چنین گفت رستم بشاه

    که بی تو مبادا نگین و کلاه


    که با فر و برزی و بارای و داد

    ندارد چو تو شاه گردون بیاد


    شنیدست خسرو که تا کیقباد

    کلاه بزرگی بسر بر نهاد


    بایران بکین من کمر بسته‌ام

    برام یک روز ننشسته‌ام


    بیابان و تاریکی و دیو و شیر

    چه جادو چه از اژدهای دلیر


    همان رزم توران و مازندران

    شب تیره و گرزهای گران


    هم از تشنگی هم ز راه دراز

    گزیدن در رنج بر جای ناز


    چنین درد و سختی بسی دیده‌ام

    که روزی ز شادی نپرسیده‌ام


    تو شاه نو آیین و من چون رهی

    میان بسته‌ام چون تو فرمان دهی


    شوم با سپاهی کمر بر میان

    بگردانم این بد ز ایرانیان


    ازان کشتگان شاه بی‌درد باد

    رخ بدسگالان او زرد باد


    ز گودرزیان خود جگر خسته‌ام

    کمر بر میان سوگ را بسته‌ام


    چو بشنید کیخسرو آواز اوی

    برخ برنهاد از دو دیده دو جوی


  12. 3 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  13. #487
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    بدو گفت بی‌تو نخواهم زمان


    نه اورنگ و تاج و نه گرز و کمان


    فلک زیر خم کمند تو باد

    سر تاجداران به بند تو باد


    ز دینار و گنج و ز تاج و گهر

    کلاه و کمان و کمند و کمر


    بیاورد گنجور خسرو کلید

    سر بدره‌های درم بردید


    همه شاه ایران به رستم سپرد

    چنین گفت کای نامدار گرد


    جهان گنج و گنجور شمشیر تست

    سر سروران جهان زیر تست


    تو با گرزداران زاولستان

    دلیران و شیران کابلستان


    همی رو بکردار باد دمان

    مجوی و مفرمای جستن زمان


    ز گردان شمشیر زن سی هزار

    ز لشکر گزین از در کارزار


    فریبرز کاوس را ده سپاه

    که او پیش رو باشد و کینه خواه


    تهمتن زمین را ببوسید و گفت

    که با من عنان و رکیبست جفت



    سران را سر اندر شتاب آوریم

    مبادا که آرام و خواب آوریم


    سپه را درم دادن آغاز کرد

    بدشت آمد و رزم را ساز کرد


    فریبرز را گفت برکش پگاه

    سپاه اندرآور به پیش سپاه


    نباید که روز و شبان بغنوی

    مگر نزد طوس سپهبد شوی


    بگویی که در جنگ تندی مکن

    فریب زمان جوی و کندی مکن


  14. 2 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  15. #488
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    من اینک بکردار باد دمان


    بیایم نجویم بره بر زمان


    چو گرگین میلاد کار آزمای

    سپه را زند بر بد و نیک رای


    چو خورشید تابنده بنمود چهر

    بسان بتی با دلی پر زمهر


    بر آمد خروشیدن کرنای

    تهمتن بیاورد لشکر زجای


    پر اندیشه جان جهاندار شاه

    دو فرسنگ با او بیامد براه


    دو منزل همی کرد رستم یکی

    نیاسود روز و شبان اندکی


    شبی داغ دل پر ز تیمار طوس

    بخواب اندر آمد گه زخم کوس


    چنان دید روشن روانش بخواب

    که رخشنده شمعی برآمد ز آب


    بر شمع رخشان یکی تخت عاج

    سیاوش بران تخت با فر و تاج


    لبان پر ز خنده زبان چرب‌گوی

    سوی طوس کردی چو خورشید روی



    که ایرانیان را هم ایدر بدار

    که پیروزگر باشی از کارزار


    بگو در زیان هیچ غمگین مشو

    که ایدر یکی گلستانست نو


    بزیر گل اندر همی می‌خوریم

    چه دانیم کین باده تا کی خوریم


    ز خواب اندر آمد شده شاد دل

    ز درد و غمان گشته آزاد دل


  16. 3 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  17. #489
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    بگودرز گفت ای جهان پهلوان


    یکی خواب دیدم بروشن روان


    نگه کن که رستم چو باد دمان

    بیاید بر ما زمان تا زمان


    بفرمود تا برکشیدند نای

    بجنبید بر کوه لشکر ز جای


    ببستند گردان ایران میان

    برافراختند اختر کاویان


    بیاورد زان روی پیران سپاه

    شد از گرد خورشید تابان سیاه


    از آواز گردان و باران تیر

    همی چشم خورشید شد خیره خیر


    دو لشکر بروی اندر آورده روی

    ز گردان نشد هیچ کس جنگجوی


    چنین گفت هومان بپیران که جنگ

    همی جست باید چه جویی درنگ


    نه لشکر بدشت شکار اندرند

    که اسپان ما زیر بار اندرند


    بدو گفت پیران که تندی مکن

    نه روز شتابست و گاه سخن


    سه تن دوش با خوار مایه سپاه

    برفتند بیگاه زین رزمگاه


    چو شیران جنگی و ما چون رمه

    که از کوهسار اندر آید دمه


    همه دشت پر جوی خون یافتیم

    سر نامداران نگون یافتیم


    یکی کوه دارند خارا و خشک

    همی خار بویند اسپان چو مشک


    بمان تا بران سنگ پیچان شوند

    چو بیچاره گردند بیجان شوند


    گشاده نباید که دارید راه

    دو رویه پس و پیش این رزمگاه


  18. 3 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  19. #490
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    چو بی‌رنج دشمن بچنگ آیدت


    چو بشتابیش کار تنگ آیدت


    چرا جست باید همی کارزار

    طلایه برین دشت بس صد سوار


    بباشیم تا دشمن از آب و نان

    شود تنگ و زنهار خواهد بجان


    مگر خاک‌گر سنگ خارا خورند

    چو روزی سرآید خورند و مرند


    سوی خیمه رفتند زان رزمگاه

    طلایه بیامد به پیش سپاه


    گشادند گردان سراسر کمر

    بخوان و بخوردن نهادند سر


    بلشکر گه آمد سپهدار طوس

    پر از خون دل و روی چون سندروس


    بگودرز گفت این سخن تیره گشت

    سر بخت ایرانیان خیره گشت


    همه گرد بر گرد ما لشکرست

    خور بارگی خارگر خاورست


    سپه را خورش بس فراوان نماند

    جز از گرز و شمشیر درمان نماند


    بشبگیر شمشیرها برکشیم


    همه دامن کوه لشکر کشیم


    اگر اختر نیک یاری دهد

    بریشان مرا کامگاری دهد


    ور ایدون کجا داور آسمان

    بشمشیر بر ما سرآرد زمان


    ز بخش جهان‌آفرین بیش و کم

    نباشد مپیمای بر خیره دم


    مرا مرگ خوشتر بنام بلند

    ازین زیستن با هراس و گزند


  20. 3 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


صفحه 49 از 57 نخستنخست ... 2930313233343536373839404142434445464748495051525354555657 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •