صفحه 5 از 57 نخستنخست 1234567891011121314151617181920212223242555 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 561

موضوع: شاهنامه فردوسي

  1. #41
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    سپه چون به نزدیک ایران کشید


    همانگه خبر با فریدون رسید



    بفرمود پس تا منوچهر شاه

    ز پهلو به هامون گذارد سپاه


    یکی داستان زد جهاندیده کی

    که مرد جوان چون بود نیک‌پی


    بدام آیدش ناسگالیده میش

    پلنگ از پس پشت و صیاد پیش


    شکیبایی و هوش و رای و خرد

    هژبر از بیابان به دام آورد


    و دیگر ز بد مردم بد کنش

    به فرجام روزی بپیچد تنش


    ببادافره آنگه شتابیدمی

    که تفسیده آهن بتابیدمی


    چو لشکر منوچهر بر ساده دشت


    برون برد آنجا ببد روز هشت


    فریدونش هنگام رفتن بدید

    سخنها به دانش بدو گسترید


    منوچهر گفت ای سرافراز شاه

    کی آید کسی پیش تو کینه خواه


    مگر بد سگالد بدو روزگار

    به جان و تن خود خورد زینهار


    من اینک میان را به رومی زره

    ببندم که نگشایم از تن گره


    به کین جستن از دشت آوردگاه

    برآرم به خورشید گرد سپاه


    ازان انجمن کس ندارم به مرد

    کجا جست یارند با من نبرد


    بفرمود تا قارن رزم جوی

    ز پهلو به دشت اندر آورد روی


  2. 4 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  3. #42
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    سراپردهٔ شاه بیرون کشید


    درفش همایون به هامون کشید


    همی رفت لشکر گروها گروه

    چو دریا بجوشید هامون و کوه


    چنان تیره شد روز روشن ز گرد

    تو گفتی که خورشید شد لاجورد


    ز کشور برآمد سراسر خروش

    همی کرشدی مردم تیزگوش


    خروشیدن تازی اسپان ز دشت

    ز بانگ تبیره همی برگذشت


    ز لشگر گه پهلوان تا دو میل

    کشیده دو رویه رده ژنده‌پیل


    ازان شصت بر پشتشان تخت زر

    به زر اندرون چند گونه گهر


    چو سیصد بنه برنهادند بار

    چو سیصد همان از در کارزار


    همه زیر برگستوان اندرون

    نبدشان جز از چشم ز آهن برون


    سراپردهٔ شاه بیرون زدند

    ز تمیشه لشکر بهامون زدند


    سپهدار چون قارن کینه‌دار

    سواران جنگی چو سیصدهزار


    همه نامداران جوشن‌وران

    برفتند با گرزهای گران


    دلیران یکایک چو شیر ژیان

    همه بسته بر کین ایرج میان


    به پیش اندرون کاویانی درفش

    به چنگ اندرون تیغهای بنفش


    منوچهر با قارن پیلتن

    برون آمد از بیشهٔ نارون


    بیامد به پیش سپه برگذشت

    بیاراست لشکر بران پهن‌دشت


    چپ لشکرش را بگرشاسپ داد

    ابر میمنه سام یل با قباد


    رده بر کشیده ز هر سو سپاه

    منوچهر با سرو در قلب‌گاه


    همی تافت چون مه میان گروه

    نبود ایچ پیدا ز افراز کوه


    سپه کش چو قارن مبارز چو سام

    سپه برکشیده حسام از نیام


    طلایه به پیش اندرون چون قباد

    کمین ور چو گرد تلیمان نژاد


    یکی لشکر آراسته چون عروس

    به شیران جنگی و آوای کوس


    به تور و به سلم آگهی تاختند

    که ایرانیان جنگ را ساختند


    ز بیشه بهامون کشیدند صف


    ز خون جگر بر لب آورده کف


    دو خونی همان با سپاهی گران

    برفتند آگنده از کین سران


    کشیدند لشکر به دشت نبرد

    الانان دژ را پس پشت کرد


    یکایک طلایه بیامد قباد

    چو تور آگهی یافت آمد چو باد


    بدو گفت نزد منوچهر شو

    بگویش که ای بی‌پدر شاه نو


    اگر دختر آمد ز ایرج نژاد

    ترا تیغ و کوپال و جوشن که داد


    بدو گفت آری گزارم پیام

    بدین سان که گفتی و بردی تو نام


    ولیکن گر اندیشه گردد دراز

    خرد با دل تو نشیند براز


  4. 4 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  5. #43
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    بدانی که کاریت هولست پیش


    بترسی ازین خام گفتار خویش


    اگر بر شما دام و دد روز و شب

    همی گریدی نیستی بس عجب


    که از بیشهٔ نارون تا بچین

    سواران جنگند و مردان کین


    درفشیدن تیغهای بنفش

    چو بینید باکاویانی درفش


    بدرد دل و مغزتان از نهیب

    بلندی ندانید باز از نشیب


    قباد آمد آنگه به نزدیک شاه

    بگفت آنچه بشنید ازان رزم خواه


    منوچهر خندید و گفت آنگهی

    که چونین نگوید مگر ابلهی


    سپاس از جهاندار هر دو جهان

    شناسندهٔ آشکار و نهان


    که داند که ایرج نیای منست

    فریدون فرخ گوای منست


    کنون گر بجنگ اندر آریم سر


    شود آشکارا نژاد و گهر


    به زرور خداوند خورشید و ماه

    که چندان نمانم ورا دستگاه


    که بر هم زند چشم زیر و زبر

    بریده به لشکر نمایمش سر


    بفرمود تا خوان بیاراستند

    نشستنگه رود و می‌خواستند


  6. 3 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  7. #44
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    بدان گه که روشن جهان تیره گشت


    طلایه پراگنده بر گرد دشت


    به پیش سپه قارن رزم زن

    ابا رای زن سرو شاه یمن


    خروشی برآمد ز پیش سپاه

    که ای نامداران و مردان شاه


    بکوشید کاین جنگ آهرمنست

    همان درد و کین است و خون خستنست


    میان بسته دارید و بیدار بید

    همه در پناه جهاندار بید


    کسی کو شود کشته زین رزمگاه

    بهشتی بود شسته پاک از گناه


    هر آن کس که از لشکر چین و روم

    بریزند خون و بگیرند بوم


    همه نیکنامند تا جاودان

    بمانند با فرهٔ موبدان


    هم از شاه یابند دیهیم و تخت

    ز سالار زر و ز دادار بخت


    چو پیدا شود پاک روز سپید


    دو بهره بپیماید از چرخ شید


    ببندید یکسر میان یلی

    ابا گرز و با خنجر کابلی


    بدارید یکسر همه جای خویش

    یکی از دگر پای منهید پیش


    سران سپه مهتران دلیر

    کشیدند صف پیش سالار شیر


    به سالار گفتند ما بنده‌ایم

    خود اندر جهان شاه را زنده‌ایم


    چو فرمان دهد ما همیدون کنیم

    زمین را ز خون رود جیحون کنیم


  8. 4 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  9. #45
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    سپیده چو از تیره شب بردمید


    میان شب تیره اندر خمید



    منوچهر برخاست از قلبگاه

    ابا جوشن و تیغ و رومی کلاه


    سپه یکسره نعره برداشتند

    سنانها به ابر اندر افراشتند


    پر از خشم سر ابروان پر ز چین

    همی بر نوشتند روی زمین


    چپ و راست و قلب و جناح سپاه

    بیاراست لشکر چو بایست شاه


    زمین شد به کردار کشتی برآب

    تو گفتی سوی غرق دارد شتاب


    بزد مهره بر کوههٔ ژنده پیل

    زمین جنب جنبان چو دریای نیل


    همان پیش پیلان تبیره زنان

    خروشان و جوشان و پیلان دمان


    یکی بزمگاهست گفتی به جای

    ز شیپور و نالیدن کره نای


    برفتند از جای یکسر چو کوه

    دهاده برآمد ز هر دو گروه


    بیابان چو دریای خون شد درست

    تو گفتی که روی زمین لاله رست


    پی ژنده پیلان بخون اندرون

    چنان چون ز بیجاده باشد ستون


    همه چیزگی با منوچهر بود

    کزو مغز گیتی پر از مهر بود


    چنین تا شب تیره سر بر کشید

    درخشنده خورشید شد ناپدید


    زمانه بیک سان ندارد درنگ

    گهی شهد و نوش است و گاهی شرنگ


    دل تور و سلم اندر آمد بجوش

    به راه شبیخون نهادند گوش


    چو شب روز شد کس نیامد به جنگ

    دو جنگی گرفتند ساز درنگ



  10. 4 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  11. #46
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    چو از روز رخشنده نیمی برفت


    دل هر دو جنگی ز کینه بتفت


    به تدبیر یک با دگر ساختند

    همه رای بیهوده انداختند


    که چون شب شود ما شبیخون کنیم

    همه دشت و هامون پر از خون کنیم


    چو کارآگهان آگهی یافتند

    دوان زی منوچهر بشتافتند


    رسیدند پیش منوچهر شاه

    بگفتند تا برنشاند سپاه


    منوچهر بشنید و بگشاد گوش

    سوی چاره شد مرد بسیار هوش


    سپه را سراسر به قارن سپرد

    کمین‌گاه بگزید سالار گرد


    ببرد از سران نامور سی‌هزار

    دلیران و گردان خنجرگزار


    کمین‌گاه را جای شایسته دید

    سواران جنگی و بایسته دید


    چو شب تیره شد تور با صدهزار

    بیامد کمربستهٔ کارزار


    شبیخون سگالیده و ساخته

    بپیوسته تیر و کمان آخته


    چو آمد سپه دید بر جای خویش

    درفش فروزنده بر پای پیش


    جز از جنگ و پیکار چاره ندید

    خروش از میان سپه بر کشید


    ز گرد سواران هوا بست میغ

    چو برق درخشنده پولاد تیغ


    هوا را تو گفتی همی برفروخت

    چو الماس روی زمین را بسوخت


    به مغز اندرون بانگ پولاد خاست

    به ابر اندرون آتش و باد خاست


    برآورد شاه از کمین گاه سر

    نبد تور را از دو رویه گذر


    عنان را بپیچید و برگاشت روی

    برآمد ز لشکر یکی های هوی


    دمان از پس ایدر منوچهر شاه

    رسید اندر آن نامور کینه خواه


    یکی نیزه انداخت بر پشت او

    نگونسار شد خنجر از مشت او


    ز زین برگرفتش بکردار باد

    بزد بر زمین داد مردی بداد


    سرش را هم آنگه ز تن دور کرد

    دد و دام را از تنش سور کرد


    بیامد به لشکرگه خویش باز

    به دیدار آن لشکر سرفراز


  12. 4 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  13. #47
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    به شاه آفریدون یکی نامه کرد


    ز مشک و ز عنبر سر خامه کرد



    نخست از جهان آفرین کرد یاد

    خداوند خوبی و پاکی و داد


    سپاس از جهاندار فریادرس

    نگیرد به سختی جز او دست کس


    دگر آفرین بر فریدون برز

    خداوند تاج و خداوند گرز


    همش داد و هم دین و هم فرهی

    همش تاج و هم تخت شاهنشهی


    همه راستی راست از بخت اوست

    همه فر و زیبایی از تخت اوست


    رسیدم به خوبی بتوران زمین

    سپه برکشیدیم و جستیم کین


    سه جنگ گران کرده شد در سه روز

    چه در شب چه در هور گیتی فروز


    از ایشان شبیخون و از ماکمین

    کشیدیم و جستیم هر گونه کین


    شنیدم که ساز شبیخون گرفت

    ز بیچارگی بند افسون گرفت


    کمین ساختم از پس پشت اوی

    نماندم بجز باد در مشت اوی


    یکایک چو از جنگ برگاشت روی

    پی اندر گرفتم رسیدم بدوی


    بخفتانش بر نیزه بگذاشتم

    به نیرو ازان زینش برداشتم


    بینداختم چون یکی اژدها

    بریدم سرش از تن بی‌بها


    فرستادم اینک به نزد نیا

    بسازم کنون سلم را کیمیا


    چنان چون سر ایرج شهریار

    به تابوت زر اندر افگند خوار


    به نامه درون این سخن کرد یاد

    هیونی برافگند برسان باد


    فرستاده آمد رخی پر ز شرم

    دو چشم از فریدون پر از آب گرم


    که چون برد خواهد سر شاه چین

    بریده بر شاه ایران زمین


    که فرزند گر سر بپیچید ز دین

    پدر را بدو مهر افزون ز کین


    گنه بس گران بود و پوزش نبرد

    و دیگر که کین خواه او بود گرد


    بیامد فرستادهٔ شوخ روی

    سر تور بنهاد در پیش اوی


    فریدون همی بر منوچهر بر

    یکی آفرین خواست از دادگر


  14. 4 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  15. #48
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    به سلم آگهی رفت ازین رزمگاه

    وزان تیرگی کاندر آمد به ماه


    پس پشتش اندر یکی حصن بود

    برآورده سر تا به چرخ کبود


    چنان ساخت کاید بدان حصن باز

    که دارد زمانه نشیب و فراز


    هم این یک سخن قارن اندیشه کرد

    که برگاشتش سلم روی از نبرد


    کالانی دژش باشد آرامگاه

    سزد گر برو بربگیریم راه


    که گر حصن دریا شود جای اوی

    کسی نگسلاند ز بن پای اوی


    یکی جای دارد سر اندر سحاب

    به چاره برآورده از قعر آب


    نهاده ز هر چیز گنجی به جای

    فگنده برو سایه پر همای


    مرا رفت باید بدین چاره زود

    رکاب و عنان را بباید بسود


    اگر شاه بیند ز جنگ‌آوران

    به کهتر سپارد سپاهی گران


    همان با درفش همایون شاه

    هم انگشتر تور با من به راه


    بباید کنون چاره‌ای ساختن

    سپه را بحصن اندر انداختن


    من و گرد گرشاسپ و این تیره شب

    برین راز بر باد مگشای لب


    چو روی هوا گشت چون آبنوس

    نهادند بر کوههٔ پیل کوس


    همه نامداران پرخاشجوی

    ز خشکی به دریا نهادند روی

  16. 4 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  17. #49
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    سپه را به شیروی بسپرد و گفت


    که من خویشتن را بخواهم نهفت


    شوم سوی دژبان به پیغمبری

    نمایم بدو مهر انگشتری


    چو در دژ شوم برفرازم درفش

    درفشان کنم تیغهای بنفش


    شما روی یکسر سوی دژ نهید

    چنانک اندر آیید دمید و دهید


    سپه را به نزدیک دریا بماند

    به شیروی شیراوژن و خود براند


    بیامد چو نزدیکی دژ رسید

    سخن گفت و دژدار مهرش بدید


    چنین گفت کز نزد تور آمدم

    بفرمود تا یک زمان دم زدم


    مرا گفت شو پیش دژبان بگوی

    که روز و شب آرام و خوردن مجوی


    کز ایدر درفش منوچهر شاه

    سوی دژ فرستد همی با سپاه


    تو با او به نیک و به بد یار باش

    نگهبان دژ باش و بیدار باش


    چو دژبان چنین گفتها را شنید

    همان مهر انگشتری را بدید


    همان گه در دژ گشادند باز

    بدید آشکارا ندانست راز


    نگر تا سخنگوی دهقان چه گفت

    که راز دل آن دید کو دل نهفت


    مرا و ترا بندگی پیشه باد

    ابا پیشه‌مان نیز اندیشه باد


    به نیک و به بد هر چه شاید بدن

    بباید همی داستهانها زدن


    چو دژدار و چون قارن رزمجوی

    یکایک بروی اندر آورده روی


    یکی بدسگال و یکی ساده دل

    سپهبد بهر چاره آماده دل


  18. 4 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  19. #50
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    همی جست آن روز تا شب زمان


    نه آگاه دژدار از آن بدگمان


    به بیگانه بر مهر خویشی نهاد

    بداد از گزافه سر و دژ بباد


    چو شب روز شد قارن رزمخواه

    درفشی برافراخت چون گرد ماه


    خروشید و بنمود یک یک نشان

    به شیروی و گردان گردنکشان


    چو شیروی دید آن درفش یلی

    به کین روی بنهاد با پردلی


    در حصن بگرفت و اندر نهاد

    سران را ز خون بر سر افسر نهاد


    به یک دست قارن به یک دست شیر

    به سر گرز و تیغ آتش و آب زیر


    چو خورشید بر تیغ گنبد رسید

    نه آیین دژ بد نه دژبان پدید


    نه دژ بود گفتی نه کشتی بر آب

    یکی دود دیدی سراندر سحاب



    درخشیدن آتش و باد خاست

    خروش سواران و فریاد خاست


    چو خورشید تابان ز بالا بگشت

    چه آن دژ نمود و چه آن پهن دشت


    بکشتند ازیشان فزون از شمار

    همی دود از آتش برآمد چوقار


    همه روی دریا شده قیرگون

    همه روی صحرا شده جوی خون


  20. 4 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


صفحه 5 از 57 نخستنخست 1234567891011121314151617181920212223242555 ... آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •