صفحه 52 از 57 نخستنخست ... 23233343536373839404142434445464748495051525354555657 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 511 تا 520 , از مجموع 561

موضوع: شاهنامه فردوسي

  1. #511
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398

    پیش فرض

    بدین مژده گر دیده‌خواهی رواست


    که این مژده آرایش جان ماست


    کنون چون تهمتن بیامد بجنگ

    ندارند پا این سپه با نهنگ


    یکایک بران گونه رزمی کنیم

    که این ننگ از ایرانیان بفگنیم


    درفش سرافراز خاقان و تاج

    سپرهای زرین و آن تخت عاج


    همان افسر پیلبانان بزر

    سنانهای زرین و زرین کمر


    همان زنگ زرین و زرین جرس

    که اندر جهان آن ندیدست کس


    همان چتر کز دم طاوس نر

    برو بافتستند چندان گهر


    جزین نیز چندی بچنگ آوریم

    چو جان را بکوشیم و جنگ آوریم


    بلشکر چنین گفت بیدار طوس

    که هم با هراسیم و هم با فسوس


    همه دامن کوه پر لشکرست

    سر نامداران ببند اندرست


    چو رستم بیاید نکوهش کند

    مگر کین سخن را پژوهش کند


    که چون مرغ پیچیده بودم بدام


    همه کار ناکام و پیکار خام


    سپهبد همان بود و لشکر همان

    کسی را ندیدم ز گردان دمان


    یکی حمله آریم چون شیر نر

    شوند از بن که مگر زاستر


    سپه گفت کین برتری خود مجوی

    سخن زین نشان هیچ گونه مگوی


    کزین کوه کس پیشتر نگذرد

    مگر رستم این رزمگه بنگرد


  2. #512
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398

    پیش فرض

    چنین گفت پیران که از تخت و گاه


    شدم سیر و بیزارم از هور و ماه


    که چون من شنیدم کز ایران سپاه

    خرامید و آمد بدین رزمگاه


    بشد جان و مغز سرم پر ز درد

    برآمد یکی از دلم باد سرد


    بدو گفت کلباد کین درد چیست

    چرا باید از طوس و رستم گریست


    ز بس گرز و شمشیر و پیل و سپاه

    میان اندرون باد را نیست راه


    چه ایرانیان پیش ما در چه خاک

    ز کیخسرو و طوس و رستم چه باک


    پراگنده گشتند ازان جایگاه

    سوی خیمهٔ خویش کردند راه


    ازان پس چو آگاهی آمد به طوس

    که شد روی کشور پر آوای کوس


    از ایران بیامد گو پیلتن

    فریبرز کاوس و آن انجمن


    بفرمود تا برکشیدند کوس

    ز گرد سپه کوه گشت آبنوس


    ز کوه هماون برآمد خروش

    زمین آمد از بانگ اسپان بجوش


    سپهبد بریشان زبان برگشاد

    ز مازندران کرد بسیار یاد


    که با دیو در جنگ رستم چه کرد

    بریشان چه آورد روز نبرد


    سپاه آفرین خواند بر پهلوان

    که بیدار دل باش و روشن‌روان


  3. #513
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398

    پیش فرض

    زین روی ایران سپهدار طوس بابر اندر آورد آوای کوس

    خروشیدن دیده‌بان پهوان

    چو بشنید شد شاد و روشن‌روان


    ز نزدیک گودرز کشواد تفت

    سواری بنزد فریبرز رفت


    که توران سپه سوی جنگ آمدند

    رده برکشیدند و تنگ آمدند


    تو آن کن که از گوهر تو سزاست

    که تو مهتری و پدر پادشاست


    که گرد تهمتن برآمد ز راه

    هم اکنون بیاید بدین رزمگاه


    فریبرز با لشکری گرد نیو

    بیامد بپیوست با طوس و گیو


    بر کوه لشکر بیاراستند

    درفش خجسته بپیراستند


    چو با میسره راست شد میمنه

    همان ساقه و قلب و جای بنه


    برآمد خروشیدن کرنای

    سپه چون سپهر اندر آمد ز جای


    چو کاموس تنگ اندر آمد بجنگ

    بهامون زمانی نبودش درنگ


    سپه را بکردار دریای آب

    که از کوه سیل اندر آید شتاب


    بیاورد و پیش هماون رسید

    هوا نیلگون شد زمین ناپدید


    چو نزدیک شد سر سوی کوه کرد

    پر از خنده رخ سوی انبوه کرد


  4. #514
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398

    پیش فرض

    که این لشکری گشن و کنداورست


    نه پیران و هومان و آن لشکرست


    که دارید ز ایرانیان جنگجوی

    که با من بروی اندر آرند روی


    ببینید بالا و برز مرا

    برو بازوی و تیغ و گرز مرا


    چو بشنید گیو این سخن بردمید

    برآشفت و تیغ از میان برکشید


    چو نزدیک‌تر شد بکاموس گفت

    که این را مگر ژنده پیلست جفت


    کمان برکشید و بزه بر نهاد

    ز دادار نیکی دهش کرد یاد


    بکاموس بر تیرباران گرفت

    کمان را چو ابر بهاران گرفت


    چو کاموس دست و گشادش بدید

    بزیر سپر کرد سر ناپدید


    بنیزه درآمد بکردار گرگ

    چو شیری برافراز پیلی سترگ


    چو آمد بنزدیک بدخواه اوی

    یکی نیزه زد بر کمرگاه اوی


    چو شد گیو جنبان بزین اندرون

    ازو دور شد نیزهٔ آبگون


    سبک تیغ را برکشید از نیام

    خروشید و جوشید و برگفت نام


    به پیش سوار اندر آمد دژم

    بزد تیغ و شد نیزهٔ او قلم


    ز قلب سپه طوس چون بنگرید

    نگه کرد و جنگ دلیران بدید


  5. #515
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398

    پیش فرض

    بدانست کو مرد کاموس نیست


    چنو نیزه‌ور نیز جز طوس نیست


    خروشان بیامد ز قلب سپاه

    بیاری بر گیو شد کینه‌خواه


    عنان را بپیچید کاموس تنگ

    میان دو گرد اندر آمد بجنگ


    ز تگ اسپ طوس دلاور بماند

    سپهبد برو نام یزدان بخواند


    به نیزه پیاده به آوردگاه

    همی گشت با او بپیش سپاه


    دو گرد گرانمایه و یک سوار

    کشانی نشد سیر زان کارزار


    برین گونه تا تیره شد جای هور

    همی بود بر دشت هر گونه شور


    چو شد دشت بر گونهٔ آبنوس

    پراگنده گشتند کاموس و طوس


    سوی خیمه رفتند هر دو گروه

    یکی سوی دشت و دگر سوی کوه


    چو گردون تهی شد ز خورشید و ماه

    طلایه برون شد ز هر دو سپاه


    ازان دیده گه دیده، بگشاد لب

    که شد دشت پر خاک و تاریک شب


    پر از گفتگویست هامون و راغ

    میان یلان نیز چندین چراغ


    همانا که آمد گو پیلتن

    دمان و ز زابل یکی انجمن


    چو بشنید گودرز کشواد تفت

    شب تیره از کوه خارا برفت


  6. #516
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398

    پیش فرض

    پدید آمد آن اژدهافش درفش


    شب تیره‌گون کرد گیتی بنفش


    چو گودرز روی تهمتن بدید

    شد از آب دیده رخش ناپدید


    پیاده شد از اسپ و رستم همان

    پیاده بیامد چو باد دمان


    گرفتند مر یکدگر را کنار

    ز هر دو برآمد خروشی بزار


    ازان نامدارن گودرزیان

    که از کینه جستن سرآمد زمان


    بدو گفت گودرز کای پهلوان

    هشیوار و جنگی و روشن‌روان


    همی تاج و گاه از تو گیرد فروغ

    سخن هرچ گویی نباشد دروغ


    تو ایرانیان را ز مام و پدر

    بهی هم ز گنج و ز تخت و گهر


    چنانیم بی‌تو چو ماهی بخاک

    بتنگ اندرون سر تن اندر هلاک


    چو دیدم کنون خوب چهر ترا

    همین پرسش گرم و مهر ترا


    مرا سوگ آن ارجمندان نماند

    ببخت تو جز روی خندان نماند


    بدو گفت رستم که دل شاد دار

    ز غمهای گیتی سر آزاد دار


    که گیتی سراسر فریبست و بند

    گهی سودمندی و گاهی گزند


    یکی را ببستر یکی را بجنگ

    یکی را بنام و یکی را بننگ


    همی رفت باید کزین چاره نیست

    مرا نیز از مرگ پتیاره نیست


  7. #517
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398

    پیش فرض

    بباشیم بر پیش یزدان بپای


    که اویست بر نیکوی رهنمای


    بفرمان دارندهٔ هور و ماه

    تهمتن بیاید بدین رزمگاه


    چه داری دژم اختر خویش را

    درم بخش و دینار درویش را


    بشادی ز گردان ایران گروه

    خروشی برآمد ز بالای کوه


    چو خورشید زد پنجه بر پشت گاو

    ز هامون برآمد خروش چکاو


    ز درگاه کاموس برخاست غو

    که او بود اسپ افگن و پیش رو


    سپاه انجمن کرد و جوشن بداد

    دلش پر ز رزم و سرش پر ز باد


    زره بود در زیر پیراهنش

    کله ترگ بود و قبا جوشنش


    بایران خروش آمد از دیده‌گاه

    کزین روی تنگ اندر آمد سپاه


    درفش سپهبد گو پیلتن

    پدید آمد از دور با انجمن


    وزین روی دیگر ز توران سپاه

    هوا گشت برسان ابر سیاه


    سپهبد سورای چو یک لخت کوه

    زمین گشته از نعل اسپش ستوه


    یکی گرز همچون سر گاومیش

    سپاه از پس و نیزه‌دارانش پیش


    همی جوشد از گرز آن یال و کفت

    سزد گر بمانی ازو در شگفت


  8. #518
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398

    پیش فرض

    روان تو از درد بی‌درد باد


    همه رفتن ما بورد باد


    ازان پس چو آگاه شد طوس و گیو

    ز ایران نبرده سواران نیو


    که رستم به کوه هماون رسید

    مر او را جهاندیده گودرز دید


    برفتند چون باد لشکر ز جای

    خروش آمد و نالهٔ کرنای


    چو آمد درفش تهمتن پدید

    شب تیره لشکر برستم رسید


    سپاه و سپهبد پیاده شدند

    میان بسته و دلگشاده شدند


    خروشی برآمد ز لشکر بدرد

    ازان کشتگان زیر خاک نبرد


    دل رستم از درد ایشان بخست

    بکینه بنوی میان را ببست


    بنالید ازان پس بدرد سپاه

    چو آگه شد از کار آوردگاه


    بسی پندها داد و گفت ای سران

    بپیش آمد امروز رزمی گران


    چنین است آغاز و فرجام جنگ

    یکی تاج یابد یکی گور تنگ


    سراپرده زد گرد گیتی‌فروز

    پس پشت او لشکر نیمروز


    بکوه اندرون خیمه‌ها ساختند

    درفش سپهبد برافراختند


    نشست از بر تخت بر پیلتن

    بزرگان لشکر شدند انجمن


    ز یک دست بنشست گودرز و گیو

    بدست دگر طوس و گردان نیو


    فروزان یکی شمع بنهاد پیش

    سخن رفت هر گونه بر کم و بیش


    ز کار بزرگان و جنگ سپاه

    ز رخشنده خورشید و گردنده ماه


    فراوان ازان لشکر بی‌شمار

    بگفتند با مهتر نامدار


    ز کاموس و شنگل ز خاقان چین

  9. #519
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398

    پیش فرض

    فراوان ازان لشکر بی‌شمار


    بگفتند با مهتر نامدار


    ز کاموس و شنگل ز خاقان چین

    ز منشور جنگی و مردان کین


    ز کاموس خود جای گفتار نیست

    که ما را بدو راه دیدار نیست


    درختیست بارش همه گرز و تیغ

    نترسد اگر سنگ بارد ز میغ


    ز پیلان جنگی ندارد گریز

    سرش پر ز کینست و دل پر ستیز


    ازین کوه تا پیش دریای شهد

    درفش و سپاهست و پیلان و مهد


    اگر سوی ما پهلوان سپاه

    نکردی گذر کار گشتی تباه


    سپاس از خداوند پیروزگر

    ک او آورد رنج و سختی بسر


    تن ما بتو زنده شد بی‌گمان

    نبد هیچ کس را امید زمان


    ازان کشتگان یک زمان پهلوان

    همی بود گریان و تیره‌روان


    ازان پس چنین گفت کز چرخ ماه

    برو تا سر تیره خاک سیاه


    نبینی مگر گرم و تیمار و رنج

    برینست رسم سرای سپنج


    گزافست کردار گردان سپهر

    گهی زهر و جنگست و گه نوش و مهر


    اگر کشته گر مرده هم بگذریم

    سزد گر بچون و چرا ننگریم


    چنان رفت باید که آید زمان

    مشو تیز با گردش آسمان


    جهاندار پیروزگر یار باد

    سر بخت دشمن نگونسار باد


    ازین پس همه کینه باز آوریم

    جهان را بایران نیاز آوریم


    بزرگان همه خواندند آفرین

    که بی‌تو مبادا زمان و زمین


    همیشه بدی نامبردار و شاد

    در شاه پیروز بی‌تو مباد


    چو از کوه بفروخت گیتی فروز

    دو زلف شب تیره بگرفت روز


    ازان چادر قیر بیرون کشید

    بدندان لب ماه در خون کشید


    تبیره برآمد ز هر دو سرای

    برفتند گردان لشکر ز جای


    سپهدار هومان به پیش سپاه

    بیامد همی کرد هر سو نگاه


    که ایرانیان را که یار آمدست

    که خرگاه و خیمه بکار آمدست


    ز یپروزه دیبا سراپرده دید

    فراوان بگرد اندرش پرده دید


    درفش و سنان سپهبد بپیش

    همان گردش اختر بد بپیش


    سراپرده‌ای دید دیگر سیاه

    درفشی درفشان بکردار ماه


    فریبرز کاوس با پیل و کوس

    فراوان زده خیمه نزدیک طوس


    بیامد پر از غم بپیران بگفت

    که شد روز با رنج بسیار جفت


    کز ایران ده و دار و بانگ خروش

    فراوان ز هر شب فزون بود دوش


    بتنها برفتم ز خیمه پگاه

    بلشکر بهر جای کردم نگ

  10. #520
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398

    پیش فرض

    کنون ای خردمند روشن‌روان


    بجز نام یزدان مگردان زبان


    که اویست بر نیک و بد رهنمای

    وزویست گردون گردان بجای


    همی بگذرد بر تو ایام تو

    سرایی جزین باشد آرام تو


    چو باشی بدین گفته همداستان

    که دهقان همی گوید از باستان


    ازان پس خبر شد بخاقان چین

    که شد کشته کاموس بر دشت کین


    کشانی و شگنی و گردان بلخ

    ز کاموس‌شان تیره شد روز و تلخ


    همه یک بدیگر نهادند روی

    که این پرهنر مرد پرخاشجوی


    چه مردست و این مرد را نام چیست

    همورد او در جهان مرد کیست


    چنین گفت هومان به پیران شیر

    که امروز شد جانم از رزم سیر


    دلیران ما چون فرازند چنگ

    که شد کشته کاموس جنگی بجنگ


    بگیتی چنو نامداری نبود

    وزو پیلتن تر سواری نبود


    چو کاموس گو را بخم کمند

    به آوردگه بر توان کرد بند


    سزد گر سر پیل را روز کین

    بگیرد برآرد زند بر زمین


    سپه سربسر پیش خاقان شدند

    ز کاموس با درد و گریان شدند


صفحه 52 از 57 نخستنخست ... 23233343536373839404142434445464748495051525354555657 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •