صفحه 6 از 57 نخستنخست 123456789101112131415161718192021222324252656 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 51 تا 60 , از مجموع 561

موضوع: شاهنامه فردوسي

  1. #51
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    هی شد ز کینه سر کینه دار گریزان همی رفت سوی حصار

    پس اندر سپاه منوچهر شاه

    دمان و دنان برگرفتند راه


    چو شد سلم تا پیش دریا کنار

    ندید آنچه کشتی برآن رهگذار


    چنان شد ز بس کشته و خسته دشت

    که پوینده را راه دشوار گشت


    پر از خشم و پر کینه سالار نو

    نشست از بر چرمهٔ تیزرو


    بیفگند بر گستوان و بتاخت

    به گرد سپه چرمه اندر نشاخت


    رسید آنگهی تنگ در شاه روم

    خروشید کای مرد بیداد شوم


    بکشتی برادر ز بهر کلاه

    کله یافتی چند پویی براه


    کنون تاجت آوردم ای شاه و تخت

    به بار آمد آن خسروانی درخت


    زتاج بزرگی گریزان مشو

    فریدونت گاهی بیاراست نو


    درختی که پروردی آمد به بار

    بیابی هم اکنون برش در کنار



    اگر بار خارست خود کشته‌ای

    و گر پرنیانست خود رشته‌ای


    همی تاخت اسپ اندرین گفت‌گوی

    یکایک به تنگی رسید اندر اوی


    یکی تیغ زد زود بر گردنش

    بدو نیمه شد خسروانی تنش


    بفرمود تا سرش برداشتند

    به نیزه به ابر اندر افراشتند


  2. 6 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  3. #52
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    بماندند لشکر شگفت اندر اوی


    ازان زور و آن بازوی جنگجوی


    همه لشکر سلم همچون رمه

    که بپراگند روزگار دمه


    برفتند یکسر گروها گروه

    پراگنده در دشت و دریا و کوه


    یکی پرخرد مرد پاکیزه مغز

    که بودش زبان پر ز گفتار نغز


    بگفتند تازی منوچهر شاه

    شوم گرم و باشد زبان سپاه


    بگوید که گفتند ما کهتریم

    زمین جز به فرمان او نسپریم


    گروهی خداوند بر چارپای

    گروهی خداوند کشت و سرای


    سپاهی بدین رزمگاه آمدیم

    نه بر آرزو کینه خواه آمدیم


    کنون سر به سر شاه را بنده‌ایم

    دل و جان به مهر وی آگنده‌ایم


    گرش رای جنگ است و خون ریختن

    نداریم نیروی آویختن


    سران یکسره پیش شاه آوریم

    بر او سر بیگناه آوریم


    براند هر آن کام کو را هواست

    برین بیگنه جان ما پادشاست


    بگفت این سخن مرد بسیار هوش

    سپهدار خیره بدو دادگوش


    چنین داد پاسخ که من کام خویش

    به خاک افگنم برکشم نام خویش


    هر آن چیز کان نز ره ایزدیست

    از آهرمنی گر ز دست بدیست


    سراسر ز دیدار من دور باد

    بدی را تن دیو رنجور باد


    شما گر همه کینه‌دار منید

    وگر دوستدارید و یار منید


  4. 6 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  5. #53
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    چو پیروزگر دادمان دستگاه


    گنه کار پیدا شد از بی‌گناه


    کنون روز دادست بیداد شد

    سران را سر از کشتن آزاد شد


    همه مهر جویید و افسون کنید

    ز تن آلت جنگ بیرون کنید


    خروشی بر آمد ز پرده سرای

    که ای پهلوانان فرخنده رای


    ازین پس به خیره مریزید خون

    که بخت جفاپیشگان شد نگون


    همه آلت لشکر و ساز جنگ

    ببردند نزدیک پور پشنگ


    سپهبد منوچهر بنواختشان

    براندازه بر پایگه ساختشان


    سوی دژ فرستاد شیروی را

    جهاندیده مرد جهانجوی را


    بفرمود کان خواسته برگرای

    نگه کن همه هر چه یابی به جای


    به پیلان گردونکش آن خواسته

    به درگاه شاه‌آور آراسته


    بفرمود تا کوس رویین و نای

    زدند و فرو هشت پرده سرای


    سپه را ز دریا به هامون کشید

    ز هامون سوی آفریدون کشید


    چو آمد به نزدیک تمیشه باز

    نیا را بدیدار او بد نیاز


    برآمد ز در نالهٔ کر نای

    سراسر بجنبید لشکر ز جای


    همه پشت پیلان ز پیروزه تخت

    بیاراست سالار پیروز بخت


    چه با مهد زرین به دیبای چین

    بگوهر بیاراسته همچنین


  6. 6 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  7. #54
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    چه با گونه گونه درفشان درفش


    جهانی شده سرخ و زرد و بنفش


    ز دریای گیلان چو ابر سیاه

    دمادم بساری رسید آن سپاه


    چو آمد بنزدیک شاه آن سپاه

    فریدون پذیره بیامد براه


    همه گیل مردان چو شیر یله

    ابا طوق زرین و مشکین کله


    پس پشت شاه اندر ایرانیان

    دلیران و هر یک چو شیر ژیان


    به پیش سپاه اندرون پیل و شیر

    پس ژنده پیلان یلان دلیر


    درفش درفشان چو آمد پدید

    سپاه منوچهر صف بر کشید


    پیاده شد از باره سالار نو

    درخت نوآیین پر از بار نو


    زمین را ببوسید و کرد آفرین

    بران تاج و تخت و کلاه و نگین


    فریدونش فرمود تا برنشست

    ببوسید و بسترد رویش به دست


    پس آنگه سوی آسمان کرد روی

    که ای دادگر داور راست‌گوی


    تو گفتی که من دادگر داورم

    به سختی ستم دیده را یاورم


    همم داد دادی و هم داوری

    همم تاج دادی هم انگشتری


    بفرمود پس تا منوچهر شاه

    نشست از بر تخت زر با کلاه


    سپهدار شیروی با خواسته

    به درگاه شاه آمد آراسته


  8. 5 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  9. #55
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    بفرمود پس تا منوچهر شاه


    ببخشید یکسر همه با سپاه


    چو این کرده شد روز برگشت بخت

    بپژمرد برگ کیانی درخت


    کرانه گزید از بر تاج و گاه

    نهاده بر خود سر هر سه شاه


    پر از خون دل و پر ز گریه دو روی

    چنین تا زمانه سرآمد بروی


    فریدون شد و نام ازو ماند باز

    برآمد برین روزگار دراز


    همان نیکنامی به و راستی

    که کرد ای پسر سود برکاستی


    منوچهر بنهاد تاج کیان

    بزنار خونین ببستش میان


    برآیین شاهان یکی دخمه کرد

    چه از زر سرخ و چه از لاژورد



    نهادند زیر اندرش تخت عاج

    بیاویختند از بر عاج تاج


    بپدرود کردنش رفتند پیش

    چنان چون بود رسم آیین و کیش


    در دخمه بستند بر شهریار

    شد آن ارجمند از جهان زار و خوار


    جهانا سراسر فسوسی و باد

    بتو نیست مرد خردمند شاد


  10. 4 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  11. #56
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    منوچهر یک هفته با درد بود


    دو چشمش پر آب و رخش زرد بود


    بهشتم بیامد منوچهر شاه

    بسر بر نهاد آن کیانی کلاه


    همه پهلوانان روی زمین

    برو یکسره خواندند آفرین


    چو دیهیم شاهی بسر بر نهاد

    جهان را سراسر همه مژده داد


    به داد و به آیین و مردانگی

    به نیکی و پاکی و فرزانگی


    منم گفت بر تخت گردان سپهر

    همم خشم و جنگست و هم داد و مهر


    زمین بنده و چرخ یار منست

    سر تاجداران شکار منست


    همم دین و هم فرهٔ ایزدیست

    همم بخت نیکی و هم بخردیست


    شب تار جویندهٔ کین منم

    همان آتش تیز برزین منم


    خداوند شمشیر و زرینه کفش


    فرازندهٔ کاویانی درفش


    فروزندهٔ میغ و برنده تیغ

    بجنگ اندرون جان ندارم دریغ


    گه بزم دریا دو دست منست

    دم آتش از بر نشست منست


    بدان را ز بد دست کوته کنم

    زمین را بکین رنگ دیبه کنم


    گراینده گرز و نماینده تاج

    فروزندهٔ ملک بر تخت عاج


  12. 5 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  13. #57
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    ابا این هنرها یکی بنده‌ام


    جهان آفرین را پرستنده‌ام


    همه دست بر روی گریان زنیم

    همه داستانها ز یزدان زنیم


    کزو تاج و تختست ازویم سپاه

    ازویم سپاس و بدویم پناه


    براه فریدون فرخ رویم

    نیامان کهن بود گر ما نویم


    هر آنکس که در هفت کشور زمین

    بگردد ز راه و بتابد ز دین


    نمایندهٔ رنج درویش را

    زبون داشتن مردم خویش را


    برافراختن سر به بیشی و گنج

    به رنجور مردم نماینده رنج


    همه نزد من سر به سر کافرند

    وز آهرمن بدکنش بدترند


    هر آن کس که او جز برین دین بود

    ز یزدان و از منش نفرین بود


    وزان پس به شمشیر یازیم دست


    کنم سر به سر کشور و مرز پست


    همه پهلوانان روی زمین

    منوچهر را خواندند آفرین


    که فرخ نیای تو ای نیکخواه

    ترا داد شاهی و تخت و کلاه


    ترا باد جاوید تخت ردان

    همان تاج و هم فرهٔ موبدان


    دل ما یکایک به فرمان تست

    همان جان ما زیر پیمان تست


  14. 5 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  15. #58
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    جهان پهلوان سام بر پای خاست


    چنین گفت کای خسرو داد راست


    ز شاهان مرا دیده بر دیدنست

    ز تو داد و ز ما پسندیدنست


    پدر بر پدر شاه ایران تویی

    گزین سواران و شیران تویی


    ترا پاک یزدان نگه‌دار باد

    دلت شادمان بخت بیدار باد


    تو از باستان یادگار منی

    به تخت کئی بر بهار منی


    به رزم اندرون شیر پاینده‌ای

    به بزم اندرون شید تابنده‌ای


    زمین و زمان خاک پای تو باد

    همان تخت پیروزه جای تو باد


    تو شستی به شمشیر هندی زمین

    به آرام بنشین و رامش گزین


    ازین پس همه نوبت ماست رزم

    ترا جای تخت است و شادی و بزم


    شوم گرد گیتی برآیم یکی

    ز دشمن ببند آورم اندکی


    مرا پهلوانی نیای تو داد

    دلم را خرد مهر و رای تو داد


    برو آفرین کرد بس شهریار

    بسی دادش از گوهر شاهوار


    چو از پیش تختش گرازید سام

    پسش پهلوانان نهادند گام


    خرامید و شد سوی آرامگاه

    همی کرد گیتی به آیین و راه


  16. 5 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  17. #59
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    Eh

    پس آنگه ز مرگ منوچهر شاه


    بشد آگهی تا به توران سپاه



    ز نارفتن کار نوذر همان

    یکایک بگفتند با بدگمان


    چو بشنید سالار ترکان پشنگ

    چنان خواست کاید به ایران به جنگ


    یکی یاد کرد از نیا زادشم

    هم از تور بر زد یکی تیز دم


    ز کار منوچهر و از لشکرش

    ز گردان و سالار و از کشورش


    همه نامداران کشورش را

    بخواند و بزرگان لشکرش را


    چو ارجسپ و گرسیوز و بارمان

    چو کلباد جنگی هژبر دمان


    سپهبدش چون ویسهٔ تیزچنگ

    که سالار بد بر سپاه پشنگ


    جهان پهلوان پورش افراسیاب

    بخواندش درنگی و آمد شتاب


    سخن راند از تور و از سلم گفت

    که کین زیر دامن نشاید نهفت


    کسی را کجا مغز جوشیده نیست

    برو بر چنین کار پوشیده نیست


    که با ما چه کردند ایرانیان

    بدی را ببستند یک یک میان


    کنون روز تندی و کین جستنست

    رخ از خون دیده گه شستنست


    ز گفت پدر مغز افراسیاب

    برآمد ز آرام وز خورد و خواب


    به پیش پدر شد گشاده زبان

    دل آگنده از کین کمر برمیان


    که شایستهٔ جنگ شیران منم

    هم‌آورد سالار ایران منم


  18. 4 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  19. #60
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    Eh

    اگر زادشم تیغ برداشتی


    جهان را به گرشاسپ نگذاشتی


    میان را ببستی به کین آوری

    بایران نکردی مگر سروری


    کنون هرچه مانیده بود از نیا

    ز کین جستن و چاره و کیمیا


    گشادنش بر تیغ تیز منست

    گه شورش و رستخیز منست


    به مغز پشنگ اندر آمد شتاب

    چو دید آن سهی قد افراسیاب


    بر و بازوی شیر و هم زور پیل

    وزو سایه گسترده بر چند میل


    زبانش به کردار برنده تیغ

    چو دریا دل و کف چو بارنده میغ



    بفرمود تا برکشد تیغ جنگ

    به ایران شود با سپاه پشنگ


    سپهبد چو شایسته بیند پسر

    سزد گر برآرد به خورشید سر


    پس از مرگ باشد سر او به جای

    ازیرا پسر نام زد رهنمای


    چو شد ساخته کار جنگ آزمای

    به کاخ آمد اغریرث رهنمای


    به پیش پدر شد پراندیشه دل

    که اندیشه دارد همی پیشه دل


    چنین گفت کای کار دیده پدر

    ز ترکان به مردی برآورده سر


    منوچهر از ایران اگر کم شدست

    سپهدار چون سام نیرم شدست


    چو گرشاسپ و چون قارن رزم زن

    جز این نامداران آن انجمن


    تو دانی که با سلم و تور سترگ

    چه آمد ازان تیغ زن پیر گرگ


  20. 3 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


صفحه 6 از 57 نخستنخست 123456789101112131415161718192021222324252656 ... آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •