نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5

موضوع: داستان زندگی یه نفرو واستون تعریف کنم

  1. #1
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض داستان زندگی یه نفرو واستون تعریف کنم

    سلاااااااااااااام
    به دوستان گلم
    حالتون خووووووووبه؟
    امروز میخام

    داستان زندگی یه نفرو واستون تعریف کنم

    سر گذشت و سرانجام یک دوستی یا عشق(اگه بشه نامشو عشق گذاشت) خیابانی
    یک انتخاب کورکورانه و بدون مشورت با خانواده
    که در نهایت منجر به طلاق میشه(البته به طلاق منجر نشده.اما اگر به طلاق منجر بشه/خیللللللی بهتره تا....)
    در ضمن من این داستانو
    با رضایت کامل اون شخص نوشتم

    و با زبان اون نوشتم
    خوشحال میشم
    نظرات خود را با بنده
    در میان بگذارید
    ویرایش توسط !ALIPOUR! : 2013/08/19 در ساعت 02:20

  2. #2
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    من دختری وسواس و لجباز هستم
    در حالی که توی خانواده ای پر جمعیت متولد شدم

    اما توی خونه حرف باید حرف من باشه
    و هر چی بگم باید پدر و مادرم
    واسم بخرند(میخرند هم)
    سال اول دبیرستان رو با موفقیت به پایان رسوندم
    و رشته ی تجربی رو انتخاب کردم
    به این رشته علاقه فراوانی هم داشتم وهنوز هم دارم
    تا سوم درسامو به خوبی خوندم
    اما افسوس
    اخرای سال پیش دانشگاهی با پسری اشنا شدم

    (ای کاش هیچ وقت با اون اشنا نمی شدم)
    سه تا از امتحانات پیش مونده بود
    که با اون پسر فرار کردم
    بعد از این که پدرم این ماجرا را فهمید
    سکته کرد(افسوس سه ماه بیشتر زنده نموند)
    بلاخره بعر از یکی دو هفته
    با هاش ازدواج کردم
    اما برادرام با وصلت من راضی نبودند
    (در مورد پسره تحقیق کرده بودند
    که پسره فرد قابل اعتمادی نبوده والانم نیست)
    اما من واقعا دوسش دارم
    به همین خاطر به زور هم شده باهاش
    ازدواج کردم(حتی با مخالفت برادرام)
    بعد یک ماه به حرفای برادرهام رسیدم
    کاش به حرفشون اون موقع گوش میکردم
    کاش!!!
    شوهرم فردی هوس پرست.دختر باز
    حریص و....
    روزای اول دو سه بار هم
    قهر کردم اومدم خونه
    اما هیچکس به حرفام اعتماد نمیکردند
    (اخه یه بارهم قهر کرده و بعدشم
    برگشته بودم پیش شوهرم
    به همین خاطر هیچکس نمیتوانست
    بهم اعتماد کنه)
    به هر حال
    الان6 ساله باهاش زندگی میکنم
    و یه پسره4ساله دارم
    این کاری یه که خودم کردم
    که لعنت بر خودم باد
    .
    .
    .
    با تشکر فرواوان از دوست عزیزم
    که اجازه دادن ماجرای زندگی شونو
    توی وبلاکم بزارم.

    .
    ویرایش توسط !ALIPOUR! : 2013/08/19 در ساعت 02:14

  3. #3
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    خوب دوستان
    نظرتون چیه؟

    به نظرتون نام این دوستیا رو چی میشه گذاشت؟

    عشق؟؟؟
    هوس؟؟؟

    نادانی؟؟؟
    بچگی؟؟؟
    و یا
    خریت به تمام معنا؟؟؟
    ارزششو داره
    به خاطر هوسهای زود گذر
    یه عمر زندگی خود را تباه کرد؟
    طوری که هر روز هزار بار ارزوی مرگ کرد؟
    و توصیه من به دختر خانومها‍:
    با دیدن ظاهر زیبا و فریبنده بعضی از پسرا زود خام نشوید
    یا به خاطر وعده های دوروغین انها زود با انها فراری نشوید
    به اینده خودتون فکر کنید
    زندگی همین روزهای اول نیست
    پس گول پسرای شیاد و فریب کار را نخورید
    البته منظور من همه ی پسرا(‌به ویژه خودم) نیستم
    امیدوارم که از این داستان خوشتون اومده باشه و عبرت گرفته باشید
    خوشحال میشم نظر خودتونو
    راجع به این داستان واسم بنویسید
    و اگه داستان واقعی دارید
    خوشحال میشم
    واسم بفرستید

    تا تویسایت سناتورها بذارم

    منتظر داستانهای بعدیم باشید

  4. #4

    پیش فرض

    ممنون از داستان قشنگت دادش .این یه انتخاب اشتباه بوده چون انتخابی که کل خونواده ناراضی باشن سر انجامش همین میشه البته این عشق نبوده هوس بوده عشق هرچی بشه سر انجامش خوبه

  5. #5
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    ممنونم از نظری که دادین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •