از کوچه غم که گذشتم دری به روی من باز شد.
بهم گفت برای عبور باید از داخل من رد بشی .
روی در نوشته بود عذاب بعدی .
با ترس و تردید رفتم داخل و از در رد شدم .
به سیاهی رسیدم گفت باید درونت مثل من بشه
گفتم چرا گفت سوال نپرس گفتم باشه
به تنهایی رسیدم گفت باید همدم من بشی
گفتم نه من از تنهایی متنفرم
بهم گفت اگر همدم من نشی زندگی کسی دیگر رو خراب میکنم
گفتم باشه همدم تو میشم .
از همه و همه که گذشتم به تو رسیدم
تو بهم گفتی سلام بنده من خوش امدی
اینا همه ازمونی بود که تو امتحان بشی
گفتم خدایا چرا ؟
گفتی چی چرا ؟
گفتم چرا من ؟
چرا سیاهی ؟
چرا تنهایی ؟
چرا عذاب ؟
چرا غم ؟
چرا چرا چرا چرا
در جواب بهم گفتی
خودت انتخاب کردی!!!