بیا وقتی برای عشق هورا میشکد احساس به روی اجتماع بغض حسرت گاز اشک آور بیندازیم
بیا با خود بیاندیشیم اگر یک روز تمام جاده های عشق را بستند ...
اگر یکسال چندین فصل برف بی کسی آمد ...
اگر یک روز نرگس در کنار چشمه غیبش زد ، اگر یک شب شقایق مرد ...
تکلیف دل ما چیست !!؟
و من احساس سرخی میکنم چندیست
و من از چند شبنم پیشتر خوابم ، نزول عشق را دیدم
چرا بعضی برای عشق دلهاشان نمی لرزد ؟
چرا بعضی نمیدانند که این دنیا به تار موی یک عاشق نمی ارزد
چرا بعضی تمام فکرشان ذکر است و در آن ذکر هم نیز یاد خدا خالیست !!!
و گویی میوه اخلاصشان کال است
چرا شغل شریف و رایج این عصر روجّالی است
چرا در اقتصاد راکد این مکاره بازاران صداقت نیز دلالیست ؟
کاش میشد لحظه ای پرواز کرد حرفهای تازه را آغاز کرد
کاش میشد خالی از تشویش بود برگ سبزی تحفه درویش بود
کاش تا دل می گرفت و می شکست عشق می آمد کنارش می نشست
کاش با هر دل دلی پیوند داشت هر نگاهی یه سبد لبخند داشت
کاش لبخند ها پایان نداشت سفر ها تشویش آب و نان نداشت

کاش میشد ناز را دزدید و برد بوسه را با غنچه هایش چید و برد
کاش دیواری میان ما نبود بلکه میشد آن طرف تر را سرود
کاش من هم یک قناری میشدم در تب آواز جاری میشدم

آی مردم من غریبستانیم امتداد لحظه ایی بارانیم
شهر من آنسو تر از پرواز هاست در حریم آبی افسانه هاست
شهر من بوی تغزل میدهد هر که می آید به او گل میدهد
دشتهای سبز ، وسعتهای ناب نسترن ، نسرین ، شقایق ، آفتاب
باز این اطراف حالم را گرفت لحظه پرواز بالم را گرفت
میروم آنسو تو را پیدا کنم در دل آیینه جایی وا کنم