بسم الله الرحمن الرحیم
زينب (س ) در سرزمين كربـلا
از هـمـان نـخـسـتـيـن لحـظاتى كه سپاهيان امام حسين عليه السّلام در سرزمين ((طـف )) فرود آمـدنـد، رفـتـه رفته نقش حضرت زينب عليهاالسّلام
بيش ازپيش ، حسّاس و حساس تر مى شـد. امـام زيـن العابدين عليه السّلام مى فرمايد:
((شبى كه فرداى آن ، پدرم شهيد شد، عمّه ام زينب از من پرستارى مى كرد)).
آن طـور كـه از نوشته مورخين برمى آيد، شب عاشورا حضرت زينب كه گهگاهى به خيمه هـا سـركـشـى مـى كـرد، از نـحـوه راز و نـيـازهـاى امام حسين
عليه السّلام دريافت كه امام و يارانش به شهادت نزديكند.
امام عليه السّلام به او فرمود:
((يا اختا تعزى بعزاءِ اللّه فـان سـكـان السـمـاوات يـموتون واهل الارض لايبقون وجميع البرية يهلكون و ان كل شى ء هالك الاوجهه (به روايتى : الاوجه اللّه )
ابى ، خير منيّ وامّي ، خير منّي واخي ، خير منّي ولى ولهم ولكل مسلم برسول اللّه اسوة ...)).
يـعـنـى: ((خـواهـرم ! تـو بـه وعده هاى الهى ، دلگرم باش ؛ چرا كه ساكنين آسمانها همه فـانـى مـى گـردنـد و اهـل زمـيـن هـمـه مـى ميرند و همه
مخلوقات جهان هستى ، راه نيستى مى پـيـمايند و جز خدا، همه چيز نابود مى شود، پدر و مادر و برادرم از من بهتر بودند، من و ايشان و هر مسلمانى بايد
از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پيروى كنيم )).
اين سخنانِ مقامِ شامخ ِامامت ،چنان در وجود مقدس حضرت زينب كبرى عليهاالسّلام كارگر افتاد كـه او را چـون كـوهـى محكم در برابر شدايد ثابت قدم و
پابرجا و استوار قرار داد، تا آنـجـا كـه وقـتـى در گـودال قـتلگاه با شمر ستمگر رو به رو مى شود، چنان با متانت و وقار، خردمندانه و شكيبا، رفتار مى كند كه
از حوصله بيان و قلم خارج است . آرى ، آرى ، اوسـت كـه مـتـيـن ، صـبـور و بـردبـار، گـلوى بريده برادر را مى بوسد و با شكيبايى زايـدالوصـفـى ، دسـت زيـر
پـيـكـر صد چاك برادر برده ، او را قدرى بلند مى كند و در مـنـاجـات بـا خـداى خـويـش عـرض مـى كـنـد:
((خـداونـدا! ايـن قـربـانـى را از آل مـحـمـد صـلّى اللّه عـليـه و آله قـبـول كـن ! )).
(اللهـم تقبل منا هذاالقربان )
ايـن سـخـن گـهـربار، خود از درجه شناخت و معرفت آن بزرگ زن تاريخ جهان ، حكايت مى كند.
نـمـونـه ديگر از عظمت مقام آن نادره زمان و اسوه صبر و بردبارى و شجاعت ، اين است كه وقـتـى در روز عـاشـورا، آن هـمـه مـصـايـب سـنـگـيـن و شـكـنـنـده
را تحمل مى كند، دليرانه فرمانده سپاه دشمن ، ((عمرسعد)) را مورد سرزنش قرار داده و بى هيچ واهمه اى بر او پرخاش مى كند.
((طـبرى )) از قول ((حجاج بن عبداللّه )) نقل مى كند كه :
در ميدان نبرد، نيروهاى پياده از سـمـت راسـت و چـپ بـه امـام حـسين عليه السّلام حمله بردند، او به ميمنه سپاه حمله برد تا پـراكـنـده شـدنـد،
بـه مـيـسـره نيز حمله كرد و آنان را هم پراكنده نمود ....
به خدا قسم ! هرگز شكسته اى را نديده بودم كه فرزندان و كسان و يارانش كشته شده باشند و مانند او ، با دلى محكم و استوار و خاطرى آرام و دلير بر
پيشروى باشد. به خدا قسم ! پيش از او و پس از او، كسى را همانندش نديدم . وقتى حمله برد، پيادگان از راست و چپ او مانند بـزغـاله هـا فـرار مى كردند.
در اين هنگام ، عمرسعد نزديك امام حسين عليه السّلام رسيد،
زيـنـب عليهاالسّلام به او گفت :
((اى عمر سعد! ابوعبداللّه را مى كشند و تو نگاه مى كنى )).
عـمـر از زيـنـب روى بـرگردانيد ولى از سخن قاطع او سخت متاءثر شد.
((وقـتـى امـام حـسين عليه السّلام به شهادت رسيد، لشگر بنى اميه مانند حيواناتِ وحشى بـه سـوى خـيـمـه هـا روى آوردنـد و بـه آتـش زدن خـيـمـه هـا
و غـارت اموال و لوازم آنان ، مشغول شدند)).
از حـضـرت زيـنب عليهاالسّلام روايت كرده اند كه فرموده :
((وقتى عمر بن سعد به نهب و غـارت اهـل بـيـت فـرمـان داد، من بر دَرِ خيمه ايستاده بودم ، مردى چشم كبود درآمد و آنچه در خيمه بود برگرفت ،
نمطى را كه زير بدن مبارك امام زين العابدين عليه السّلام قرار داشت به گونه اى كشيد كه او را به زمين افكند لكن گريه مى كرد.
گفتم : اين گريه براى چيست ؟!
گفت بر شما اهل بيت گريه مى كنم كه در چنين مهلكه اى افتاده ايد. سپس اضافه مى كند كه :
زينب عليهاالسّلام را از كردار و گفتار او خشم آمد، فرمود:
((قـطـع اللّه يـديـك و رجـليـك و احـرقـك بـنـار الدنـيـا قبل نار الا خرة )).
يـعـنـى :
((خـداونـد دسـت و پـايـت را قـطـع كـنـد و پـيـش از آتش آخرت ، تو را درآتش دنيا بسوزاند)).
دعـاى آن حـضـرت اجـابـت شـد و آن مـلعون به دست ((مختار)) به كيفر رسيد.
وقـتـى حضرت زينب عليهاالسّلام به جسد مطهر امام حسين عليه السّلام مى رسد، به خاطر ايـنـكه آبروى بنى اميه و طرفداران آنان را ببرد و به لشگريان
ابن سعد بفهماند كه چـه جـنـايـت بـزرگـى را مـرتـكـب شـده انـد، بـا كـمـال وقـار و مـتـانـت ،
در عـيـن حال كوبنده و رسا، انقلابى و افشاگرانه ، چنين ندبه مى كند:
((وا محمداه !
آفريننده آسمان بر تو رحمت كند،
اين حسين تو است كه با اعضاى پاره پاره در خون خويش آغشته است .
و اين دختران تو مى باشند كه اسير شده اند.
و اين حسين است كه حرامزاده ها او را به قتل رساندند.
پدر و مادرم فداى آن كس باد كه سراپرده اش را سرنگون ساختند!
پدر و مادرم فداى آن كس باد كه جدش رسول خدا و فرزند نبى هدى بود!
پدر و مادرم فداى محمد مصطفى
و جانم فداى خديجه كبرى و على مرتضى و فاطمه زهرا باد!
جانم فداى آن كس باد كه آفتاب به خاطر او بازگشت تا او نماز بخواند)).
وقـتـى حـضـرت زيـنب كبرى عليهاالسّلام اين كلمات هشدار دهنده را بر زبان آورد، دوست و دشمن از سخنان او بناليدند و زار، زار بگريستند.
امـام زيـن العـابـديـن عليه السّلام مى فرمايد وقتى در كربلا به ما رسيد، آنچه رسيد و پـدرم و يـاران و فـرزنـدان و بـرادران و كـسـان او بـه درجـه شـهـادت
نـايـل آمـدند و حرم محترم و زنان او را بر جهاز شتران برنشاندند و مى خواستند ما را به سـوى كـوفـه كوچ دهند، چون ديدم كه اجساد تمامى شهدا در خاك و
خون افتاده و مدفون و پـوشـيـده نـيستند، بارى گران در سينه ام احساس كردم و افسردگى شديدى به من دست داد، ايـن حـالت غـم و افـسـردگـى من بر
عمّه ام جناب زينب كبرى دختر على مرتضى آشكار شد، گفت :
((اى يادگار جد و پدر و برادرم ! چه شده ؟ كه تو را چنين افسرده مى بينم )).
گفتم :
((چگونه ناراحت نباشم ؟
بـا اينكه پدر بزرگوارم و سيد و تبار خويش و برادران و عموها و عموزادگان و كسانم رادر ميان خاك و خون مى نگرم كه در اين بيابان،ايشان را افكنده اند و جامه از
تن ايشان بيرون كرده اند،نه كسى را به سوى ايشان نظرى و نه كسى را به كوى ايشان گذرى است .گويا ايشان را از كفار ترك و ديلم مى شمارند؟!)).
حضرت زينب گفت:
((از آنچه مى بينى نگران نباش ،بـه خـدا قـسـم ! ايـن عهد و پيمانى است كه از رسول خدا به جد تو و پدر تو و عمّ تو، استوار افتاده است و خداى تعالى ،
گروهى از همين مردمان را(كـه فـراعـنـه زمـيـن ايـشـان را نـمـى شـنـاسـنـد و اهـل آسـمـان بـه حال آنان آگاهندو دستشان به خون اين شهدا آلوده نيست )
عهد و ميثاق گرفته تا اين اعضاى پراكنده و اجساد پاره پاره را گردآورى كنند و به خاك بسپارندو بر قبر و ضريح مقدس سيدالشهداءِ عليه السّلام نشانى و
گنبدى برخواهند كشيد كه با گذشت زمان و گردش ايام و دهور، هرگز كهنه و فرسوده نگردد، هرچند روزگاران دراز و زمانهاى طولانى بر آن بگذرد، آثارش محو
نگردد و هرگز نشانش از بين نرود.هرچند پيشوايان كفر و گمراهى ، در محو آن بكوشند، ظهورش بيشتر و نمايشش فزونتر و رفعتش برتر گردد)).
امام زين العابدين عليه السّلام پرسيدند: اين خبر از كيست ؟
حـضـرت زيـنـب پـاسـخ داد: ايـن را ((ام ايـمـن ))، از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله برايم نقل كرده است :
در كربلا، به سيد سجاد، عمّه ، گفت ـــــــــــــ بيند جهـان ، شكـوه نمايـان كـربـلا
اين شعـله را زبانـه بـود در زمانـه ها ــــــــــــــ بى انتهاست چشمـه جوشـان كـربـلا
سـپـس حـضـرت زيـنـب ، حـديـث را بـه تـفـصـيـل نقل مى كند كه به واسطه طولانى بودن ، از آوردن آن خوددارى مى شود.
آنـچـه ايـنـجـا ذكـرش ضرورى مى نمايد اين است كه مردان و زنان طايفه ((بنى اسد)) در سـومـيـن روز شـهادت پاكبازان وادى عشق ، اقدام به خاك سپردن
بدنهاى پاك آن شهدا مى كنند و صدق گفتار عقيله بنى هاشم به زودى آشكار مى شود و هرچه زمان پيشتر مى رود، حـقـايـق ديـگـرى از سـخـنـان گهر بـار
زينب كبرى روشن و هويدا مى گردد و روز به روز بيشتر از روز قبل ، عظمت مقام والاى شهداى كربلا بر جهانيان آشكارا مى گردد.
ايـنـجـاسـت كـه آدمـى درمـى يـابـد كه چرا حضرت امام حسين عليه السّلام در آخرين ساعات زنـدگـى خـويـش ،
اسرارى از رازهاى پس پرده امامت را درگوش خواهرش زمزمه و به او وصيت مى كند.
و بـى سـبـب نـيست هرگاه حضرت زينب به ديدارش مى رفت ، او تمام قد پيش پاى خواهر برمى خاست و احترام مى كرد.
و ايـن احـتـرام ، تـنـهـا بـه دوران سـالمندى جناب زينب منحصر نمى شد، كه از همان دوران نوجوانى و حتى خردسالى نيز بين آنان وجود داشته كه امام حسن
و امام حسين عليهماالسّلام براى خواهر خود زينب ، احترامى خاص ، قايل بوده اند.
وقـتـى حـضرت زينب به زيارت مرقد مطهر رسول خدا مشرف مى شد، حسنين دوطرف او با وقارى مخصوص حركت مى كردند.
چـرا امـام حـسـيـن عـليـه السـّلام بـه او وصـيـت نـكـنـد؟ چـرا جـلو پـاى او بـرنـخـيـزد؟
و حال آنكه قابل احترام و راز نگهدار است ؛ زينبى كه هميشه با خداى خود، در راز و نياز است و هرگز از نيايش باز نمى ايستد و هيچ عاملى نمى تواند باعث
شود كه او در كار عبادت ، سـسـتـى كـنـد. او اهل تهجد و شب زنده دارى است تا آنجا كه امام معصوم حضرت سجاد عليه السـّلام ى فـرمـايـد:
((عـمـّه ام زيـنـب در سـفـر كـربـلا با آن همه مصايب و مشكلات ، در شب عـاشـورا و يـازدهـم مـحـرم ، حـتـى نماز شب را ترك نكرده و از مناجات و راز و نياز
خود با پروردگار، دست نكشيد)).
كار تهجد و شب زنده دارى زينب كبرى عليهاالسّلام تا بدان پايه است كه امام حسين عليه السـّلام وقـتـى بـا او وداع مـى كـنـد، مـى فـرمـايـد:
((يـا اُخـتـاه ! لا تـنـسـيـنـى فـى نافلة الليل ، يعنى : خواهرم ! مرا در نماز شب ، فراموش نكن ))
امـّا از صـبـرو نـام بـردبـارى زيـنـب عـليهاالسّلام همين بس كه در روز عاشورا، علاوه بر سـايـر يـاران امـام حـسـيـن عـليـه السـّلام شـاهـد شـهـادت نـوزده تن
از عزيزان خود؛ نظير فـرزنـدان ، برادران ، برادرزادگان ، عموزادگان بود و مانند كوه ، استوار باقى ماند. بـسـتـگـان او كـه در كـربـلا بـه مـقـام شـهـادت نـايـل آمـدنـد،
بـه قـرار ذيل مى باشند:
1 ـ حضرت على اكبر، فرزند امام حسين عليهماالسّلام .
2 ـ حضرت عبداللّه بن مسلم بن عقيل .
3 ـ حضرت محمد بن عبداللّه بن جعفر،
فرزند شوهر حضرت زينب عليهاالسّلام كه بعضى تصور كرده اند فرزند خود حضرت زيـنـب هـم مـى بـاشـد و حـال آنـكـه مـادرش ((خـوصـاء))
دخـتـر حـفـصـه از بـكـر بـن وائل است .
4 ـ حضرت عون بن عبداللّه بن جعفر،
كه مادرش حضرت زينب بود.
5 ـ حضرت عبدالرحمن بن عقيل .
6 ـ حضرت جعفر بن عقيل .
7 ـ حضرت عبداللّه اكبر بن عقيل .
8 ـ حضرت محمد بن مسلم بن عقيل .
9 ـ حضرت محمد بن ابى سعيد بن عقيل .
10 ـ حضرت قاسم بن امام حسن عليه السّلام .
11 ـ حضرت ابوبكر بن امام حسن عليه السّلام .
12 ـ حضرت جعفر بن على بن ابى طالب عليه السّلام .
13 ـ حضرت عثمان بن على بن ابى طالب عليه السّلام .
14 ـ حضرت ابوبكر بن على بن ابى طالب عليه السّلام .
15 ـ طفلى كه نام مباركش معلوم نيست ،
وحشتزده از خيمه بيرون آمد و ((هانى بن ثبيت )) ملعون او را شهيد كرد.
16 ـ حضرت ابوالفضل عباس بن على عليه السّلام .
17 ـ حضرت على اصغر بن امام حسين عليه السّلام ،
تـاريـخ نـويـسان آورده اند وقتى كه در آخرين وداع حضرت امام حسين عليه السّلام خواست على اصغر را در آغوش گيرد حرمله معلون ؛
گلوى آن دُردانه را هدف گرفت .
18 ـ حضرت عبداللّه بن امام حسن عليهماالسّلام .
كـه طـفـلى خـردسـال بـود، وقـتـى ديـد امـام حسين عليه السّلام سخت مجروح شده و دشمنان گـرداگـردش را گـرفـتـه اند، با وجود خردسالى ،
بى هيچ سلاحى به كمك عموى خود شـتـافـت ، هـرچه حضرت زينب تلاش كرد تا او را نگهدارد، فايده اى نبخشيد، خود را به امام رسانيد،
((ابجر بن كعب )) ملعون كه شمشير كشيده بود تا بر امام وارد آوَرَد، ((عبداللّه )) دسـت خـود را سپر امام قرار داد و دستش قطع شد،
او خود را به سينه عمو چسپانيد و امام او را در آغوش گرفت ، در اين حال ، حرمله ملعون با تيرى او را به شهادت رسانيد.
19 ـ سـرور و سالار شهداء حضرت امام حسين عليه السّلام.
زيـنب كبرى ، پيكر تمام اين عزيزان را ديد، حتى بر جريان شهادت برخى از آنان ناظر بود و اجساد مطهر آنان را مشاهده كرد كه چگونه در زيرپاى ستوران
كوبيده شد اما مقاومت و پـايـدارى ازخـود نـشـان داد، خـيـمـه هـاى آتـش گـرفـتـه ، اطـفـال مـضـطـرب و پـريشان ، حوادث كوبنده ، مصايب سنگين ،
هيچيك نتوانست بر صبر و شـكـيـبـايـى و تـحمل و توان و طاقت او فايق آيد چرا كه او مانند پدرش على عليه السّلام جامع اضداد بود.
بلى زينب عليهاالسّلام دانشمند، اهل زهد و تقوا و تهجد، گشاده زبان و سخنور، دلير و با شـهـامـت ، رشـيـد و نترس ، خردمند و دورانديش ،
تيزبين و موقع شناس ، كاردان و كارآمد، مـهـربـان و بـا عاطفه ، مقاوم و استوار، مرد ميدان شكيبايى ، هنرمند و اديب ، پرستار، رهبر با ايمان و خلاصه ،
آن بود كه بايد مى بود.
_________________
امام مهدىعليه السلام :إنّا يُحيطُ عِلمُنا بأنبائِكُم و لايعَزُبُ عَنّا شَىءٌ مِن أخبارِكُم.
ما از همه خبرهاى شما آگاهيم و چيزى از خبرهاى شما از ما پنهان نيست.
بحار الأنوار ، ج 53 ، ص 175