نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7

موضوع: منو تو قلبت نگه دار

  1. #1
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398

    Eh منو تو قلبت نگه دار

    منو تو قلبت نگه دار

    مثل شعله تو زمستون

    نذار از تو دور بشم باز
    بی تو قلبم میشه داغون
    منو تو قلبت نگه دار
    حرف من یه التماسه
    هیچ کسی به جز تو انگار
    دردم رو نمی شناسه
    منو تو قلبت نگه دار
    منو تو قلبت نگه دار
    منو تو قلبت نگه دار
    منو تو قلبت نگه دار
    نذار کسی تنهایی رو
    تو صورت من ببینه
    دلم نمی خواد غم و اشک
    تو چشمای من بشینه
    نذار که شک کنم یه روز
    به معنی عاشق شدن
    اگه بری چی میمونه
    برای تو برای من
    منو تو قلبت نگه دار
    منو تو قلبت نگه دار
    منو تو قلبت نگه دار
    منو تو قلبت نگه دار



    ویرایش توسط !MAHSA! : 2013/08/22 در ساعت 23:47

  2. #2

    پیش فرض

    دلم هوای خودم را کرده است ...
    این روزها

    بیشتر از هر زمانی

    دوست دارم خودم باشم !!

    دیگر نه حرص بدست آوردن را دارم

    و نه هراس از دست دادن را .....

    هرکس مرا میخواهد بخاطر خودم بخواهد

    دلم هوای خودم را کرده است ...
    همین...



  3. #3

    پیش فرض

    تلخ است ،

    همه فکر کنند سرت شلوغ است ،

    و تنها خودت بدانی چقدر

    تنـــهایی ..
    .


  4. #4

    پیش فرض

    دیگه دلم نه پول میخواد نه اغوش
    نه مهمونی
    نه حتی اینده...
    دلم
    .
    .
    .
    .
    بچگیمو میخواد..
    پا های شنی دستای کاکائویی
    هزار بار یه سرسره یه متری رو برم
    و خسته نشم
    چایی رو با ده تا قتد بخورم
    سرچیزای مسخره
    اینقد بخندم بیوفتم کف اتاق
    دلم میخواد بازم رو دیوار نقاشی کنم
    دلم میخواد
    وقتی گریه میکنم
    مامانم اشکمو پاک کنه نه پیرهن تنم
    دلم میخواد شابا توی خواب غلت بزنم
    نه اینکه حرف بزنم
    غروبای بعضی روزا فقط منتظر انشرلی باشم.


    بزرگ ترین اشتباهم این بود
    ارزوکردم بزرگ شم
    دنیای ادم بزرگا خیلی سرد و تنهاس....

  5. #5

    پیش فرض

    اين روزها "بغض"دارم،"گريه" دارم

    تا دلت بخواهد "آه" دارم...

    اما.. بازيگر خوبي شده ام!!

    .

  6. #6

    پیش فرض

    سیاه پوشیده بود ، به جنگل آمد .. استوار بودم و تنومند !
    دستی به تنه ام کشید ، تبرش را در آورد و زد .. زد .. محکم و محکم تر ...
    دیگر نمی خواستم درخت باشم ، آینده ی خوبی در انتظارم بود !
    ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد ، او تنومند تر بود ...
    مرا رها کرد با زخم هایم ، او را برد ... و من که نه دیگر درخت بودم ، نه تخته سیاه مدرسه ای ، نه عصای پیر مردی ...
    خشک شدم ..

    بازی با احساسات مثل داستان تبر و درخت می مونه .. تا مطمئن نشدی تبر نزن !
    احساس نریز!!
    زخمی می شود ... در آرزوی تخته سیاه شدن ، خشک می شود ....



  7. #7

    پیش فرض

    مَـטּ هـر روز و هـر لحظـﮧ نگرانت مے شوم
    ڪـﮧ چـﮧ مے ڪُنے ؟
    ڪُجایے ؟ در چـﮧ حالے ؟ پـنـجـره اُتـاقـم را بـاز مے ڪُنم و فـریـاد مے زنـم تنهـاییـت بـراے مَـטּ
    غُصـه هـایـت بـراے مَـטּ
    هـمـﮧ بُـغـض ها و اشڪهایـت بـراے مَـטּ
    تــو فـقـط بـخـنـد آنقـدر بـلـند تـا مَـטּ هـم بشـنوم صـداے خـنـده هـایـت را
    صـداے هـمـیشـﮧ خـوب بـودنـت را

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •