صفحه 9 از 11 نخستنخست 1234567891011 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 81 تا 90 , از مجموع 103

موضوع: ღخدایا یک دنیا دلم گرفتهღ

  1. #81
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088
    سپاس ها
    4,171
    سپاس شده 8,090 در 2,412 پست
    نوشته های وبلاگ
    360

    پیش فرض

    ملاصدرا می گه:

    خداوند بی‌نهایت است و لامکان و بی زمان

    اما به قدر فهم تو کوچک می‌شود

    و به قدر نیاز تو فرود می‌آید

    و به قدر آرزوی تو گسترده می‌شود،

    و به قدر ایمان تو کارگشا می‌شود،
    و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک می‌شود،
    و به قدر دل امیدواران گرم می‌شود...
    پــدر می‌شود یتیمان را و مادر.
    برادر می‌شود محتاجان برادری را.
    همسر می‌شود بی همسر ماندگان را.طفل می‌شود عقیمان را. امید می‌شود ناامیدان را.راه می‌شود گم‌گشتگان را. نور می‌شود در تاریکی ماندگان را.

  2. #82
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088
    سپاس ها
    4,171
    سپاس شده 8,090 در 2,412 پست
    نوشته های وبلاگ
    360

    پیش فرض

    خدا در بیابان های خالی از انسان نیست خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست به دنبالش نگرد خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست
    خدا در قلبی است که برای تو می تپد
    خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد خدا آنجاست
    در جمع عزیزترینهایت
    خدا در دستی است که به یاری می گیری
    در قلبی است که شاد می کنی
    در لبخندی است که به لب می نشانی
    خدا در بتکده و مسجد نیست
    گشتنت زمان را هدر می دهد
    خدا در عطر خوش نان است
    خدا در جشن و سروری است که به پا می کنی
    خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دور از انسان ها جست و جو مکن
    خدا آنجا نیست او جایی است که همه شادند
    و جایی است که قلب شکسته ای نمانده
    در نگاه پرافتخار مادری است به فرزندش
    در نگاه عاشقانه زنی است به همسرش
    باید از فرصت های کوتاه زندگی جاودانگی را جست زندگی چالشی بزرگ است
    مخاطره ای عظیم
    فرصت یکه و یکتای زندگی را
    نباید صرف چیزهای کم بها کرد
    چیزهای اندک که مرگ آن ها را از ما می گیرد
    زندگی را باید صرف اموری کرد که مرگ نمی تواند آن ها را از ما بگیرد
    زندگی کاروان سرایی است که شب هنگام در آن اتراق می کنیم
    و سپیده دمان از آن بیرون می رویم
    فقط یک چیزهایی اهمیت دارند
    چیزهایی که وقت کوچ ما، از خانه بدن، با ما همراه باشند
    همچون معرفت بر الله و به خود آیی دنیا چیزی نیست که آن را واگذاریم
    و با بی پروایی از آن درگذریم
    دنیا چیزی است که باید آن را برداریم و با خود همراه کنیم
    سالکان حقیقی می دانند که همه آن زندگی باشکوه هدیه ای از طرف خداوند است
    و بهره خود را از دنیا فراموش نمی کنند
    کسانی که از دنیا روی برمی گردانند
    نگاهی تیره و یأس آلود دارند
    آن ها دشمن زندگی و شادمانی اند خداوند زندگی را به ما نبخشیده است تا از آن روی برگردانیم
    سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسید: آیا "زندگی" را "زندگی کرده ای"؟!

  3. #83
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088
    سپاس ها
    4,171
    سپاس شده 8,090 در 2,412 پست
    نوشته های وبلاگ
    360

    پیش فرض

    مرد نجواکنان گفت :« ای خداوند و ای روح بزرگ ، با من حرف بزن .» و چکاوکی با صدای قشنگی خواند ، اما مرد نشنید . و سپس دوباره فریاد زد : « با من حرف بزن » و برقی در آسمان جهید و صدای رعد در آسمان طنین افکن شد ، اما مرد باز هم نشنید . مرد نگاهی به اطراف انداخت و گفت : « ای خالق توانا ، پس حداقل بگذار تا من تو را ببینم .» و ستاره ای به روشنی درخشید ، اما مرد فقط رو به آسمان فریاد زد : « پروردگارا ، به من معجزه ای نشان بده » و کودکی متولد شد و زندگی تازه ای آغاز شد ، اما مرد متوجه نشد و با ناامیدی ناله کرد :« خدایا ، مرا به شکلی لمس کن و بگذار تا بدانم اینجا حضور داری .» اما مرد با حرکت دست ، حتی پروانه را هم از خود دور کرد و قدم زنان رفت ....

  4. #84
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088
    سپاس ها
    4,171
    سپاس شده 8,090 در 2,412 پست
    نوشته های وبلاگ
    360

    پیش فرض

    به رويا با خدايم گفت و گو کردم به سوی خالق و معبود خود جانانه
    رو کردم
    توکل هم به او کردم
    به او گفتم

    زمانی را به من بخشيد ای بيتا تو ای معبود بی همتا تو ای اميد هر نوميد خدا خنديد و پاسخ گفت وقت من ندارد مرز پايانی يقين اين راز هستی را تو ميدانی چه می خواهی بپرسی از من ای پرسشگر دانا تسلط يافتم بر خويش ومن پرسيدم ای خالق تعجب از چه چيزی از بشر داری جوابم را بده ای خالق دانا توانايی و دانايی خدا در لحظه ای آرام پاسخ گفت که انسان با شتابی سخت ميخواهد که بگريزد ز دست کودکی هايش برون آرد ز دست کودکی پايش و می خواهد شتابی گيرد و گامی گذارد نزد فردايش به آينده به پولی دست يابد به پولی با بهای خستگی هايش چه باک ار هست زخمی بر تن و پايش دلش خوش باد با پولی که با زحمت به چنگ خويش آورده دوباره پس دهد آن را به تاوان تلاش خويش سلامت از وجودش رخت بر بسته غم سنگين اين فرسودگی در سينه و غمخانه بنشسته دوباره آرزو دارد که کودک باشد وآن گوهر گم گشته برگردد پريشان خاطر رنجور به آينده نگاهی مضطرب دارد و در اين حال راهی را سپارند و به سر آرند عمری را که ارزش دارد و آدم نمی داند غم ناداني اش از سينه اش بيرون نمی راند نه حالی مانده بر احوال ونه آينده ای دارد نه بر لب خنده ای دارد تو پنداري كه مي ميرد دل از اين لحظه مي گيرد تو پنداري كه هرگز زندگي گام خوشي با او نپيموده خدا دستان سردم را گرفت و مدتي در لحظه اي طي شد سكوت دلنشيني بود دل وجان را يقيني بود دوباره پرسشي دارم خداي مهربان من تو اي آرام جان من همه روح و روان من چه مي گويي كدامين درس سخت زندگي بايد بياموزيم چراغ دل چگونه يا كجا بايد بيفروزيم نهال عشق در دل با كدامين آب مهري سبز مي گردد خداوندا چه پيغامي تو داري تا براي ديگران روياي خود را باز گويم من خدا آرام پاسخ گفت بدانند و بياموزند عشق جبري نيست قياسي نيست بين مردمان در جايگاه عشق و قلب مردمان بسيار حساس است مبادا لحظه اي زخمي فروآرند بر قلبي كه طولاني شود شود آن التيامي را كه مي خواهند اين دل سخت حساس است لطيف و ترد همچون شاخه ياس است بياموزند ثروتمند آن كس شد كه در دنيا نيازش كمترين باشد توانايي همين باشد وراز زندگاني هم همين باشد بياموزند نقطه پيش چشم هر كسي شكلي دگر دارد نگاه هر دو انسان در جهان مانند هم هرگز بياموزند كافي نيست تنها بگذرند از ديگران و بخشش خود را بيان دارند بياموزند خود را هم ببخشند و پس از آن جان ودل آسوده مي ماند سكوتي دلنشين تر بود رويا همچنان زيبا سپاس خويش را من با خدايم با صميميت بيان كردم و پرسيدم كه آيا هست چيزي كه بيان داريد خدا لبخند زد گويي گلي در آسمان سينه ام بشگفت و پاسخ گفت فقط اين را به ياد آرند من در هر كجا هستم

  5. #85
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088
    سپاس ها
    4,171
    سپاس شده 8,090 در 2,412 پست
    نوشته های وبلاگ
    360

    پیش فرض

    نمی دانم چه می خواهم خدایا
    به دنبال چه می گردم شب و روز
    چه می جوید نگاه خسته ی من
    چرا فسرده است این قلب پر سوز

    ز جمع آشنایان می گریزم
    به کنجی می خزم آرام و خاموش
    نگاهم غوطه ور در تیرگی ها
    به بیمار دل خود می دهم گوش
    گریزانم از این مردم که با من
    به ظاهر همدم و یکرنگ هستند
    ولی در باطن از فرط حقارت
    به دامانم دو صد پیرایه بستند
    از این مردم، که تا شعرم شنیدند
    به رویم چون گلی خوشبو شکفتند
    ولی آن دم که در خلوت نشستند
    مرا دیوانه ای بد نام گفتند
    دل من، ای دل دیوانه ی من
    که می سوزی از این بیگانگی ها
    مکن دیگر ز دست غیر فریاد
    خدا را، بس کن از این دیوانگی ها

  6. #86
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088
    سپاس ها
    4,171
    سپاس شده 8,090 در 2,412 پست
    نوشته های وبلاگ
    360

    پیش فرض



    I heard that your settled down
    شنیدم که یه جایی رو واسه موندن پیدا کردی
    That you found a girl and your married now
    اینکه با دختری آشنا شدی و حالا دیگه با هم ازدواج کردین
    I heard that your dreams came true
    شنیدم رویاهات به حقیقت پیوستن
    Guess she gave you things I didn’t give to you
    حدس میزنم چیزایی رو بهت داده که من هیچوقت بهت ندادم
    Old friend, why are you so shy
    دوست قدیمی چرا اینقدر خجالت میکشی؟
    It ain’t like you to hold back or hide from the lie
    اصلا بهت نمیاد بخوای عقب بکشی یا از دروغ مخفی بشی
    I hate to turn up out of the blue uninvited
    متنفرم از اینکه بخوام به میل خودم سرزده و ناگهانی وارد بشم
    But I couldn’t stay away, I couldn’t fight it
    اما نمیتونستم دور بایستم،و حتی نمیتونستم خودمو درگیرکنم
    I hoped you’d see my face & that you’d be reminded
    امیدوارم چهرمو دیده باشی و این رو به یادت آورده باشه که…
    That for me, it isn’t over
    این پایان کارِ من نیست
    Nevermind, I’ll find someone like you
    اشکالی نداره یکی مثله تورو پیدا میکنم
    I wish nothing but the best for you too
    من هیچ ارزویی ندارم فقط بهترین هارو برای تو میخوام
    Don’t forget me, I beg, I remember you said
    منو از یاد نبر، التماس میکنم ، یادمه که گفتی:
    Sometimes it lasts in love but sometimes it hurts instead”
    یه وقتایی عشق همیشه باقی میمونه و بعضی وقت ها هم برعکس،باعث آسیب میشه
    Sometimes it lasts in love but sometimes it hurts instead, yeah.
    یه وقتایی عشق همیشه باقی میمونه و بعضی وقت ها هم برعکس،باعث آسیب میشه،آره
    You’d know how the time flies.
    باید میدونستی زمان چطور میگذره
    Only yesterday was the time of our lives.
    همین دیروز بود که شروع به زندگی کردیم
    We were born and raised in a summery haze.
    پا به این دنیا گذاشتیم و در یک غبار تابستانی رشد کردیم
    Bound by the surprise of our glory days.
    که با شکوه و حیرت روزهای زندگیمونه آمیخته شده
    I hate to turn up out of the blue uninvited,
    متنفرم از اینکه بخوام به میل خودم، سرزده و ناگهانی وارد بشم
    But I couldn’t stay away, I couldn’t fight it.
    اما نمیتونستم دور وایستم،و حتی نمیتونستم خودمو درگیر هم کنم
    I hoped you’d see my face & that you’d be reminded,
    امیدوارم چهرمو دیده باشی و این رو به یادت آورده باشه که…
    That for me, it isn’t over yet.
    این پایان کاره من نیست
    Nevermind, I’ll find someone like you
    اشکالی نداره ، یکی مثله تورو پیدا میکنم
    I wish nothing but the best for you too
    من هیچ ارزویی ندارم فقط بهترین هارو برای تو میخوام
    Don’t forget me, I beg, I remember you said
    منو از یاد نبر، التماس میکنم ، یادمه که گفتی:
    Sometimes it lasts in love but sometimes it hurts instead”, yay
    یه وقتایی عشق همیشه باقی میمونه و بعضی وقت ها هم برعکس،باعث آسیب میشه.آره
    Nothing compares, no worries or cares.
    هیچ چیز قابل قیاسی،.نگران کننده ای یا چیزی که بخوای مراقبش باشی دیگه نیست
    Regret’s and mistakes they’re memories made.
    اشتباهات و پشیمونی ها، اینا ساخته های ذهنن
    ؟Who would have known how bittersweet this would taste
    کی میتونست بفهمه که چطور میتونه انقدر تلخ و شیرین باشه
    Nevermind, I’ll find someone like you
    اشکالی نداره ، یکی مثله تورو پیدا میکنم
    I wish nothing but the best for you too
    من هیچ ارزویی ندارم فقط بهترین هارو برای تو میخوام
    Don’t forget me, I beg, I remember you said
    منو از یاد نبر، التماس میکنم ، یادمه که گفتی:
    Sometimes it lasts in love but sometimes it hurts instead”, yay
    یه وقتایی عشق همیشه باقی میمونه و بعضی وقت ها هم برعکس،باعث آسیب میشه.آره
    Nevermind, I’ll find someone like you
    اشکالی نداره ، یکی مثله تورو پیدا میکنم
    I wish nothing but the best for you too
    من هیچ ارزویی ندارم فقط بهترین هارو برای تو میخوام
    Don’t forget me, I beg, I remember you said
    منو از یاد نبر، التماس میکنم یادمه که گفتی:
    Sometimes it lasts in love but sometimes it hurts instead

    یه وقتایی عشق همیشه باقی میمونه و بعضی وقت ها هم برعکس،باعث آسیب میشه
    Sometimes it lasts in love but sometimes it hurts instead, yeah
    یه وقتایی عشق همیشه باقی میمونه و بعضی وقت ها هم برعکس،باعث آسیب میشه،آره
    ................

  7. #87
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088
    سپاس ها
    4,171
    سپاس شده 8,090 در 2,412 پست
    نوشته های وبلاگ
    360

    پیش فرض

    خدا ما رو برای هم نمی‌خواست .. فقط می‌خواست همو فهمیده باشیم
    بدونیم نیمه‌ی ما مال ما نیست .. فقط خواست نیمه مونو دیده باشیم

    تموم لحظه های این تب تلخ .. خدا از حسرت ما با خبر بود
    خودش ما رو برای هم نمی‌خواست .. خودت دیدی دعامون بی‌اثر بود

    چه سخته مال هم باشیم و بی‌هم .. می‌بینم میری و می‌بینی میرم
    تو وقتی هستی اما دوری از من .. نه میشه زنده باشم نه بمیرم

    نمیگم دلخور از تقدیرم اما .. تو میدونی چقدر دلگیره این عشق
    فقط چون دیر باید می‌رسیدیم .. داره رو دست ما می‌میره
    این عشق

  8. #88
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088
    سپاس ها
    4,171
    سپاس شده 8,090 در 2,412 پست
    نوشته های وبلاگ
    360

    پیش فرض

    هیچ کس ویرانیم را حس نکرد...

    وسعت تنهاییم را حس نکرد...
    در میان خنده های تلخ من...
    گریه پنهانیم را حس نکرد...
    در هجوم لحظه های بی کسی...
    درد بی کس ماندنم را حس نکرد...
    آن که با آغاز من مانوس بود...
    لحظه پایانی ام را حس نکرد...
    .....................
    آه ای مطلع صبح کاش میشد که دل خسته من
    زندگی را ز نو آغاز کند چشم دیگربه جهان باز کند
    دل نگنجد به برم سینه تنگ است ای دریغا قفس است
    کاش می شد که رهی باز کند بگشاید پر و پرواز کند
    ای پرستوها ای چلچله ها کاش میشد به همراه شما
    بروم تا لب دشت بروم سوی بهشت
    خالی از حسرت و ناکامی ها بی سرانجامی ها
    درو از این چهره های همه آلوده به رنگ رنگ پاکی و صفا
    و به باطن دلها همه سرد همه خاموش و سیاه سینه ها همه لبریز ریا
    آه ای سنگ صبور کاش در دل من صبر تو بود
    کاش میشد که تحمل کنم این مردم را
    زندگی چیست مگر؟
    زندگی زندان است زندگی خیمه شب بازی بس مسخره ایست
    دردل یک زندان
    آه بازیچه شدن چه غم جانکاهیست.....
    ..................
    خيلي وقته گم شدم باز.
    دلم به اندازه ي يه دنيا از همه خسته شده. به اندازه ي همه ي دلتنگيام خستم.
    كي تموم ميشه...؟؟؟
    روز آخر از ته دل مي خندم به اين دنياي لعنتي.
    خسته ام ...

    از این زندگی خسته ام .

    از این پنجره ها خسته ام .

    دیگر حتی از خوب بودن هم خسته ام
    خسته از تمام ایمان به پاکی و صداقت دروغینت

    خسته ام ؛ خسته از شنیدن صدای غریبه ای که

    زندگی مرا جهنم کرد

    خسته از تمام خستگی هایم

    خسته ام ، از خودم
    ..........
    خــســـــــــتـه ام ..
    از ایــن زنــدان کـه نــامــش زنـــدگــیسـت
    پــــس قشنــگی های دنیــا دســت کیــست
    باخـتم در عـشق امــا بــاخــتن تـقـدیر نیـست
    سـاختم با درد تنـهایـی مگـر تقـدیـر چــیست
    ............
    خسته ام از زندگی از سوز و ساز
    خسته ام از سوز درد انتظار
    و چه دنیای پر از شور و شریست
    مردمانش را نقاب دیگریست
    عشق می دزدی خرابت می کنند
    دوست می داری جوابت می کنند
    خسته ام .......

  9. #89
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088
    سپاس ها
    4,171
    سپاس شده 8,090 در 2,412 پست
    نوشته های وبلاگ
    360

    پیش فرض

    ....................

    بی تو من موندم و رویا
    خسته از تموم دنیا
    یه دل تنگ شکسته
    دو تا چشم خیس خسته
    روزا تب دار شبا بیدار
    یه تن خسته بیمار
    مثه یه مرده سر دار
    از خودم از همه بیزار
    له له لحظه دیدار
    بینمون دیوارو دیوار

    .........
    چشاتو وا نکن اینجا ، هیچ چی دیدن نداره

    صدای ِ سکوت ِ لحظه ها ، شنیدن نـداره
    توی آسمونی که کرکسا پرواز می‌کنن
    دیگه هیچ شاپرکی ، حس ِ پریدن نداره
    دستای نجیب ِ باغچه ، خیلی وقته خالیه
    … از تو گلدون ، گلای کاغذی چیدن نداره
    بذا باد بیاد ، تموم ِ دنیا زیر و رو بشه
    قلبای آهنی که ، دیگه تپیدن نداره
    خیلی وقته ، قصه ی اسب ِ سفید ، کهنه شده
    وقتی که آخر ِ جاده‌ها رسیدن نداره
    نقض ِ قانون ِ آدم‌بزرگا جـُرمه ، عزیزم
    چشاتو وا نکن ، اینجا هیچ چی دیدن نداره


    .........................
    وقتی تو با من نیستی از من چه می ماند
    از من جز این هر لحظه فرسودن چه می ماند
    از من چه می ماند جز این تکرار پی در پی
    تکرار من در من مگر از من چه می ماند

    غیر از خیالی خسته از تکرار تنهایی
    غیر از غباری در لباس تن چه می ماند
    از روزهای دیر بی فردا چه می آید؟
    از لحظه های رفته ی روشن چه می ماند؟



  10. #90
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088
    سپاس ها
    4,171
    سپاس شده 8,090 در 2,412 پست
    نوشته های وبلاگ
    360

    پیش فرض

    خدایا خسته ام..اصلا میدونی چیه؟من شکایت دارم...آره من ازت شاکیم....چون بدجوری داری باهام تا می کنی؟اینا امتحانه؟....خدایا نمیتونم...باور کن نمی تونم دیگه.طاقتشو ندارم...من از همینحا رسما اعلام می کنم که کم آوردم.نمی تونم آخه خدا.چقدر مگه من توان دارم که این همه داره بلا سرم میاد.اون از اون چند تا بلای پشت سر همی که سرم اومد.خودت بهتر میدونی کدوما رو میگم.از اونی که روحم رو داغون کرد تا بعدیایی که پشت سر هم سرم آوردی...ده خوب خسته شدم...ولم کن.بهشتت رو نخواستم خوبیت و نخواستم ....حالا رضایت میدی؟کم آوردم...آره این دفعه کم آوردم بد جور...خسته ام....تو فکر کردی من چیم؟.مگه خودت نمی گی من بنده هامو بهتر از هر کسی میشناسم؟پس کو؟چرا منو نشناختی؟شایدم با کس دیگه اشتباهم گرفتی...خدایا آخه تا کِی قربون صدقه ی اطرافیانم برم؟تا کِی پیش دوستام انقدر شوخی و مسخره بازی در بیارم که همه فکر کنن من شادترین و خوشبخت ترین پسر روی زمینم؟...نه هیچکس از درون من خبر نداره.هیچکس نمی دونه...همیشه فکر میکردم هر چقدرم تنها باشم باز یکی هست که هوامو داره،یکی که اون بالا نشسته و به فکرمه...اما ...چی شد پس؟چرا دروغ گفتی؟تو کجا از رگ گردن بهم نزدیکتر بودی؟تو فرسنگها دورتر نشستی و هر چه قدرم که صدات می کنم نمی شنوی...خیلی تنهام خیلی.از اون دورا منو نگاه می کنی و میگی اینهمه آدم دورته باز میگی تنهایی؟..اما یه دفعه...فقط یه دفعه به خودت زحمت دادی بیای نزدیکتر ببینی من توی جمع احساس تنهایی میکنم یا نه؟اومدی؟...اومدی؟...
    خسته شدم دیگه...تا کی سنگ صبور همه باشم؟درداشونو گوش کنم دلداریشون بدم ،آرومشون کنم...تا کِی گوش شنوای همه باشم؟پس کی یکی میاد گوش شنوای من بشه؟...اصلا نخواستم خدا...کسی رو نخواستم..اما فقط اینو بگو لا اقل....بگو چرا منی که محرم راز همه ام از خواهر خودم غافل شدم؟چرا اون منو محرم نمی دونه؟...چرا واسه غریبه ها گوش شنوام اما خواهر خودم راجع به من اونطوری فکر میکنه؟چرا ازم بدش میاد؟چرا میگه ارزشش رو نداره؟...من از این ناراحت نیستم...انقدر دلم پره!انقدر دیدم از مردم و روزگار که اینا دیگه واسم هیچه...من آرومم...هیچیم نیست...اصلا مشکلی ندارم...من دوباره همون پسر سابقم...انگار نه انگار...اصلا هم شکایتی ندارم...
    خدایا خیلی دوسِت دارم...اما تو باور مکن

صفحه 9 از 11 نخستنخست 1234567891011 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •