فکر های خرانه به خرابه ذهنم میرسد… شاید…امشب را….عزا کنم به دل آسمان یخ بسته…. داغ بگذارم به دلش..که برف نبارد دیگر……….. اه…آسمان خسته نمیشوی؟ یخ زد شمعدانی هایم … ابر ها..گورتان را گم کنید… دلم خورشید میخواهد. همه ظلمت شب را برایتان میرقصم… بگذارید شمعدانی هایم دلخوش آفتابی نیمه روشن باشند… میترسم مثه یک روز پا شوم صبح ببینم گلدانم یخ زده و تو درونش مرده ای گلدان را می اندازم دور… تن سرد مردارت را کجا دفن کنم ؟ هی ی ی کلاغ…می آیی؟ میخواهم تو را بفرستم پیش خورشید…