دكتر اسماعیل كهرم :
من به دانشجویانم تذكر می‌دهم كه آنچه كه ما در كلاس درس، آموزشگاهها، آزمایشگاه و كتابخانه می‌آموزیم فقط یك روی سكه است و با تمام اهمیتی كه دارند همه داستان نیستند.
كار در طبیعت و گشتن در پهنه‌های طبیعی و بسر بردن در آنها چیزهایی به ما می‌آموزند كه در هیچ كتابی نیست یا لااقل قابل لمس نیستند. همه ما می‌دانیم كه نباید زباله خودمان را در محیط‌های طبیعی رها كنیم.
بیابان‌ها زباله‌دانی نیستند ولی با وجود این آگاهی یكشب كه در یكی از جزایر دریاچه ارومیه چادر زده بودیم قوطی‌های خالی كنسرو را در محلی ابناشتیم تا فردا با خود به شهر ببریم.
صبح زود كه برای برچیدن چادرها دست به كار شدیم حدود ۵۰ عقرب درشت را كه در داخل این قوطی‌ها میلولیدند ما را متوجه بی‌دقتیمان كرد. این منظره هیچگاه از ذهن ما خارج نخواهد شد در حالی كه مطلب مندرج در كتاب، اگر اثر داشت ما این اشتباه را مرتكب نمی‌شدیم.
در جزیره مارو یا شیدور در مجاورت لاوان دایره بسته‌ای از پرستوهای دریایی، ماهی
به عنوان غذا و مارهای جعفری باریك و كوتاه و خیلی سمی وجود دارد. پرستوهای دریایی از ماهی استفاده می‌كنند، تخم می‌گذارند و این تخم‌ها و جوجه آنها به تغذیه مارها می‌رسند.
همین رها كردن پوست خیار زیر آفتاب و حرارت بالای جزیره به نظر امر مهمی نمی‌آید ولی اشتباه همین جا بود. چون به علت كمبود آب شیرین ، رطوبت پوست خیار و پوست سایر میوه‌ها موجب جلب مارها شد.
این مارها تا ۲ متری كیسه خواب ما پیش آمدند. مارها و عقرب‌ها دوست دارند زیر كیسه خواب یا داخل چادر بروند. شب‌ها كه هوا سرد می‌شود، بدنشان نیاز به گرما دارد و روزها كه خیلی گرم می‌شود به سایه چادر و كیسه خواب پناه می‌برند.
بنابراین رها كردن هرگونه موادغذایی در اطراف محل كمپ فرستادن كارت دعوت برای خزندگان و گزندگان است. درس‌هایی كه انسان از طبیعت می‌گیرد آنی، فوری و گاه آخرین اشتباه انسان است. آخرین اشتباه برای خود آدم یا موجود دیگر.
تخمین زده می‌شود كه بیش از نیمی از آتش‌سوزی‌هایی كه جنگل‌ها را خاكستر می‌كند به دست انسان آغاز می‌شود ولی آنها شهامت اقرار آن را ندارند. تاثیر كارهای ما در طبیعت یا دستكاری‌های ما همیشه تاثیر پردامنه و وسیع نیست و گاه تاثیر كوچك و عمیق است مثل یك زخم دشنه كه تا مغز استخوان می‌نشیند.
در یك ظهر تابستان گروه كوچك ما در گوشه‌ای از دشت وسیع حوالی نیریز متوقف شد، تا ناهار صرف كنیم.
راننده از فرصت (سوء) استفاده كرد و روغن ماشین خود را عوض كرد. یك حوضچه كوچك از روغن روی زمین ایجاد شد. یكی از بچه‌ها به راننده اعتراض كرد و راننده با بی‌اعتنایی گفت: توی این دشت وسیع چه تاثیری بر محیط زیست می‌تواند داشته باشد.
صحبت او تمام نشده بود كه یك سنجاقك زیبای هزار رنگ بر فراز این حوضچه فنجان مانند روغن هویدا شد، مدتی بال زد و با سر خود را به آن زد!! امواج ماورای بنفشی كه از این روغن منعكس شده بود، مانند آب، در آن دشت تشنه سنجاقك را به طرف خود كشید و با دیدن عكس خود در روغن، خود را به آب (یا روغن در اصل) زد.
سكوت پرمعنای بین ما، هنگامی كه سنجاقك یكپارچه پوشیده از روغن سیاه كشنده شده بود، گویاتر از هر حرف و نامه و كتابی بود. این واقعه زخمی عمیق در ذهن ما ایجاد كرده كه هرچند باری واقعه مشابهی نمكی بر آن است.
شهریور ماه در اغلب نقاط ایران ماه بخصوصی است. گرمای تابستان هنوز به كل از بین نرفته ولی بعضی از روزها حتی گرمتر از روزهای مرداد ماه است. سال ۱۳۷۳ روز ۹ شهریور یكی از آن روزهای گرم و داغ بود كه از آسمان آتش می‌ریخت.
بیابان‌های اطراف بافق استان یزد تبدیل به تنور سوزانی شده بودكه برای ساكنین آن مشاهده باغ‌های سرسبز دور دست در اطراف شهر، بسیار دلپذیر می‌نمود و یك مادر و ۳ فرزندش به فكر پناه گرفتن در زیر سایه درختان به باغ‌ها نزدیك شدند.
توله‌ها ۵ماهه بودند و هنوز در كنار مادر خود بودند. به نزدیكی باغ كه رسیدند دست‌های مهربان باچماق در انتظار آنان بود. جنگ یكطرفه این قهرمان پوشالی با حیوانات خوفناك و خونریز آغاز شده بود چه شجاعانه!
یوزپلنگ با جثه ۴۰كیلویی هیچگاه برای انسان‌ها خطر ساز نبوده‌اند. لذا از این خانواده ۴نفره كه با دست قهرآلود این ناجوانمرد قلع و قمع شدند فقط یك توله باقی ماند و مادر متواری شد. آنچه من میل دارم از این بی‌فرهنگ بپرسم آن‌ است كه چرا؟ چگونه آن همه زیبایی را در نگاه‌های بچه و مادر ندید و دست به این كار زد. این چه تربیتی است و چه فرهنگی كه به محض آنكه یك عده جانور را می‌بینند اولین فكری كه بر ذهن آنها می‌آید كشتار است.
نگاه كردن این خانواده شما را به یاد عظمت دستگاه خلقت نمی‌اندازد؟ چه چیز موجب می‌شود كه از آن همه زیبایی با ضربات چوب و چماق، خون، اندام شكسته و زشتی مرگ را خلق كنیم؟ وقتی یك خبرنگار خارجی آزار و اذیت به حیوانات را به عنوان «خرده فرهنگ» خواند من به شدت ناراحت شدم و یادآوری كردم كه در انگلستان یك انجمن سلطنتی برای جلوگیری از آزار به حیوانات به وجود آمده و هر ساله مواردی را به دادگاه‌ها می‌رسانند كه روی سرباز یوزپلنگ كش ما را سفید می‌كند.
مثلا چند قلاده سگ را در محلی نگهداری می كردند تا از گرسنگی مردند و آنها كه زنده مانده بودند از آنان تغذیه می‌كردند و از این قبیل موارد فراوان اتفاق می‌افتد. در همین منطقه بافق ۲سال پیش بازهم یك چوپان ۳ بچه یوز پلنگ را به خیال آنكه بچه گرگ هستند با دود خفه كرد! اینها در صورتی است كه برخی از كارشناسان تعداد یوز‌های ایران را ۴۵ راس تخمین می‌زنند!
من گاه فكر می‌كنم كه انرژی و نیروی ما در زمینه آموزش محیط زیست به هدر رفته، شاید نشانه گیری ما از ابتدا اشتباه بوده. اگر شما در خیابان‌های تهران ، تبریز، شیراز... از مردم بپرسید كه اهمیت مثلا یوزپلنگ یا گرگ چیست پاسخ‌ها دلگرم كننده هستند و به خصوص محصلان و دانشجویان تعاریف خوبی از اهمیت موجودات وحشی ارائه می‌دهند ولی مردمی كه مثلا در بافق یزد یا در منطقه كالمند و بهادران زندگی می‌كنند هیچ اطلاعی در مورد اهمیت این جانوران ندارند و چه سهل‌ است كه كماكان در فكر آنها پلنگ خون‌خوار است و گرگ درنده‌ مردم و یوز قطعا موجودی است كه قبل از آسیب رسانیدن به انسان باید او را كشت. یعنی آنها كه باید ارزش جانوران را بدانند. هیچ اطلاعی از آن ندارند.
این امر یعنی گم كردن هدف. زمان آن فرا‌رسیده كه مطالب مربوط به محیط زیست طبیعی در كتاب‌های درسی گنجانده شود. اگر این طور بود آن سرباز حتما آن را خوانده بود.
لازم نیست كه در كتاب‌های درسی شعر معروف سعدی بزرگوار را بگنجانیم كه فرموده «یكی بچه گرگ می‌پرورید- چو پرورده شد خواجه را بردرید» هیچ كس توصیه نمی‌كند بچه گرگ را بپرورید درست برعكس گرگ باید در پهنه حیات وحش نقش خود را بازی كند و نیازی به پرورش و نگهداری گرگ نیست و حتی باید از او حذر كنیم و اگر با او مواجه شویم سعی كنیم بگذاریم به راه خود برود و ما به راه خود.
مهم آن است كه در پهنه پیشرفت‌های اقتصادی و صنعتی خود فضاهایی را برای حیات وحش بگذاریم تا آنها هم به حیات مفید خود ادامه دهند؟
روزی در نزدیكی گرمبید از یك دختربچه بلوچ با لباس‌های بسیار زیبای رنگارنگ پرسیدم گاندو (كروكودیل) دیده‌ای؟ با لهجه بسیار شیرین گفت: بله. گفتم كجا هستند؟ كمی فكر كرد و گفت: اونا اونجا، ما اینجا. عجب حرفی، این خلاصه فلسفه حفاظت از حیات وحش است كه ما در آرزوی آنیم. «اونا اونا‌، ما اینجا.»