معنای من ...
کمی آرام تر ،
بگذار من هم پا به پای تو به دنبالت بیایم ..
کمی آرامتر قدم بردار ، بگذار تا من لمس لحظه های بارانی را با اشتیاقی شگرف بپذیرم ..
تندی تو به سبب چیست ؟ تا کجا می خواهی افسانه سازی کنی ..
بمان و با دل من هم ساز شو .
کمی آرام تر ، بگذار از خستگی هایم بگویم ، بگذار از نامردمی ها برایت داستان ها بخوانم ..
هیچ می دانی دیگر دیوان اشعار من جایی هم حتی در مغازه سبزی فروشی ندارد !
دل خوش سیری چند ! بمان و بخوان فقط کمی آرام تر ..
من تازه راه رفتن را آموخته ام و تازه فهمیده ام که باید گریخت ..
تازه همه چیز را فهمیده ام همه چیز !!
سعی می كنم راحت قدم زدن را یاد بگیرم ،
دور شدن از اندیشه های ماندن ! به فاصله گرفتن از مركز ثقل تو !!
اصراری به ماندن نیست ، به مرور راه جدایی را خواهم یافت ..
حتی اگر امید نگذارد !
چی بگم

دوست دارم همه دنیای خویش را به دست مداد كوچك شده كودكی بسپارم
كه با اشتیاق ٬ کاغذ های متمادی لحظه هایم را سیاه كند ..
شاید كه باز برایم خورشیدی را بر فراز كوهی بلند ..
و دشتی پر سبزه را ، در انتهای آن ٬ نقاشی كند .
الهی ....