خوب نگاه کن.. من همونم با همان احساس همیشگی .
ولی ته دلم... میخوام ببرمت به میهمانی چشم های خسته ام که میخواستم عمری بسته نگهش دارم...
حالا که خوب نگاه میکنم می بینم ، تو خلوتم کسی قدم میزنه...
نگاهتو ازم نگیر و دست هاتو...
حس میکنم حتی نمی خوام به لحظه ای پلک زدن ، مسیر نگاهت به منو سد کنی...
دوست دارم نگاهت ، تنهائی منو بازیچه مردمک هاش کنه...
می ترسم بگی چه خودخواهانه است خواسته ام ..
اما...
حتی اگه نمی خوای ، منو تو یه قاب شیشه ای بذار و تا ابد نظاره ام کن...
اون وقت اون هجوم آدما تو زمین یخ زده ... برای همیشه خاطره است
مگه نه اینکه گفتم مهم فقط توئی ...
میدونم مونده ای که با کدام نوا ، و با کدام حرف ، و با کدام حس ، تنهائی ام رو تجربه کنی ..
دلخوشم به بودنت و دلتنگم به نداشتنت ..
میدونی دلتنگی هام چیه؟
به همین سادگی... دلتنگ دست های سبزتم و دلتنگ نگاه شکلاتی ات...
دوست دارم با تموم دلتنگی هام دور بشم ...
دورتر از من و دلم و حتی صدای ممتد موبایل ..
نمیگم خودمو فراموش کنم ولی آیا نمیشه جز خودم همه کس رو...؟
مونده ام مبهوت که تنها اگه تو بخواهی...
اگه تو بطلبی این زیستن رو تاب بیارم ...
چی بگم
چه داروی تلخی است :
وفاداری به خائن ، صداقت با دروغگو ،
و مهربانی با سنگدل ...
الهی .... حرف دل - 98