دل، ماهی خسته‌ای که در تور افتاد

در چاله عجب نیست اگر کور افتاد
از عشق چه خیر غیر ناکامی دید؟
بر چاک چه جز وصله‌ی ناجور افتاد؟
از اصل خودش دور شد و بالا رفت
این بود که فواره‌ی مغرور افتاد
بسیار به غیر او دلم شد نزدیک
تا از غم عشق او کمی دور افتاد
بسیار به صخره‌ها سرش را دریا
کوبید بیفتد از سرش شور، افتاد؟
من با غم او از خود او دوست‌ترم
او با غم من از خود من دور افتاد!
با اینهمه راضی‌ست نشابوری که
از چنگ مغول به چنگ تیمور افتاد