حقوق زنان در آيين مسيحيت هم از وضعيت مطلوبي برخوردار نيست. در رساله اول پولس چنين آمده: «مرد از زن نيست، بلكه زن از مرد است و نيز مرد به جهت زن آفريده نشده، بلكه زن براي مرد آفريده شده است.» (انجيل، رساله اول پولس، باب 11، فقره 12 و 13، ص 277) اين درجه بندي نوع اول و نوع دوم از آدم، به ويژه در ترجمه انگليسي تورات، بسيار مشهود است؛ گويا زبان انگليسي آمادگي بيشتري براي نشان دادن اين تفاوت داشته است. واژه «woman» كه به جاي واژه «نساء» در تورات آمده است موجودي همراه آدم معنا مي شود و نه خود آدم (اگرچه در متن انگليسي تورات واژه «Adam» هم آمده. اما از واژه «man» هم به عنوان آدم استفاده شده است؛ البته از نوع نر و به جاي واژه نساء woman استفاده شده به معناي همراه آدم، يا همراه مرد) به ويژه آنكه نام گذاري زن توسط آدم انجام گرفت؛ يعني آن مراسم نام گذاري قبلي كه آدم نتوانست چيزي موافق خود پيدا كند با اين پديده جديد و نام گذاري بر روي آن به فرجام رسيد.
از آن رو كه جهان مسيحيت، بسيار بيشتر تحت تأثير تورات بوده، همان نگرش ها و باورها كه در ميان يهود براي زن وجود داشت به جهان مسيحيت نيز راه يافت: ... و نجات آدم از اين زندان زمين مستلزم آن است كه آدم تا مي تواند از زن پرهيز كند؛ به ويژه آن كه اكنون كه ملكوت مطرح شده است و به تداوم نسل هاي آينده و ماندن و انتقال يافتن به كالبدهاي تازه نيازي نيست و اگر غرض از زن گوهر نسل بود، آن هم با طرح ملكوت و برچيدن حواس خويشتن از زندگي زميني منتفي شد و ديگر نيازي به زن نيست. به ويژه آن كه هنوز آن توهم درباره زن از انديشه ها زدوده نشده بود و هنوز هم زن را عامل هبوط مرد از باغ خدا مي دانستند.
در اخلاق مسيحي آمده است كه با شرير نبايد مقاومت كرد. اين توصيه ها در جاي خود بهترين راه براي مقابله با شرارت است، اما شايد به همين مناسبت است كه زن را نيز بايد به خود وانهاد و تا مي توان نبايد به او نزديك شد. پولس رسول در نامه هايي به قرنتيان مي نويسد: «مرد را نيكو آن است كه زن را لمس نكند.» (رساله پولس به قرنتيان، باب 7، آيه اول) اما اين كاري دشوار است و از عهده مرد بر نمي آيد كه به زن نزديك نشود. در اينجا ديگر گوهر نسل غرض نزديكي مرد به زن نيست، بلكه غريزه است كه مرد را به سوي زن مي كشاند. از اين رو، توصيه مي شود كه هر مردي اگر مي تواند خود را دور كند، وگرنه مي بايد به يك زن بسنده كند. در واقع، پيش گيري از تعدد زوجات در مسيحيت براي محدود كردن رابطه مرد با زن است نه به عنوان برابري حق ميان زن و مرد. (انجيل متي، باب 19، آيات 10-13) در همين رابطه محدود نيز بايد هم مانند گذشته زن جنس دوم محسوب شود و باز هم مرد مسيحي كه از هر گونه حكومت و فرمان روايي بر زمين رويگردان است، در عين حال، فرمان رواي زن خويش باشد، چنان كه مسيح نيز سر كليسا و او نجات دهنده بدن است؛ ليكن همچنان كه كليسا مطيع مسيح است، همچنين زنان نيز شوهران خود را در هر امري. (رساله پولس به افسسيان، باب 5، آيه 22-25)
ظاهراً در نگرش مسيحيت نسبت به زن دو عامل اساسي دخالت داشته است كه عامل مهم تر آن تأثير ادبيات و شريعت يهود در مسيحيت بوده است و عامل دوم وضع موجود زنان در آن روزگار. و با اينكه مريم به عنوان باكره مقدس عيسي مسيح را حامله مي شود و او را مي زايد، باز هم در جايگاه زن تغيير چنداني پديد نمي آيد و هيچ گونه ارج گذاري قابل توجهي در انجيل ها نسبت به زن ديده نمي شود و حتي عيسي مسيح حاضر نيست با مادر خود سخن بگويد يا حاضر نيست سخن او را بشنود. و صريحاً به او مي گويد: «اي زن، مرا با تو چه كار است؟» (انجيل يوحنا، باب دوم آيه 4؛ انيجل متي، باب 12،آيه 46: انجيل مرقس، باب سوم، آيه 31؛ انجيل لوقا، باب هشتم، آيه 19)
اين نگرش منفي در انديشه و تعاليم كشيشان مسيحي نيز مشهود است؛ چنان كه در اين زمينه بيان شده است؛ «در انديشه و تعاليم كشيشان مسيحي نيز وضعيت زنان نابسامان بود و حقوق آنان تضييع مي شد؛ زيرا آنان زن را عامل سقوط مرد مي دانستند؛ به صورتي كه هانري هشتم پادشاه انگلستان حكمي صادر كرد كه بر طبق آن، زنان و دزدان و ارواح خبيثه حق نداشتند كتاب مقدس را لمس كنند.» (رباني خلخالي، 1399ق، ص 28)
اين موضع گيري نسبت به زن، در قرآن به گونه اي عجيب تغيير مي كند. با آنكه در قرآن از عيسي مسيح بسيار سخن رفته است، اما معمولاً او را با نام عيسي بن مريم ياد كرده، در حالي كه در انجيل ها عيسي رابطه خود را با مريم قطع مي كند؛ شايد از آن رو كه مي خواهد رابطه خود را با زمين قطع كند. با اندكي دقت در مورد جايگاه زن در سه كتاب تورات، انجيل ها و قرآن متوجه تغيير جهت بزرگي در نگرش نسبت به زن مي شويم.
با آنكه حضرت مسيح (برابر آنچه كه در عهد جديد آمده) همه را به طور يكسان مورد لطف و عنايت خود قرار مي دهد. پيشوايان اين دين تعاليم مسيح را ناديده گرفتند و زن را وسوسه اي طبيعي، مصيبتي مطلوب، خطري خانگي، جذبه اي مهلك و آسيبي رنگارنگ دانسته اند. زن همان «حواي مجسم» در همه جا بود كه آدمي را از فردوس برين محروم ساخت و هنوز آلت مطلوبي بود در دست شيطان براي اغفال مردان و فرستادن آنان به دوزخ. قانون كليسا زن را موظف به اطاعت از شوهر نمود؛ چرا كه اين مرد بود كه شبيه خداوند آفريده شده بود، نه زن. واضعان احكام شريعت مي گفتند: از اين رو، آشكار است كه زنان بايد تابع شوهرانشان و تقريباً كنيزكان آنان باشند. (دورانت، 1343، ج1، ص 1111-1112/ر.ك: رساله اول پولس به قرنتيان، 11 :9/ رساله اول پولس به تيموتائوس، 2: 12-14)
در مهم ترين بخش از عقايد كلامي مسيحيت (عقيده تثليث) اين باور وجود دارد: خداوند از روح خود در عذرا دميد و جنين عيسي عليه السلام در رحم مادرش جان گرفت، به عبارت ديگر، روح عيسي از خدا و جسم او از مادرش بوده است. بدين صورت، خداوند مرد را از جنس خود كه روح بوده، آفريد؛ اما آفرينش زن، تنها از جسم مايه گرفته است. (سعداوي، 1359، ص 178) بدين ترتيب و برابر آنچه در مسيحيت كنوني آمده، زن موجودي ناقص و كنيز و برده اي در خدمت مرد است و مرد همواره بايد بكوشد تا از شر او در امان بماند.
در عهد جديد، پولس رسول نيز در نامه اي متعدد خود از زنان مي خواهد كه مطيع همسرانشان باشند و از شوهران خويش همانند خداوند اطاعت كنند: «اي زنان! همچنان كه از مسيح اطاعت مي كنيد، از شوهرتان نيز اطاعت نماييد؛ زيرا شوهر رئيس و سرپرست خانواده است؛ همان طور كه مسيح رئيس و سرپرست كليساست ... پس شما زنان نيز بايد در هر امري با كمال ميل از شوهر خود اطاعت كنيد، درست همان گونه كه كليسا مطيع مسيح است. (رساله پولس به افسسيان، باب 5، آيه 21-23)
در جاي ديگر مي نويسد: «مي خواهم كه هر زن بايد از شوهر خود اطاعت كند و شوهر نيز از مسيح؛ همان طور كه مسيح هم از خدا اطاعت مي كند.» (رساله اول پولس به قرنتيان، 11 :3) زن نمي تواند همانند مرد با خداوند ارتباط برقرار كند، بلكه فقط از طريق او مي تواند مقام قرب الهي را تحصيل كند. از اين رو، زن بايد مرد را خداي خود روي زمين بداند و از او اطاعت كند. بديهي است تسلط زن بر مرد امري نامطلوب تلقي مي شود: «اجازه نمي دهم كه زنان به مردان چيزي ياد دهند، يا بر آنان مسلط شوند.» (رساله اول پولس به تيموتائوس، 2: 12)