99 - القاهر

اسم «قاهر» در قرآن دو بار آمده و در هر دو مورد وصف خدا قرار گرفته است، چنان که می فرماید:

و هو القاهر فوق عباده و هو الحکیم الخبیر(انعام، آیه 18)(اوست غالب و بالای (برتر از) بندگانش و اوست فرزانه و آگاه).

و باز می فرماید:

و هو القاهر فوق عباده و یرسل علیکم حفظة(انعام، آیه 61).

(اوست غالب و برتر از بندگانش، نگهبانانی بر شما گمارد).

درباره معنی «قاهر» در اسم بعدی بحث خواهیم کرد.
100 - القهار

لفظ «قهار» در قرآن در شش مورد آمده و در همه موارد وصف خدا قرار گرفته و پیوسته با اسم «الواحد» همراه می باشد چنان که می فرماید:

1 - اارباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار(یوسف، آیه 39).

(آیا خدایان پراکنده خوب است، یا خدای یگانه غالب).

2 - قل الله خالق کل شی و هو الواحد القهار(رعد، آیه 16).

(بگو خدا آفریدگار همه چیز است و اوست یگانه و غالب).

3 - و برزوا لله الواحد القهار(ابراهیم، آیه 48).

(آنها در پیشگاه خداوند یکتای قهار آشکار می شوند). (1)

«ابن فارس » درباره معنی «قهر» که قاهر و قهار از آن گرفته شده است، می گوید: این کلمه بر پیروزی و برتری دلالت می کند. و قاهر به معنی غالب است.

«راغب » می گوید: «قهر» به معنی غلبه و ذلیل کردن طرف مقابل است چنان که می فرماید: فاما الیتیم فلا تقهر(ضحی، آیه 9) (اما یتیم را ذلیل مکن).

ولی ظاهر این است که «ذلت » معنی مستقیم «قهر» نیست، بلکه از لوازم آن می باشد، زیرا لازمه غلبه بر کسی ذلیل و سرکوب کردن اوست که ملازم با ذلت است.

«صدوق » می گوید: قدیر و قاهر دو معنی نزدیک به هم دارند و آن این که اشیاء در مقابل آن دو سرپیچی نمی کنند و پذیرای اراده او می باشند. (2)

«علامه طباطبائی قدس سره » می گوید: قهر نوعی از غلبه است و آن این که چیزی بر چیزی پیروز گردد او را به پیروی از اثر خود مجبور سازد، اثری که با طبع او سازگار نیست، مانند غلبه آب بر آتش که آن را خاموش می سازد.

اسم «قاهر» همان گونه که بر دیگران صدق می کند بر خدا نیز صدق می کند ولی بااین تفاوت که در غیر خدا قاهر و مقهور از نظر وجودی در رتبه واحدی قرار دارند. مثلا آب و آتش هر دو موجود طبیعی است، درحالی که قاهریت خدا بر جهان با بندگان از این مقوله نیست، قاهریت او معلول برتری و احاطه اوست، درست است خدا بر بندگانش غالب است، لکن چون از نظر وجودی برتر است، از این جهت در قرآن لفظ قاهر با جمله «فوق عباده » همراه می باشد و عنایت دارد که این مطلب با بکار بردن کلمه «فوق عباده » بیان کند تا برساند نه تنها خدا قاهر بر بندگان است، بلکه بالا و برتر از آنها است. (3)

شگفت این جاست که برخی از حنابله، از جمله «فوق عباده » استنباط می کنند که خدا در جهتی فوق بندگان قرار گرفته است، درحالی که این جمله برای بیان علت قاهریت است و ناگفته پیداست که علت قاهریت خدا به خاطر برتری حسی نیست، مثلا او در افق بالاتر قرار گیرد، بلکه به خاطر برتری وجودی است و آیه یاد شده نظیر دو آیه یاد شده در زیر است:

1 - و جاعل الذین اتبعوک فوق الذین کفروا الی یوم القیامة(آل عمران، آیه 55).

(کسانی که از تو پیروی کرده اند، را تا روز قیامت فوق کسانی قرار می دهیم که کفر ورزیده اند).

مسلما فوق در این جا، فوق حسی نیست، بلکه فوق معنوی است.

2 - سنقتل ابنائهم و نستحیی نساءهم و انا فوقهم قاهرون 9(اعراف، آیه 127).

(فرزندانشان را خواهیم کشت، زنانشان را اسیر خواهیم کرد و ما برتر از آنان و غالبیم).

گاهی گفته می شود: «قهار» مبالغه قاهر است، و علاوه بر این، تفاوت جوهری، توصیف خدا به «قهار» به اعتبار ذات است، درحالی که توصیف او به «قاهر» به اعتبار فعل است. (4)

و اما نمایش این اسم در زندگی ما این است که بر دشمنان خود قاهر و پیروز شویم و بدترین دشمنها نفس اماره است آنگاه که بر شهوت و خشم غلبه کردیم بر دشمن خود پیروز شده ایم.
101 - القدوس

لفط «قدوس » در قرآن دوبار و به عنوان وصف خدا وارد شده است:

1 - و هو الله الذی لا اله الا هو الملک القدوس السلام المؤمن المهیمن العزیز الجبار المتکبر سبحان الله عما یشرکون(حشر، آیه 23).

(اوست خدائی که جز او خدائی نیست، فرمانروای منزه و بی عیب، ایمنی بخش، حافظ و نگهبان، قدرتمند، خودمختارر، بزرگوار، منزه است خدا از آنچه برای او شریک قرار می دهند).

2 - یسبح لله ما فی السموات و ما فی الارض الملک القدوس العزیز الحکیم(جمعه، 1).

(تنزیه می کند خدا را آنچه در آسمانها و زمین است، فرمانروای منزه، قدرتمند و حکیم).

اکنون باید دید معنی قدوس چیست؟ با توجه به آیاتی که مشتقاتی از ماده این کلمه در آنها آمده، می توان گفت: معنای آن پاکی از آلودگی های ظاهری و باطنی است چنان که می فرماید:

اذ ناداه ربه بالواد المقدس طوی(نازعات، 16).

(آنگاه که پروردگارش او را در سرزمین مقدس طوی صداکرد).

فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی(طه، 12).

(کفشهای خود را بیرون آر، تو در سرزمین مقدس «طوی » هستی).

از آنجا که کفشها غالبا آلوده است، و طوی یک مکان مقدس می باشد، دستور می دهد که کفشها را درآورد.

اکنون که روشن شد این لفظ به معنی طهارت و پاکیزگی است، باید متعلق آن را از قرائن موجود در کلام به دست آورد، مثلا فرشتگان به هنگام آفریدن آدم به خدا چنین خطاب کردند: و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک (بقره، آیه 37).

(ما تو را با ستاییش تنزیه می کنیم، و تو را پاکیزه می شماریم).

از آنجا که متعلق تقدیس ذات خدا است طبعا مقصود تنزیه خدا از شریک و مثل خواهد بود.

از این بیان می توان استفاده کرد که تمام صفات سلبی خداوند شاخه های این وصف عمومی هستند متکلمان صفات سلبی را چنین بیان کرده اند:

1 - یگانه است، نظیر و همتائی ندارد.

2 - جسم نیست و در جهتی قرار نگرفته، برای چیزی محل واقع نشده و در چیزی حلول نکرده، با چیزی متحد نشده است.

3 - ذات او محل حوادث نیست.

4 - لذت و الم به ذات او راه ندارد.

5 - او دیده نمی شود.

6 - کنه ذات او بر کسی معلوم نیست.

7 - جوهر و عرض نیست.

متکلمان برای نفی این گونه صفات اقامه برهان کرده اند و همگی مصادیق اسم «قدوس » می باشند.

گاهی سؤال می شود که چرا در قرآن پس از اسم «ملک » اسم «قدوس » آمده است؟

شاید علت آن این باشد که متبادر از «ملک » در اذهان مردم، قدرتمندانی هستند که گهگاهی از طریق ظلم و چپاول به حکومت خود دوام می بخشند و در برخی از آیات این نوع عمل زشت پادشاهان وارد شده است، مثلا ملکه سبا به وزیران خود می گوید:

ان الملوک اذا دخلوا قریة افسدوها و جعلوا اعزة اهلها اذلة(نمل، آیه 34).

(پادشاهان هرگاه وارد شهری شوند آنجا را ویران کرده و عزیزان را ذلیل می کنند).

و در جای دیگر می فرماید: ...و کان ورائهم ملک یاخذ کل سفینة غصبا(کهف، آیه 79).

(در پیشاپیش آنها فرمانروائی بود که کشتی ها را ضبط و مصادره می کرد).

این نکته ای است که به نظر ما رسید، ممکن است نکته ای دیگر نیز داشته باشد.
102 - القریب

لفظ «قریب » در قرآن 26 بار آمده و در سه مورد وصف خدا قرار گرفته است:

1 - و اذا سالک عبادی عنی فانی قریب اجیب دعوة الداع اذا دعان(بقره، آیه 186).

(هرگاه بندگان من از تو درباره من سؤال کنند، بگو: من نزدیکم، درخواست درخواست کننده را پاسخ می گویم، آنگاه که مرا بخواند).

2 - فاستغفروه ثم توبوا الیه ان ربی قریب مجیب(هود، آیه 61).

(از او آمرزش بخواهید آنگاه به سوی او باز گردید، پروردگار من نزدیک است و پاسخگو).

3 - و ان اهتدیت فبما یوحی الی ربی انه سمیع قریب(سبا، آیه 50).

(اگر هدایت شدم به خاطر پیامی است که پروردگار به من می فرستد، او شنوا و نزدیک است).

از آنجا که لازمه نزدیک بودن خدا شنوائی واجابت است، قرآن اسم «قریب » را همراه با «سمیع » و «مجیب » بکار برده است. و ما در باره قرب خدا به هنگام بحث از اسم «اقرب » سخن گفتیم.
103 - القوی

لفظ «قوی » در قرآن به صورت معرفه و نکره یازده بار آمده و در هشت مورد صفت خدا قرار گرفته است که به برخی از موارد اشاره می کنیم:

1 - ان الله قوی شدید العقاب(انفال، آیه 52).

(خدا نیرومند و سخت کیفر است).

2 - ان ربک هو القوی العزیز(هود، آیه 66).

پروردگار تو نیرومند و قدرتمند است).

3 - و لینصرن الله من ینصره ان الله لقوی عزیز(حج، آیه 40).

(آن کس که خدا را یاری کند، خدا او را یاری می کند، حقا که خدا نیروند و قدرتمند است). (5)

در این آیات این اسم گاهی با «شدید العقاب » و گاهی با «عزیز» همراه آمده است و از اسم قرین می توان به معنای قوی پی برد.

«قوی » در لغت در مقابل ضعیف است، «راغب » می گوید: لفظ «قوه » گاهی در معنی قدرت به کار می رود چنان که می فرماید: خذوا ما آتیناکم بقوة (آنچه را به شما داده ایم به قدرت بگیرید). و گاهی استعداد و آمادگی که در شئ است، «قوه » نامیده می شود.

ولی با توجه به موارد استعمال «قوه » در قرآن می توان گفت: قوه مرتبه شدیده قدرت است، «خواه قدرت بدنی باشد، چنان که می فرماید: قالوا من اشد منا قوة(فصلت، آیه 15) یا قوت روحی چنان که می فرماید: یا یحیی خذ الکتاب بقوة(مریم، آیه 12) و یا مقصود نیروهای کمک دهنده چنان که لوط آرزو می کند که ای کاش قوه و قدرتی می داشت تا بدکاران را از عمل زشت باز می داشت، چنان که می فرماید: لو ان لی بکم قوة(هود، 80) و نظیر همین است گفتار وزیران ملکه سبا که خود را چنین توصیف کردند نحن اولوا قوة و اولوا باس شدید(نمل، آیه 33) (ما دارندگان نیرو و جنگجویان با قدرتی هستیم).

در هر حال قوی کسی است که دارای قدرت مطلقه است و به خاطر همین معنا با دو اسم «عزیز» و «شدیدالعقاب » همراه می باشد.

«صدوق » می گوید: قوی معنای معروفی دارد و آن این است که کار را بدون زحمت و کمک گیری از کسی انجام می دهد.
104 - القیوم

لفظ «قیوم » در قرآن سه بار وارد شده و در هر سه مورد وصف خدا قرار گرفته است:

1 - الله لا اله الا هو الحی القیوم لا تاخذه سنة و لا نوم(بقره، 255) : (خدا که جز او خدائی نیست، زنده و قائم به ذات و قوام بخش موجودات است، نه خواب سبک او را می گیرد ونه خواب سنگین).

2 - الله لا اله الا هو الحی القیوم نزل علیک الکتاب بالحق(آل عمران، آیه 2 - 3).: (خدا که جز او خدائی نیست، زنده و قائم به نفس و قوام بخش موجودات است، کتاب را به حق بر تو فرو فرستاد).

3 - و عنت الوجوه للحی القیوم و قد خاب من حمل ظلما(طه، 111): (چهره ها در برابر خدای زنده قائم به نفس و قوام بخش موجودات خضوع می کنند و آن کس که بار ظلم بر دوش کشیده است نومید می گردد).

اکنون ببینیم معنی «قیوم » چیست؟

«راغب » می گوید: «قیوم » قائم به ذات و نگهدارنده همه چیز و قوام بخش موجودات است، چنان که در آیه دیگر می فرماید: الذی اعطی کل شی خلقه ثم هدی(طه،50): (خدائی که آفرینش شایسته هر موجودی را به او داده آنگاه او را (در مسیر زندگی) هدایت کرده اسست).

و در آیه دیگر نیز به قوام بخش بودن خدا اشاره شده است چنان که می فرماید: افمن هو قائم علی کل نفس بما کسبت(رعد، 33): (آیا آن کس که مراقب اعمال همه انسانهاست...).

در این جا یادآور می شویم که «قائم » در این آیه که قریب به معنی مراقب است، یکی از شؤون قیوم است موجود یکه قائم به ذات و قوام بخش دیگران است همه شؤون اشیاء از ایجاد و تربیت و مراقبت بر عهده اوست.

صدوق می گوید: «قیوم »، «قیام » بر وزن «فیعول » و «فیعال » از جمله «قمت بالشئ » گرفته شده است. این جمله را موقعی می گویند که انسان متولی نگهداری و اصلاح و اندازه گیری وجود چیزی باشد که سرپرستی آن بر عهده اوست.

رازی می گوید: «قیوم » به این معنا است که او قائم به ذات است و مقصود از «قیوم » نگهداری و تدبیر و تربیت و راقبت شئ است، بکار بردن واژه «قیام » در این معنا به خاطر این است که قیام به معنی ایستادگی است که ملازم بااستواری می باشد و مسلما تدبیر جهان آفرینش بدون استواری امکان پذیر نیست.

در آیه دیگر خدا شیوه تدبیر خود را چنین بیان می کند: شهد الله انه لا اله الا هو والملائکة و اولوا العلم قائما بالقسط لا اله الا هو العزیز الحکیم(آل عمران، 18): (خدا، فرشتگان و دانشمندان گواهی می دهند که خدائی جز او نیست، خدائی که قائم به قسط است و جز او که خدای قدرتمند و حکیم است خدائی نیست).

در این آیه یکی از شؤون قیام به تدبیر موجودات اشاره شده و آن این که او مواهب خود را به صورت عادلانه میان موجودات تقسیم می کند و هر چیزی که شایسته وجود اوست، را به او می بخشد و در آخر آیه دو اسم «عزیز و حکیم » آمده است و این برهان قیام به قسط خداست، چون قدرتمند و حکیم است، قطعا افعال او عادلانه خواهد بود.

در این جا نکته ای را یادآور می شویم و آن این که موجودات امکانی با تمام آثار خود قائم به خدا بوده و از وجود او جلوه و هستی دارند ولی این به آن معنا نیست که همه افعال ما فعل مباشری خدا باشد، بلکه بخشی از پدیده ها فعل مباشری موجودات امکانی است، مثلا خوردن غذا و هضم آن، در گرو داشتن دهان، و دندان، و گلو و غیره است که پس از فعل وانفعالات خاص هضم شود این نوع افعال بدون این جوارح قابل فرض نیست، قهرا نمی توانند فعل مباشری خدا باشند.

ولی در عین حال همه جهان امکانی نسبت به واجب حالت معنی اسمی و حرفی دارد که اگر از معنی اسمی صرف نظر شود، هیچ نوع جلوه ای ندارند.

نکته دیگر این که یک رشته از اسماء الهی، اسماء اضافی است مانند خالق، رازق، مبدئ، معید، محیی، ممیت، غفور، رحیم، ودود، و مقصود از اسماء اضافی اسمهائی است که از خارج از ذات خدا، نیز حکایت می کند مثلا خالق علاوه بر این که بر ذات حق دلالت دارد بر غیر او(مخلوق) نیز دلالت می کند و همچنین است دیگر اسمهای اضافی، ولی همه آنها تحت اسم واحدی به نام «قیوم » قرار دارند.

پی نوشتها:

1) سایر آیات عبارتند از: ص، 65 - زمر، 4 - غافر، 26..

2) صدوق، توحید، ص 198..

3) المیزان، ج 7، ص 33 - 34..

4) همدانی، سید حسین، شرح اسماء حسنی، ص 86..

5) راجع به موارد دیگر صفت قوی به سوره های غافر، آیه 22، شوری، آیه 19، حدید آیه 25، مجادله آیه 21 و احزاب آیه 25 رجوع شود..