سبحانی، جعفر




112 - المتعال لفظ «متعال »

در قرآن یک بار و به عنوان وصف خداوارد شده است چنان که می فرماید:

(عالم الغیب والشهاده الکبیر المتعال)(رعد، 9).

«دانای پنهان و آشکار بزرگ و برتر».

لفظ «متعال » از «علو» به معنی بلندی گرفته شده است، و متعال مشتق ازتعالی و آن به معنی مبالغه در «علو» است چنان که می فرماید:

(سبحانه و تعالی عما یقولون علوا کبیرا)(اسراء، 43).

جمله (علوا کبیرا) جانشین مفعول مطلق است که حذف شده است و تقدیر آیه چنین است: (تعالی عما یقولون تعالیا) «برتر است خدا از آنچه می گویند نوعی برتری »،آنگاه به جای مفعول مطلق جمله (علوا کبیرا) آمده است.

در آیه مورد بحث خدا با سه صفت توصیف شده است:

1 - (عالم الغیب والشهاده).

2 - (الکبیر).

3 - (المتعال).

بررسی معانی هر یک از این سه صفت ثابت می کند که خدا بر موجودات تسلط دارد،زیرا لازمه آگاهی از پنهان و آشکارا و بزرگی، و برتری، تسلط بر ماسوی است.

ولی احتمال دارد که تعالی به معنی برتر که ملازم با تسلط است نباشد، بلکه مقصود از برتری برتر بودن، از آنچه که مشرکان درباره آن می اندیشند باشد، مثلابرای او فرزند فرض می کردند و لذا قرآن در نفی این نوع اندیشه ها از ذات اقدس الهی از واژه (تعالی) بهره گرفته می فرماید:

(و جعلوا لله شرکاء الجن و خلقهم و خرقوا له بنین و بنات بغیر علم سبحانه وتعالی عما یصفون)(انعا، 100).

«برای خدا شریکانی از جن قرار دادند درحالی که جن مخلوق است، همچنین از روی نادانی دختران و پسرانی برای خدا تصور کرده اند، خدا منزه و برتر از توصیف آنهااست ».

همین گونه که ملاحظه می فرمائید در مقام تنزیه و پیراستن از شریک و داشتن فرزند،که همگی مایه نقص است، کلمه «تعالی » بکار برده شده است.

113 - المتکبر این لفظ در قرآن سه بار آمده و در یک مورد وصف خدا قرار گرفته است چنان که می فرماید:

(السلام المومن المهیمن العزیز الجبار المتکبر سبحان الله عما یشرکون)(حشر،23).

«خدای منزه از نقص، ایمنی بخش، مراقب و نگهبان، قدرتمند، عظیم الشان، شایسته تعظیم، منزه است خدا از آنچه برای او شریک قرار می دهند».

متکبر از «کبر» بر وزن «حبر» به معنی عظمت گرفته شده است، و متکبر به کسی گویند که خود را با عظمت و برتر دیده، و دیگران را حقیر و کوچک می داند، و مصداق منحصر به فرد آن خدا است، زیرا او است که به خاطر عظمت واقعی، برتربینی شایسته او خواهد بود.

«غزالی » می گوید: متکبر کسی است که همه را نسبت به خود کوچک می بیند، عظمت وکبریائی را فقط در وجود خود احساس می کند، به دیگران می نگرد، بسان نگریستن شاهان به زیردستان خود، هرگاه موجودی به حق چنین باشد، تکبر حق بوده و متکبر بودن آن بجا است، ولی این جز در حق خدا صادق نیست. ولی هرگاه «بزرگ اندیشی » اساس صحیحی نداشته باشد، تکبر باطل مذوم است، از پیامبر9 نقل شده که خدا فرموده است:

«عظمت و کبریائی دو لباس مخصوص است، هر کس در یکی از آن دو به نزاع و رقابت برگیرد، به دووزخ می افکنم ». توگوئی عظمت مخصوص خداست و اظهار آن که همان کبریائی است، نیز به او اختصاص دارد.

در این جا نکته دیگری نیز هست و آن این که اهل ادب تصور می کنند که باب تفعل پیوسته در تکلف به کار می رود، درحالی که در مورد تکبر در حق خدا چنین نیست، اگرتکبر دیگران همراه با تکلف است، تکبر الهی لازمه ذات و عظمت او است.

از نظر اخلاقی تکبر در مخلوق منشا سرکشی است، انسان متکبر گردن به حق نمی نهدبه قانون شکنی برمی خیزد، قهرا عاصی و گنهکار می شود، و تکبر نخستین صفت ناپسندی بود که پس از آفرینش آدم به وسیله شیطان اظهار شد و منشا معصیت گردید، چنان که می فرماید:

(الا ابلیس ابی و استکبر و کان من الکافرین)(بقره، 34).

«(همه فرشتگان سجده کردند) جز ابلیس که سرپیچی کرد و اظهار عظمت نمود و ازکافران گشت ».

درباره فرعون می فرماید:

(واستکبر هو و جنوده فی الارض بغیر الحق)(قصص، 39).

«او و سپاهیانش به ناحق در زمین اظهار برتری کردند».

امیرمومنان علیه السلام درباره نکوهش تکبر سخنی دارد که یادآور می شویم: «الحمد لله الذی لبس العز والکبریا و اختارهما لنفسه دون خلقه و جعلهما حمی و حرما علی غیره، واصطفاهما لجلاله، و جعل اللعنه علی من نازعه فیهما من عباده، ثم اختبربذلک ملائکته المقربین لیمیز المتواضعین منهم من المستکبرین » تا آنجا که نافرمانی ابلیس را یادآور شده می فرماید: «اعترضته الحمیه فافتخر علی آدم بخلقه و تعصب علیه لاصله، فعدوالله امام المتعصبین، و سلف المستکبرین الذی وضع اساس العصبیه، و نازع الله رداء الجبریه، و ادرع لباس التعزز، و خلع قناع التذلل،الا ترون کیف صغره الله بتکبره، و وصفه بتعرفه، فجعله فی الدنیا مدحورا و اعدله فی الاخره سعیرا».

«سپاس خدائی را که جامه عزت و عظمت پوشید، و این دو صفت را به خود اختصاص داد. و آنها را بر غیر خود ممنوع و حرام گردانید، و آنها را برای جلال خویش برگزید، و لعنت خود را برای آن گروه از بندگان که در این دو صفت با او منازعه نمایند، قرار داد. آنگاه به وسیله آن فرشتگان مقرب درگاه خود را آزمود، تافروتنان از آنها را از گردنکشان جدا سازد». سپس نافرمانی ابلیس را یادآور شده می فرماید:

«کبر و خودخواهی به او روی آورد و با آفرینش خود بر آدم فخر فروخت، و بر اصل خویش که از آتش آفریده شده تعصب ورزید، پس دشمن خدا شیطان پیشوای متعصبان، وپیشاهنگ گردنکشان است که اساس عصبیت را پی ریزی کرد، و در جامه عظمت و بزرگی باخدا به نزاع برخاست، و لباس عزت و سربلندی را (که شایسته او نبود) بر تن کرد، وپوشش ذلت و تواضع را رها کرد، نمی بینی که چگونه خدا او را به خاطر تکبر کوچک کرد، و به خاطر برتری طلبی و بلندپروازی پست نمود و او را در دنیا از رحمت خودراند و در سرای دیگر آتش برافروخته برای او آماده کرد».

114 - المتین لفظ «متین » در قرآن سه بار وارد شده و در یک مورد وصف خداقرار گرفته است، چنان که می فرماید:

(ما ارید منهم من رزق و ما ارید ان یطعمون ان الله هو الرزاق ذو القوه المتین)(ذاریات، 57 - 58).

«از آنها روزی نمی خواهم، و نمی خواهم مرا اطعام کنند، خدا است روزی دهنده واو است صاحب نیروی استوار».

«ابن فارس » می گوید: «متین » در اصل به معنی صلابت و سختی است درحالی که «رازی » می گوید: متین به معنای پشت است، و پایداری هر حیوانی به وسیله پشت آن است، و از این جهت نیرو را در لغت عرب «ظهر» گویند، چنان که می فرماید:

(و لو کان بعضهم لبعض ظهیرا)(اسراء، 88).

«هرچند برخی پشتیبان برخی دیگر شود» و کلام استوار را «متین » نامند.

در هر حال «متین » را از «متانت » به معنی صلابت یا از «متن » به معنی پشت بگیریم، نمی توان خدا را به این معنا توصیف کرد، ناچار باید لازم معنای آن رابگیریم و آن این که خدا موجودی است که هرگز مغلوب دیگری نشده و از آن متاثرنمی شود و شاهد آن جمله (ذوالقوه المتین) است که قبل از متین آمده است و درگذشته یادآور شدیم که قوه با قدرت فرق دارد، قوه مرتبه شدید قوت را می گویند، وگویا آیه دلالت می کند که خدا در نهایت قدرت است که هرگز مغلوب دیگری نمی شود ومجموعا مساوی با واجب الوجود می شود.

115 - المجیب لفظ «مجیب » و «مجیبون » هر یک، یک بار در قرآن آمده و وصف خدا قرار گرفته اند، چناان که می فرماید: (فاستعفروه ثم توبو الیه ان ربی قریب مجیب)(هود، 61).

«از او طلب بخشودگی کنید، سپس توبه کنید پروردگار من نزدیک و اجابت کنندهست ».

و باز می فرمایاد: (ولقد نادانا نوح فلنعم المجیبون)(صافاات، 75).

«نوح ما را ندا کرد، چه نیک اجابت کنندگانی هستیم ».

«مجیب » اسم فاعل از «اجاب » است که از «جوب » گرفته شده ست و آن گاهی به معنی دریدن و پاره کردن است و گاهی به معنی بازگشت به کلام، و هر دو با اجابت سازگار است، زیرا فرد مجیب سکوت را می شکند چنان که به سوال سائل برمی گردد،مسلما اجابت خدا به وسیله سخن نیست، بلکه با پذیرفتن درخواست بندگان است و ازکرم خود نیاز آنها را رفع می کند چنان که می فرماید:

(و اذا سالک عبادی عنی فانی قریب اجیب دعوه الداع اذا دعان)(بقره،، 186).

«هرگاه بندگان من، از من سوال کنند من به آنان نزدیکم، درخواست درخواست کنندگان را پاسخ می گویم آنگاه که مرا بخوانند».

جمله (اذا دعان) در تفسیر آیه نقش اساسی دارد، زیرا از یک طرف وعده الهی برپاسخ گفتن به درخواست درخواست کنندگان است و از طرف دیگر که قسمتی از دعاهای بندگان اجابت نمی شود.

پاسخ آن این است که دعوت کننده به ظاهر خدا را دعوت می کند، از این جهت شرط(اذا دعان) در آن محقق نیست، او به هنگام دعا چه بسا به اسباب و وسائط دل می بنددو از این جهت از خدا درخواست نکرده است علاوه بر این قسمتی از عدم استجابت دعامعلول فقدان شرائط استجابت دعا است زیرا دعا شرائطی دارد که باید رعایت شود،مثلا دعا برخلاف سنتهای الهی هرگز مستجاب نمی شود همچنین دعا برخلاف مصالح عمومی یادعا بر امر حرام و هکذا.

خلاصه عدم اسجابت دعا معلول یکی از دو چیز است، یا حقیقتا خدا مدعو نیست، و یاشرائط استجابت دعا موجود نمی باشد