من دلم را که می تپد با تو ـ گرچه گمراه ـ دوست می دارم
با تو معدود خنده هایم را ـ گرچه کوتاه ـ دوست می دارم
چشم خود را که دیده بود تو را، دست خود را که چیده بود تو را
پای خود را که مدتی شده بود، با تو همراه دوست می دارم
هر کسی را که دارد از تو نشان، همه را فارغ از زمان و مکانمثل عکس جوانی ات که در آن، شده ای ماه دوست می دارم
غصه را در پی رمیدن تو، گریه را درپس ندیدن تولحظه ای را که بعد دیدن تو ، می کشم آه ... دوست می دارم
یادم آمد ... غزل که می گفتم ؛ دوست می داشتی و می خواندیبه همین خاطر است شعرم را ، گاه و بی گاه دوست می دارم
تو عیار محبتم شده ای دوستت دوست ، دشمنت دشمنهرکسی را که دوستت دارد، ناخودآگاه دوست می دارم