صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 28

موضوع: دلتنگی های شبانه

  1. #11
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323

    پیش فرض

    وقتی می گویم : دیگر به سراغم نیا !

    فکر نکن که فراموشت کرده ام ….

    یا دیگر دوستت ندارم !

    نه ….

    من فقط فهمیدم :

    وقتی دلت با من نیست ؛

    بودنت مشکلی را حل نمی کند ،

    تنها دلتنگترم میکند … !




    تو مقصری، اگر من دیگر " منِ سابق " نیستم



    پـس من را به "مـن" نبودن محکوم نکن !


    من همـانم .. همان پسر مهربون و صبور . پر از محبت ..



    یـادت نمی آید؟



    من همانـم



    حتی اگر این روزها بویِ بی تفاوتی بدهم ...


  2. #12
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323

    پیش فرض

    آشپزی ام خوب نیست ؛ اشک پشت پا بریزم برایت ؟

    ***

    چه حرف بی ربطیست که مرد گریه نمی کند
    گاهی آنقدر بغض داری که فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی…

    ***
    عــطر ِ تَنت روی ِ پــیراهنـم مــانده ..
    امــروز بـویــیدَمَش عمــیق ِ عمــیق ِ!
    و با هـر نـفس بـغــضم را سـنگین تر کردم!
    و به یــاد آوردم که دیـگر ، تـنـت سـهم ِ دیگری ست…
    و غمــت سـهم ِ مــن!

    ***
    دلم بهانه ای میخواهد برای ادامه زندگی…
    مثل یک بوسه عاشقانه که یادم بیاورد هنوز زنده ام !

    ***

    راه میروم و شهر زیر پاهایم تمام میشود !
    تو … هیچ کجا نیستی…

    ***

    بهار من مرا بگذار و بگذر
    رهایم کن برو دلدار و بگذر
    من عادت می کنم اینجا به غمها
    مرا پر کن از این اجبار و بگذر…

  3. #13
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323

    پیش فرض

    کاش یکی پیدا میشد که وقتی میدید گلوت ابر داره و چشمات بارون ، به جای اینکه بپرسه “چته ؟ چی شده ؟” ؛ بغلت کنه و بگه “گریه کن” …

    ***

    حتی دوباره لبخند زدن هم دل میخواهد که من دیگر ندارم !

    ***
    تو را هرگز آرزو نخواهم کرد، هرگــــــــز …
    چون محال میشوی مثل همه آرزوهایم !

    ***
    دنیا اونقد کوچیکه که آدمایی رو که ازشون متنفری هر روز میبینی
    ولی اونقدر بزرگه که اونی که دلت می خواد رو هیچوقت نمیبینی …

    ***
    خاطرات آدم مثل یه تیغ کند میمونه که رو رگت میکشی!
    نمیبره اما تا میتونه زخمیت میکنه

    ***
    دیر آمدی ؛ بودنم در حسرت خواستنت تمام شد …

    ***
    دیار عاشقی هم شهر هرت داره !
    خیلی راحت دل می دزدن ، دل می برن ، دل می شکنن …

    ***

    آنکه می رود فقط می رود ولی آنکه می ماند درد می کشد ، غصه می خورد ، بغض می کند ، اشک می ریزد و تمام اینها روحش را به آتش می کشد و در انتظار بازگشت کسی که هرگز باز نخواهد گشت آرام آرام خاکستر می شود …
    آری ، این است خاصیت عشق یک طرفه …

    ***
    گاهی از خیال من گذر می کنی …
    بعد اشک می شوی …
    رد پاهایت خط می شود روی گونه ی من …


  4. #14
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323

    پیش فرض

    به من گفت برو گورِت رو گم کن …
    و حالا هر روز با گریه به دنبال قبر من می گردد !
    کاش آرام پیش خودت و زیر زبانی می گفتی :
    “زبانم لال !”

    ***
    اولین خنده ز بی دردی بود
    آخرین گریه ز بی درمانی

    ***
    من که به هیچ دردی نمیخورم …
    این دردها هستند که چپ و راست به من میخورند …

    ***
    نمیدانی چه حالب دارم “من” وقتی که از “من” حال “تو” را میپرسد…

    ***
    من مرده ام … به نسیم خاطره ای ، گاهی تکانی می خورم … همین

    ***
    کاش بودی تا من نیز چیزی برای از دست دادن داشتم …

    ***
    استخوان هایم را به دانشمندان بسپارید …
    شاید بفهمند نه یخبندانی بود نه بیماری مهلکی !
    من از دوری تو منقرض شدم …

    ***
    چند تکه از تو
    پریشان افتاد
    ته فنجانی که فالم را می گرفت…
    می گفت آرام نیستی
    و فردا هیچ نامه ای نخواهد آمد…

    ***
    شبانه هایم برای تو
    عشق هم…
    خاطره ی مُرده ای باشد
    برای وقت های کسالت

    ***
    شاید چشم های ما نیاز داشته باشند که گاهی با اشک های مان شسته شوند
    تا بار دیگر زندگی را با نگاه شفاف تری ببینیم…

    ***
    خاطرات مثل یه تیغ کند می مونه…که رو رگت میکشی…
    نمیبره ، اما تا می تونه زخم میکنه…

    ***
    خــوب ِ مــن ،
    همین جا درون شعرهایم بمان
    تا وسوسه یِ دوستت دارم هایِ دروغینِ آدمها مرا با خود نبرد
    به سرزمین هایِ دورِ احساس ؛
    من اینجا هر روز با تـو عاشقی می کنم بی انتها
    شعرِ من بهانه ایست برای مـا شدن دستهایمان
    تا تکرارِ غریبانه یِ جدایی را شکست دهیم

    ***
    به سادگی رفـت ؛ نــه اینکه دوستم نداشت !
    نـــــــــه ، فهمید خیییییییلی دوستش دارم !

    ***

    جان غمگین ، تن سوزان ، دل شیدا دارم
    آنچه شایسته عشق است ، مهیا دارم
    سوز دل ، خون جگر ، آتش غم ، درد فراق
    چه بلاها که ز عشقت من تنها دارم

    ***
    درد اگر سینه شکافد ، نفسی بانگ مزن ! درد خود را به دل چاه مگو !
    استخوان تو اگر آب کند آتش غم ، آب شو ، آه مگو !

    ***
    من ماندم و حلقه طنابی در مشت
    با رفتن تو به زندگی کردم پشت
    بگذار فردا برسد می شنوی
    دیروز غروب ، عاشقی خود را کشت


  5. #15
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323

    پیش فرض


    شب هنگام که خورشید می میرد

    و در طول روز که ماه نیز میمیرد

    به تو فکر میکنم

    در صبح های بارانی که احساسات متولد می شوند

    و در شب های برفی که احساسات یخ می زنند

    به تو فکر میکنم

    در بعد از ظهر های غم انگیز که امیدها پایان می یابند

    و در نیمه شبهای طوفانی

    به تو فکر میکنم



    بر فراز قله های کوتاه و دیوارهای بلند

    در بهارهای کوتاه و پاییزهای بلند

    در کوچه های بن بست و خیابان های بی پایان

    صبح و بعد از ظهر و شام

    شبها و نیمه شبها ، جمعه ها ، دوشنبه ها و پنجشنبه ها

    در طول روز و همه وقت

    همیشه و همه روز

    به تو فکر میکنم

    به تو فکر میکنم زیرا

    دوستت دارم


  6. #16
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323

    پیش فرض


    هیچ از خودت پرسیدی عاقبت این دل عاشق چه میشود؟؟؟

    هیچ از خودت سوال کردی به کدامین گناه مرا تنها گذاشتی؟؟؟

    کاش لحظه رفتن اندکی تامل می کردی و به گذشته می اندیشیدی به گذشته ای نچندان دور به روز اول آشنایی به قسم هایی که برای هم خوردیم و به قول هایی که به هم دادیم...

    تو رفتی!!!

    کاش هنگام رفتن تمام مهر و محبتی را که این دل ساده نسبت به تو کسب کرده بود با خود میبردی...

    کاش میدانستم صدای چه چه گنجشک ها روزی به پایان میرسد و من تنها می مانم...

    تو رفتی!!!

    چگونه دلت آمد از دل ساده و قلب مهربانم بگذری قلبی که به عشق تو می تپید و تو آن را تنها گذاشتی...

    بعد از تو نه بهار رنگ سبزی برایم دارد نه تابستان برایم معنایی...

    تو رفتی!!!

    آری تو رفتی و مرا در یخبندان بی کسی ها تنها گذاشتی امیدوارم تنها بمانی نا بدانی با قلب عاشقم چه کردی

    کاش تنها بمانی.....!

  7. #17
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323

    پیش فرض

    عاشقت خواهم ماند..............بي آنكه بداني. دوستت خواهم داشت ................بي آنكه بگويم .

    درد دل خواهم گفت............بي هيچ كلامي . گوش خواهم داد ....................بي هيچ سخني .

    در آغوشت خواهم گريست.......بي آنكه حس كني . در تو ذوب خواهم شد ...........بي هيچ حرارتي .

    اين گونه شايد احساسم نميرد

    و من در شهر قلبت باز هم بیگانه خواهم ماند

    ودیگر دشت های سبز چشمت را کنار جاده خشک نگاه خود نخواهم دید

    تو اما باز هم پروانه می بخشی کبوتر های شادان نگاهت را

  8. #18
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323

    پیش فرض

    گاهی دلم نمی خواست تو را ببینم ام تو در کنارم بودی و نقس هایت یخ روزهایم را باز می کرد.

    گاهی دلم نمی خواست تو را بخوانم اما تو مثل یک ترانه ی زیبا بر لبم زندگی می کردی.

    من در کنار تو بودم بی آنکه شور و نوایی داشته باشم.

    بی انکه بدانم تو از خورشید گرمتری.

    بی آنکه بدانم تو از همه ی شعرهایی که من از بر کرده ام شنیدنی تری.

    من در کنار تو بودم اما دریغا نمی دانستم کجا هستم.

    نمی دانستم از اسما نها و زمین چه می خواهم.

    هر شب در دیوان حافظ دنبال کسی می گشتم که مرا تا دروازه های قیامت ببرد.

    من انگار منتظر بودم که کسی بیاید که قلبش زادگاه همه ی گلها باشد.

    وقتی به من نگاه میکردی چشم هایم را بستم .

    وقتی در جاده های خاطره غزل خواندی ایستادم و خاموش ماندم.

    مهربانانه آمدی سنگدلانه رفتم.

    از شکفتن گفتی از خزان سرودم ناگهان مه همه جا را گرفت.

    حرفهایم مرطوب شد و چشمهایت با ابرهای مهاجر رفتند.

    شب امد و چراغها نیامدند.ظلمت آمد و چشمهایت نیامد.

    شب در دلم چنان خیمه زد که انگار هزاران سال قصد اقامت دارد.

    کاش نی ها از جدایی من و تو حکایت میکردند.

    اکنون می خواهم دنیا پنجره ای شود و من از قاپ ان به افق نگاه کنم.

    و انقدر دعا بخوانم که تو با نخستین خورشید به خانه ام بیایی.

    اکنون دوست دارم باغهای زمین را دور بریزم انگاه گلهای تازه ای بیافرینمو

    تقدیم تو کنم.......

  9. #19
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323

    پیش فرض


    از وقتی که مردم دلتنگی هایم چندین برابر شده است.

    یادت هست؟

    حتی آن روزها که تمام ثانیه هایش را برای با تو بودن خرج می کردم٬

    آرام و بی صدا می گفتمت:

    دلتنگم.

    و این دلتنگی لعنتی هیچگاه رهایم نکرد٬ تا لحظه ی مرگ!

    دوستت دارم٬ شیرین ترین کلمه ایست که در این مکان عجیب و غریب برایت می نویسم.

    وقتی تازه زیرخاکی شدم قدیمی تر ها تشر می زدند

    که چرا هنوز هم به آن بالا فکر می کنی؟

    در این جا اندیشیدن به آن بالاها چندان خوشایند نیست.

    هنوز موریانه ها به چشمانم نرسیده اند.

    می دانی؟ من نگران قلبم هستم

    اگر آن را هم بخورند دیگر با کجای وجودم باید دوستت داشته باشم؟

    اینقدر از من نترس شب سوم بعد از مرگم

    آمدم به خوابت که همین را بگویم، اما از ترس جیغ زدی و از خواب پریدی.


    نفهمیدم چرا تا این حد وحشت کردی ! اما ببین...

    به خدا من همان عاشق سابقم فقط...

    فقط کمی مرده ام !

  10. #20
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323

    پیش فرض

    مينويسم،مينويسم از تو
    تا تن كاغذ من جا دارد...

    با تو از حادثه ها خواهم گفت
    گريه اين گريه اگر بگذارد
    به خدا گريه اين گريه اگر بگذارد
    گريه اين گريه اگر بگذارد
    با تو از روز ازل خواهم گفت
    فتح معراج ازل كافي نيست
    با تو از اوج غزل خواهم گفت

    مينويسم،همه ي هق هق تنهايي را
    تا تو از هيچ، به آرامش دريا برسي
    تا تو از همهمه همراه سكوتم باشي
    به حريم خلوت عشق، تو تنها برسي

    مينويسم،مينويسم از تو
    تا تن كاغذ من جا دارد...

    مينويسم همه ي با تو نبودن هارا
    تا تو از خواب مرا به با تو بودن ببري
    تا تو تكيه گاه امن خستگي ها باشي
    تا مرا باز به ديدار خودِ من ببري

    مينويسم،مينويسم از تو
    تا تن كاغذ من جا دارد

    تو اینجا نیستی و از چشمان من
    هر روز
    ابر و غبار حادثه
    می بارد
    اگر آمدی
    چتر گیسوانت یادت نرود

صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •