صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 17

موضوع: وقتی دلتنگ شدی بیا اینجا حرفهای در گوشی

  1. #1
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    Icon100 وقتی دلتنگ شدی بیا اینجا حرفهای در گوشی

    پشت شيشه برف ميبارد
    پشت شيشه برف ميبارد
    در سكوت سينه ام دستي
    دانه اندوه ميكارد
    مو سپيد آخر شدي اي برف
    تا سرانجام چنين ديدي
    در دلم باريدي ... اي افسوس
    بر سر گورم نباريدي
    چون نهالي سست ميلرزد
    روحم از سرماي تنهايي
    ميخزد در ظلمت قلبم
    وحشت دنياي تنهايي
    ديگرم گرمي نمي بخشي
    عشق اي خورشيد يخ بسته
    سينه ام صحراي نوميديست
    خسته ام ‚ از عشق هم خسته




  2. #2
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    صحبت گل سرخ از باران و
    صحبت باران از گل سرخ است،
    اما هي باد مي‌آيد،
    آمدن، وزيدن، و افعال ساده‌ئي ديگر.
    با اين همه، وقتي که وزيدنِ باد ... هي بي‌جهت است،
    يعني چه!؟ هي علامتِ حيرت! هي علامت پرسش؟


    گل سرخ، پياده‌ئي مغموم است
    گوشه‌ي يک پارک قديمي شايد
    خواب دامنه‌ئي دور از دست را مي‌بيند.
    پس چرا پي ستاره در پياله‌ي آب مي‌گردي گلم!؟
    يک امشب نخواب و بر بام باد برآ،
    سينه‌ريز ستارگانِ باکره را به نرخ يک آواز ساده خواهي خريد.

    فکر مي‌کني من بي‌جهت به اين زبانِ هفت ساله رسيده‌ام!؟
    نه به جان نسيما، نه!
    بخاطر همه‌ي آن خوابهامان در نيمه‌راهِ بيم و باور است که چانه مي‌زنم
    باد که بيايد، باران که بيايد
    تو بايد به عمد از ميان آوازهاي کودکان بگذري
    چترت را کنار ايستگاهي در مه فراموش کن
    خيس و خسته به خانه بيا
    نمي‌خواهي شاعر باشي، باران باش!
    همين براي هفت‌پشتِ روئيدنِ گل کافي است،
    چه سرخ، چه سبز و چه غنچه!


  3. #3
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    در میان من و تو فاصله هاست

    گاه می اندیشم

    می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری

    تو توانایی بخشش داری

    دستهای تو توانایی آن را دارد

    که مرا زندگانی بخشد

    چشمهای تو به من می بخشد شور عشق و مستی

    و تو چون مصرع شعری زیبا

    سطر برجسته ای از زندگی من هستی

    دفتر عمر مرا با وجود تو

    شکوهی دیگر

    رونقی دیگر هست

    می توانی تو به من زندگانی بخشی

    یا بگیری از من آنچه را می بخشی

    من به بی سامانی ، باد را می مانم

    من به سرگردانی ، ابر را می مانم

    من به آراسته گی خندیدم

    منه ژولیده به آراسته گی خندیدم

    سنگ طفلی اما

    خواب نوشین کبوتر ها را در لانه می آشفت

    قصه ی بی سر و سامانی من

    باد با برگ درختان می گفت

    باد با من می گفت :

    " چه تهی دستی مرد ! "

    ابر باور می کرد

    من در آئینه رُخ خود دیدم

    و به تو حق دادم

    آه ... می بینم ، میبینم

    تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی

    من به اندازه زیبایی تو غمگینم

    چه امید عبثی

    من چه دارم که تو را در خور ؟!

    هیچ !

    من چه دارم که سزاوار تو ؟!

    هیچ !

    تو همه هستی من

    هستی من

    تو همه زندگی من هستی

    تو چه داری ؟! .... همه چیز

    تو چه کم داری ؟! ...هیچ !

    بی تو در می یابم

    چون چناران کهن

    از درون تلخی واریزم را

    کاهش جان من ، این شعر من است

    آرزو می کردم که تو خواننده ی شعرم باشی

    راستی .... شعر مرا می خوانی ؟!

    باورم نیست که خواننده ی شعرم باشی

    نه .... دریغا ، هرگز

    کاشکی شعر مرا می خواندی !!!





  4. #4
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض


    در کارگه کوزه گری رفتم دوش

    دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش

    ناگه یکی کوزه برآورد خروش

    کو کوزه گر کوزه خر کوزه فروش

    از کوزه گری کوزه خریدم باری

    آن کوزه سخن گفت ز هر اسراری

    شاهی بودم که جام زرینم بود

    اکنون شده ام کوزه هر خماری

    در کارگه کوزه گری کردم رای

    در پایه چرح دیدم استاد به پای

    می کرد سبو کوزه را دسته وسر

    از کله پادشاه واز دست گدای

    این کوزه چو من عاشق زاری بوده است

    در بند سر زلف نگاری بوده است

    این دسته که بر گردن او می بینی

    دستی است که بر گردن یاری بوده است

    تا چند اسیر عقل هر روزه شویم

    در دهر چه صد ساله چه یک روزه شویم

    در ده قدح باده از پیش که ما

    در کارگه کوزه گران کوزه شویم




  5. #5
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    تو باور نکن اما من عاشقم
    به یادم هست آن سوز زمستان را عزیزا...
    که چون خورشید بر یخبسته جان من دمیدی.
    بیادم هست آن پاییز غمزا را که....
    ... تنها بودم و تنها ، تو اما ناگهان از راه رسیدی ...
    ...کبوتر وار از این شاخه به آن شاخه پریدی.
    مقصد، از مقصود ماهم دور تر
    راه ناهموار بود و همسفر ناجورتر
    در نهایت ،بی نهایت خفته بود
    دل مردد بود ،و هم آشفته بود
    آسمان تاریکتر هر لحظه شد
    گفتگوها از جنس باران شد
    جز جدایی چاره ایی بهتر نبود...؟؟؟
    یا لحظه ایی شیرینتر از آخر نبود...؟..





  6. #6
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    در میان من و تو فاصله هاست

    گاه می اندیشم
    می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
    تو توانایی بخشش داری
    دستهای تو توانایی آن را دارد
    که مرا زندگانی بخشد
    چشمهای تو به من می بخشد شور عشق و مستی
    و تو چون مصرع شعری زیبا
    سطر برجسته ای از زندگی من هستی
    دفتر عمر مرا با وجود تو
    شکوهی دیگر
    رونقی دیگر هست
    می توانی تو به من زندگانی بخشی
    یا بگیری از من آنچه را می بخشی
    من به بی سامانی ، باد را می مانم
    من به سرگردانی ، ابر را می مانم
    من به آراسته گی خندیدم
    منه ژولیده به آراسته گی خندیدم
    سنگ طفلی اما
    خواب نوشین کبوتر ها را در لانه می آشفت
    قصه ی بی سر و سامانی من
    باد با برگ درختان می گفت
    باد با من می گفت :
    " چه تهی دستی مرد ! "
    ابر باور می کرد
    من در آئینه رُخ خود دیدم
    و به تو حق دادم
    آه ... می بینم ، میبینم
    تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی
    من به اندازه زیبایی تو غمگینم
    چه امید عبثی
    من چه دارم که تو را در خور ؟!
    هیچ !
    من چه دارم که سزاوار تو ؟!
    هیچ !
    تو همه هستی من
    هستی من
    تو همه زندگی من هستی
    تو چه داری ؟! .... همه چیز
    تو چه کم داری ؟! ...هیچ !
    بی تو در می یابم
    چون چناران کهن
    از درون تلخی واریزم را
    کاهش جان من ، این شعر من است
    آرزو می کردم که تو خواننده ی شعرم باشی
    راستی .... شعر مرا می خوانی ؟!
    باورم نیست که خواننده ی شعرم باشی
    نه .... دریغا ، هرگز
    کاشکی شعر مرا می خواندی !!!




  7. #7
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    خواب خواب خواب

    او غنوده است روی ماسه های گرم زیر نور تند آفتاب
    از میان پلک های نیمه باز خسته دل نگاه می کند
    جویبار گیسوان خیس من روی سینه اش روان شده
    بوی بومی تنش در تنم وزان شده
    خسته دل نگاه می کند آسمان به روی صورتش خمیده است
    دست او میان ماسه های داغ با شکسته دانه هایی از صدف
    یک خط سپید بی نشان کشیده است دوست دارمش... مثل دانه ای که نور را مثل مزرعی که باد را مثل زورقی که موج را یا پرنده ای که اوج را
    دوست دارمش...
    از میان پلک های نیمه باز خسته دل نگاه می کنم کاش با همین سکوت و با همین صفا در میان بازوان من خاک می شدی با همین سکوت و با همین صفا...
    در میان بازوان من زیر سایبان گیسوان من لحظه ای که می مکد لبان تو سرزمین تشنه ی تن جوان من چون لطیف بارشی یا مه نوازشی کاش خاک می شدی... کاش خاک می شدی... تا دگر تنی در هجوم روزهای دور از تن تو رنگ و بو نمی گرفت با تن تو خو نمی گرفت
    تا دگر زنی در نشیب سینه ات نمی غنود سوی خانه ات نمی غنود نغمه ی دل تو را نمی شنوداز میان پلک های نیمه باز خسته دل نگاه می کنم مثل موج ها تو از کنار من دور می شوی... باز دور می شوی...
    روی خط سربی افق یک شیار نور میشوی
    با چه می توان عشق را به بند جاودان کشید؟ با کدام بوسه با کدام لب؟ در کدام لحظه در کدام شب؟
    مثل من که نیست می شوم... مثل روزها... مثل فصل ها... مثل آشیانه ها... مثل برف روی بام خانه ها...
    او هم عاقبت در میان سایه ها غبار می شود مثل عکس کهنه ای تار تار تار می شودبا کدام بال می توان از زوال روزها و سوزها گریخت!با کدام اشک می توان پرده بر نگاه خیره ی زمان کشید؟
    با کدام دست می توان عشق را به بند جاودان کشید؟
    با کدام دست؟...
    خواب خواب خواب او غنوده است
    روی ماسه های گرم زیر نور تند آفتاب...


  8. #8
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    ياد بگذشته به دل ماند و دريغ

    نيست ياري كه مرا ياد كند

    ديده ام خيره به ره ماند و نداد

    نامه اي تا دل من شاد كند


    خود ندانم چه خطائي كردم

    كه ز من رشته الفت بگسست

    در دلش جائي اگر بود مرا

    پس چرا ديده ز ديدارم بست


    هر كجا مي نگرم، باز هم اوست

    كه بچشمان ترم خيره شده

    درد عشقست كه با حسرت و سوز

    بر دل پر شررم چيره شده


    گفتم از ديده چو دورش سازم

    بي گمان زودتر از دل برود

    مرگ بايد كه مرا دريابد

    ورنه درديست كه مشكل برود



    مي كشندم چو در آغوش به مهر

    پرسم از خود كه چه شد آغوشش

    چه شد آن آتش سوزنده كه بود

    شعله ور در نفس خاموشش


    شعر گفتم كه ز دل بردارم

    بار سنگين غم عشقش را

    شعر خود جلوه ئي از رويش شد

    با كه گويم ستم عشقش را


    مادر، اين شانه ز مويم بردار

    سرمه را پاك كن از چشمانم

    بكن اين پيرهنم را از تن

    زندگي نيست بجز زندانم


    تا دو چشمش به رخم حيران نيست

    به چكار آيدم اين زيبائي

    بشكن اين آينه را اي مادر

    حاصلم چيست ز خود آرائي


    در ببنديد و بگوئيد كه من

    جز او از همه كس بگسستم

    كس اگر گفت چرا؟ باكم نيست

    فاش گوئيد كه عاشق هستم


    قاصدي آمد اگر از ره دور

    زود پرسيد كه پيغام از كيست

    گر از او نيست، بگوئيد آن زن

    ديرگاهيست، در اين منزل نيست


  9. #9
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    خداحافظ گل لادن .تموم عاشقا باختن

    ببین هم گریه هام از عشق .چه زندونی برام ساختن

    خداحافظ گل پونه .گل تنهای بی خونه

    لالایی ها دیگه خوابی به چشمونم نمی شونه

    یکی با چشمای نازش دل کوچیکمو لرزوند

    یکی با دست ناپاکش گلای باغچمو سوزوند

    تو این شب های تو در تو . خداحافظ گل شب بو

    هنوز آوار تنهایی داره می باره از هر سو

    خداحافظ گل مریم .گل مظلوم پر دردم

    نشد با این تن زخمی به آغوش تو برگردم

    نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم

    از این فصل سکوت و شب غم بارونو بردارم

    نمی دونی چه دلتنگم از این خواب زمستونی

    تو که بیدار بیداری بگو از شب چی می دونی

    تو این رویای سر دم گم .خداحافظ گل گندم

    تو هم بازیچه ای بودی . تو دست سرد این مردم

    خداحافظ گل پونه . که بارونی نمی تونی

    طلسم بغضو برداره .از این پاییز دیوونه

    خداحافظ...



    خداحافظ همین حالا، همین حالا که من تنهام

    خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام

    خداحافظ کمی غمگین، به یاد اون همه تردید

    به یاد آسمونی که منو از چشم تو میدید

    اگه گفتم خداحافظ نه اینکه رفتنت ساده اس

    نه اینکه میشه باور کرد دوباره آخر جاده اس

    خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رؤیا ها

    بدونی بی تو و با تو، همینه رسم این دنیا

    خداحافظ همین حالا



  10. #10
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    مگسی را کشتم

    نه به این جرم که حیوان پلیدی است، بد است

    و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است

    طفل معصوم به دور سر من می چرخید،

    به خیالش قندم

    یا که چون اغذیه ی مشهورش تا به این حد گندم!!!

    ای دو صد نور به قبرش بارد؛

    مگس خوبی بود...



    من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد،

    مگسی را کشتم ...!

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •