صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 47

موضوع: *•.¸♥¸.•*´عاشق تنــها *•.¸♥¸.•*´

  1. #21
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    در تاکسی خودت را به خواب زدی تا


    سر هر پیچ وزنت را بیندازی روی من


    وقتی زنی موقع زایمان فریاد کشید

    حتی در فیلم تو بلند

    گفتی:"زهرمار!"

    در خیابان دعوایت شد و تمام

    ناسزاهایت، فحش خواهر

    و مادر بود

    در پارک، به خاطر بودن تو

    نتوانستم پاهایم را دراز کنم

    نتوانستم به استادیوم بیایم، چون

    تو شعارهای آب نکشیده می دادی

    من باید پوشیده باشم تا تو دینت را

    حفظ کنی

    مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی

    تو ازدواج نكردی و به من گفتی زن

    گرفتن حماقت است

    من ازدواج نكردم و به من گفتی ترشیده

    عاشق که شدی مرا به زنجیر

    انحصارطلبی کشیدی

    عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرابپسندد

    من باید لباس هایت را بشویم و اتو

    بزنم تا به تو بگویند خوش تیپ

    من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم

    تا به تو بگویند آقای دکتر

    وقتی گفتم پوشک بچه را

    عوض کن، گفتی بچه مال مادر است

    وقتی خواستی طلاقم بدهی، گفتی بچه

    مال پدر است

    در تمام زندگیم جای یک جمله خالی بود:

    خسته نباشی زن ...





  2. #22
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    آن گاه

    که دلتنگی می رسد از راه
    نمی دانم : از کیست تقصیر
    از آن که می نامندش تقدیر
    یا پذیرا شدن اندیشه

    به ناچار های بود و هست
    آنزمان که می شکند فریاد
    دل ست که می رسد به داد
    می آید با قلم هفت رنگ در دست
    سرخ ، زرد ، کبود
    سایه نبود و سبز بود
    به زندگی رنگ می زند
    می دمد در نای عشق
    تا نمیرد شادی
    شاد آهنگ می زند
    نقش تو می بیند در حریر ابر خیال
    می پرد و مرا می برد
    تا پرواز هزار سپید گشوده بال
    به دادم می رسد هر از گاه
    که نخواند کسی اندوهم از نگاه
    آن زمان که بر ساز لحظه ها
    زخمه ی پریشانی می زند دستم
    زمزمه می کند دل : اندوه چرا !
    هنوز او هست و من هستم


  3. #23
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    می خواهم عمرم را


    با دست های مهربان تو اندازه بگیرم

    برگرد!

    باور کن


    تقصیر من نبود

    من فقط می خواستم

    یک دل سیر برای تنهایی هایت گریه کنم

    نمی دانستم گریه را دوست نداری

    حالا هم هروقت بیایی

    عزیز لحظه های تنهایی منی

    اگر بیایی

    من دلتنگی هایم را بهانه می کنم

    تو هم دوری

    وکسانی که دور نیستند در راهند

    رفته اند برای تاریکی هایت

    یک آسمان خورشید بیاورند

    یادت باشد

    من اینجا


    کنار همین رویاهای زودگذر

    به انتظار آمدن تو

    خط های سفید جاده را می شمارم



  4. #24
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    تو نفهمیدی ... که برای داشتنت


    دلم را نه ...



    عشقم را نه ...


    رویاهایم را نه ...


    براي داشتنت حسي را دادم که


    بدون آ ن دیگر من، آ ن " من " سابق نیستم!


    حالا يکي هستم مثل بقيه ... نه ...


    يکي مثل يخ، سرد ...


    يکي مثل ديوار، بي روح ...


    يکي مثل خودم اما بي حس ...!


    و اين کشنده است، اما نمي کشد !


    دلم مالِ تو ،


    عشقم مال ِ تو ،


    روياهايم را هم نمي خواهم


    اما " من ِ " خودم را پس بده ...


    با اين " من ِ الآن " خیلی غريبه ام !!!



    اين حس کشنده است اما نمي کشد



  5. #25
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    سردردها یم
    کابوس هایم
    و تمام این کز کردن هایم را در این روزها مدیون توام...
    نه
    مدیون خودم هستم

    تو که گناهی نداری
    گناه را من دارم
    و این ها تنها بخشی از تاوان این گناه است
    اما... برای تو درد کشیدن هم زیباست

    کاش آخر این غصه قصه ای زیبا باشه که تو شاعرش باشی...




  6. #26
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    من پذیرفتم که عشق افسانه نیست

    این دل درداشنا دیوانه نیست
    میروم شاید فراموشت کنم
    با فراموشی هم اغوشت کنم

    میروم از رفتن من شاد باش
    از عذاب دیدنم ازاد باش
    گرچه تو تنهاتر از ما میروی
    ارزو دارم ولی عاشق شوی
    ارزو دارم بفهمی درد را
    تلخی برخوردهای سرد را
    میرسد روزی که بی من
    لحظه ها را سر کنی
    میرسد روزی که مرگ عشق را باور کنی...


  7. #27
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    دیگراین ناله هافایده ندارد.حالااشکهایت رابه پای سنگی بریز


    که برروی مزارم می گذارند.من رفته ام،

    خیلی پیش ازآن که توبه خودبیایی رفته ام.

    رفتم تالحظه های تنهایی ام راپشتحصاری ازفراموشی هاپیداکنم.

    دیگراین گریه هاوفریادهانه توراتخلیه می کند

    ونه مرازنده می کند.

    ولی بااین حال قول می دهم همیشه به سراغت بیایم.

    هنوزهم باگریه هات می گریم وباخنده هات می خندم.

    مثل همیشه برات ازخودم،

    ازدنیای ساکت کودکی هام می گویم.

    من تورامثل همان سادگی هاخواهم بخشید،

    توتقصیری نداری.آنهانمی دانندچه رنج هایی تحمل کردی.

    آنهانمی دانندچه قدرهمیشه تنهابودی.

    وطعم تلخ غربت وبی همدمی راسالهاوسالهاتنها،به دوش کشیدی.

    نمی دانند چه قدرفلاکت وبدبختی راتحمل کردی.

    من تورامی بخشم چون می دانم باتوچه کردند:

    باتو،بابچه ات بااحساس وغرورت بازی کردند

    وازطعم تلخ این بازی به نفع خودسودبردند

    وباصدای بلن خندیدند.

    من توراقبل ازاین نیزبخشیده بودم،

    وقتی ابرازعشق کردی،

    وقتی ترکم کردی،

    وقتی طعنه هات روبه پام ریختی،

    وحتی وقتی منوکشتی.بازهم توروبخشیده بودم،

    قبل ازاین که بمیرم.

    خانه دلم همیشه تاریک وتنها بود،

    قلبم همیشه تورامی طلبید،

    ولی حالامن مرده ام درآرامش ابدی،

    آسایشی دورازهرگونه رنج وتنهایی وحسرت،

    دراین بسترسردخاک دیگرجسم وروحم ازدوری تونمی لرزه

    وبهانه گیری نمی کند،ولی می دانم که دلم برات تنگ می شه.

    برای نگاه عاشقت،

    برای عشق نوجوونی ات.

    من مرده ام واین آرامش زیرخاک رومدیون توهستم.

    توهم منوببخش،اگردرکشاکش زندگی وگریزوناگریز

    این حیات تلخ،بهانه ات راکردموبه سراغت آمدم.

    مراببخش برای هر آنچه خواستم وبودی،


    خواستی وبودم،وبرای هرآنچه که نمی دانم.

  8. #28
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323

    Icon17 از نگاهت خواندم

    از نگاهت خواندم که چقدر دوستم داری ، اشک از چشمانم ریخت و از چشمان خیسم فهمیدی که عاشقت هستم حس کن آنچه در دلم میگذرد ، دلم مثل دلهای دیگر نیست که دلی را بشکند! تو که باشی چرا دیگر به چشمهای دیگران نگاه کنم ، تو که مال من باشی چرا


    بخواهم از تو دل بکنم! وقتی محبتهایت ، آن عشق بی پایانت به من زندگی میدهد چرا بخواهم زندگی ام را


    جز تو با کسی دیگر قسمت کنم ، چرا بخواهم قلبم را شلوغ کنم؟ همین که تو در قلبمی ، انگار یک دنیای عاشقانه در قلبم برپاست ، عشقت در قلبم

    بی انتهاست ! همین که تو در قلبمی بی نیازم از همه کس ، تو را میخواهم و یک کلام فقط تو را ،

    همین و بس! دلم بسته به دلت ، هیچ راهی ندارد حتی اگر مرگ بخواهد مرا جدا کند از قلبت ! دیگر تمام شد ، تو در من حک شده ای، ای جان من ،تو همه چیز من شده ای! از نگاهت خواندم که مرا میخواهی ، از آن نگاه شد که در قلب مهربانت گم شدم ، تا


    خواستم خودم را پیدا کنم اسیر شدم ، تا خواستم فرار کنم ، عاشقت شدم! از نگاهت خواندم تو همانی که من میخواهم ، آنقدر پیش خود گفتم میخواهت ، که


    آخر سر تو شدی مال من ، شدی یار و عشق بی پایان من! از نگاهت خواندم ، چند سطر از شعر زندگی را … نگاهم کردی و خواندی آنچه چشمانم مرا دیوانه کرده است ، و آخر فهمیدی که قلبم


    تو را انتخاب کرده است! چه انتخاب زیبایی بود ، از همان اول هم دلم به دنبال یکی مثل تو بود ، و اینک پیدا


    کرده ام تو را ، تویی که دیگر مثل و مانندی نداری، در قلبت جز من ، جایی برای

    کسی نداری!

  9. #29
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323

    Icon17

    دوست دارم بدانی هر روز که پلک هایم را باز میکنم



    چشمانم به دنبال چه میگردد




    اولین چیزی که چشمانم دوست دارد ببیند




    این است که جایت کنارم خالی نباشد





  10. #30
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323

    Icon17 لیاقت میخواد


    لیاقت میخواد...اره لیاقت میخواد...

    عشق لیاقت میخواد...
    دوست داشتن لیاقت میخواد...
    که تو نداشتی...نه نداشتی....تو لیاقت نداری....
    برگشتی...!!!!اما کاش ازت خبری نمیشد
    نمیدونم!!!
    حالاکه برگشتی فهمیدم بزرگترین اشتباهه زندگیم بودی یانه...خلاصه برگشتیو اینو بهم فهموندی...
    خوش حالم...خوش حال ازاینکه دیگه دوست ندارم...
    خوشحال ازاینکه توی خاطراتم دفنت کردم...
    خوشحالم ازاینکه دیگه وقتی میرم توی خیابونا وجاهایی که باهم گذشتیم از اونجاها
    دیگه خاطراتت اذیتم نمیکنه...دیگه هرشب که سرمو میزارم روی بالشت بغضم
    نمیگیره...دیگه ساعت ها به عکست خیره نمیشم...دیگه اس ام اس هاتو ندارم که
    هرشب همشونو بخونم و تک تک شونو بوس کنم...دیگه عاشقونه هاتو ندارم...اس
    هایی که توش پراز عشق دروغ بودو پاک کردم...دیگه هرجا که میرم نمیگم کاش توبودی...دیگه حرف اولو آخرم نیستی...دیگه دلیل فال گرفتنام نیستی...دیگه آرزوی
    افتادن اسمت روی گوشیمو ندارم...دیگه به خاطرت با مامانم بحث نمیکنم...!!دیگه
    تنها آرزوم رسیدن به تو نیست...دیگه نمیخوامت...
    میدونی چرا؟؟؟؟؟
    آخه بی لیاقتی...آره آقای...تو بی لیاقتی...
    بی لیاقت از زندگیم گمشو
    میفهمی؟؟؟؟؟
    گمشو...

صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •