-
کاربر سایت
سکوت شب
یک لیوان آب
چند قرص
همه را چشم بسته سر می کشم و می خوابم
هنوز هم چشمانم بسته است توی دلم می شمرم یک .. دو .. سه ... چهار ....
آخ ، لبم را آرام گاز می گیرم
بوی تنهایی تمام فضای ذهنم را پر می کند. همه جا تاریک است،
صدایی مدام در درونم می گوید : چشمهایت را ببند و باز نکن به هیچ چیز فکر نکن، آرام باش.
حس می کنم دستی آرام آرام روی موهایم می لغزد ، پر می شوم از یک حس غریب .
پلک هایم می جنبد... باز نکن ، خوبه .. خوبه ...
با خودم می گویم این بار خواب نیست ، آه .. پس هستی ...
می خواهم حرف بزنم آرام لبانم را می گشایم ..
دلم می خواهد راه برویم در دل ِ یک طبیعت بکر جایی پر از برف ...
شاید من بدوم و رد پاهایم از تو دور شوند تو دستهایت را باز کنی و من باز هم بدوم
و آغوش گرمت پناهم دهد ...
سکوت ...سکوت ...سکوت ...
دلم نمی خواهد چشمانم را باز کنم تلاش می کنم بخوابم
نوازش گرم دست خیالی ِ تو ولالایی سکوت شب برای آسوده خوابیدن کافیست ...
شب بخیر معنای من
چی بگم
مرا چه می شود .
که می دانم خسته ای ، می دانی خسته ام ...
اما هستم .. حتی گاهی محکمتر از قبل ترها ..
باور کن می دانم ..
ولی افسوس ...
الهی ....
-
کاربر روبرو از پست مفید !ALIPOUR! سپاس کرده است .
-
کاربر سایت
سلام
خيلي خيلي حس قشنگ و زيبايي داشت
-
-
کاربر سایت
-
-
کاربر سایت
يعني چي بيامرزه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
- شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
- شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
- شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
-
مشاهده قوانین
انجمن