صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 47

موضوع: *•.¸♥¸.•*´عاشق تنــها *•.¸♥¸.•*´

  1. #11
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    شنیـבم حاج خانم براے چنـבمیـטּ بار


    בلش هوس طواف ڪعبـہ ڪرב

    شما هم از خـבا خـواستـہ لبیڪ گفتے ..

    مڪـہ خوش گذشت ؟ ...

    خـבایت خوب بوב ، בینت ڪامل شـב ،

    سنگ هایت را بـہ شیطاטּ زבے ؟! ...

    حاجے سوغاتے هایت بوے نـבامت مے בهنـב ؟!

    حاجے ، لباست از جنس اعلاست ؟...

    حاجے عجب בمپایے سفیـבے ؟!

    سفر چطور بوב حاجے ..؟؟ خوش گذشت ....؟؟

    شنیـבم حاج خانم بسیار ولخرجے ڪرבه

    و چنـב النگو و سینـہ ریز گراטּ خریـבه ...

    حاجے جاטּ خبر בارے آقا رضا ..

    همیـטּ همسایـہ چنـב خانـہ بالاتر ..

    ڪلیـہ اش را فروختـہ تا براے בخترش جهاز بخرב ...؟؟؟

    בخترے خوבش را فروخت براے مریضے ماבرش ؟

    آن فاحشـہ را بے خیال حاجے جاטּ ...

    اصل حالت چطور است ...؟؟

    شنیـבم בیشب شام مفصلے بـہ مهمانها בاבه اے ....

    چنـב ڪودڪ گرسنـہ בم בر

    هے اذیت میڪرבنـב و غذا میخواستنـב ...

    آنها را בیـבے حاجے ...؟؟


    حاجے ، با ایـטּ همـہ ریا ،

    باز هم مڪـہ خوش گذشت ت ت ت ؟!
    سرت را בرב نیاورم حاجے جاטּ ...

  2. #12
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    مـی دانستـم رویـا بود ...

    مـــَـن و تـــُــو !؟

    بَعــید بـود آن هـمه خـوشـبختـی !!!

    حتـــی در تــصـور خــُــدا هـم نبود !

    حـق داشت کـه بـرآورده نــکرد !...

    دعـاهـای من گــناه بـودند !



    بـرای بـرگشتنت دعـا نـمی کـنم ...

    اگـر قـرار بـاشد بـیایـی نـیازی بـه دعـای من نیست

    درسـت مثـل وقـتی کـه رفتــی

    آن مـوقع هـم نیـازی بــه التـماس مـن نـبود ...

    رفتیـــ ـ ـ ـ



    دلـم را نـه به تــــو

    نـه به دوست داشـتن خـودم

    و نـه حتــی به بـــزرگـی خــدا !

    به هیــچ کــدام خــوش نــکرده ام

    فــقط دلـم را بـه بــازی روزگــار خـوش کـرده ام

    شـاید او بـتواند دوسـت داشـتنم را به تــو ثـابت کنـد



    نفهــــم !!!

    وقـتی تنـهام گـذاشتـی و دلــم رو شـکونـدی

    صـدات کـه کــردم

    نـمی خـواستـم بـگم نـــرو!

    فـقط خـواستـم بـگم مـواظب بـاش پـاهات زخـمی نـشه



    هــرچــه مـی روم

    نمـی رسم

    گـاهـی با خـود فکـر مـی کنــم

    نکــند مـن باشم

    کــلاغ آخــر قصـ ـه ها !



    مـن ســـرم درد می کـند

    بـرای دعـــواهایی کـه با هـم نـکردیم

    لــعـنـتی ! ...

    چـقدر مــهربان رفتـی ...





    روی سنـگ قبـــرم بـنویســید:

    عیـن نخــــودچی هـای تــه آجـــیل بــود.!

    وقتـی هـیچ چیـز دیـگـه ای نبــود ،

    مــی اومـدن ســراغـش !!!


  3. #13
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    روز تولدت شد و نیستم اما کنار تو

    کاشکی می شد که جونمو هدیه بدم برای تو

    درسته ما نمیتونیم این روز و پیش هم باشیم

    بیا بهش تو رویامون رنگ حقیقت بپاشیم

    میخوام برات تو رویاهام جشن تولد بگیرم

    از لحظه لحظه های جشن تو خیالم عکس بگیرم

    من باشم و تو باشی و فرشته های آسمون

    چراغونی جشنمون، ستاره های کهکشون

    به جای شمع میخوام برات غمهات و آتیش بزنم

    هر چی غم و غصه داری یک شبه آتیش بزنم

    تو غمهات و فوت بکنی منم ستاره بیارم

    اشک چشاتو پاک کنم نور ستاره بکارم

    کهکشونو ستاره هاش دریاو موج و ماهیاش

    بیابونا و برکه هاش بارون و قطره قطره هاش

    با هفت تا آسمون پر از گلای یاس ومیخک

    با ل فرشته ها و عشق و اشتیاق و پولک

    عاشقتو یه قلب بی قرار و کوچک

    فقط می خوان بهت بگن


  4. #14
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض



    برای تو یه تاریخ خیلی خاصه!!!


    تولد یکی که خیلی برات مهم و با ارزشه ٬

    که خیلی دوسش داری یکی که دلت همیشه

    براش تنگه و چشات به

    خاطرش ابریه...

    تا به حال فکر کردی به این که روز تولد همونی

    باشه که دلت به امید بودنش


    می تپه و تو نتونی بهش یه تبریک خشک و خالی بگی
    ٬
    که نتونی ببینیش!!!؟؟؟

    شده تا حالا هوای بودن یکی رو داشته باشی

    اما اون نباشه و تو هوا کم بیاری

    حتی واسه یه نفس کشیدن ساده؟پیش

    اومده برات که وقتی می بینیش و ازت دوره اونقدر عمیق نفس بکشی

    تا وجودشو نزدیک تر حس کنی!

    تا شاید هوای نفساتون توی یک هزارم لحظه به هم نزدیک بشه!!!!!؟؟؟


    تولدت مبارک عشقــــــــــــــــــم آره تو عشقم .


    تو که دنیامو خون کردی تولدت مبارک


    امروز به خاطر این که روزه تو گریه نمیکنم ولی بغضی که دارم از



    گریه کردن بدتره


  5. #15
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض


    مشكے بـہ تـטּ كنيد

    عزا گرفتـہ ام ..

    براے مرگ يكـ احسآس

    احسآسے بـہ بزرگے يكـغرور لـہ شده

    بـہ زير خیانت هاے يكـ عشق دروغيـטּ

    اينجا ..

    در خلوتگاه ايـטּ عشق

    صداے شيونهاے دردناكم

    صداے نفريـטּ هاے ايـטּ دل شكستـہ ام

    روزے بـہ گوشت خواهد رسيد ..

    ايـטּ صدا را ..

    دست سرسخت سرنوشـت بـہ گوشت مے رساند


    براے زجرهاے ايـטּ قلب سوختـہ ام


    براے هر نفس كـہ با مرگ كشيدم ..

    براے تكـ تكـ ثانيـہ هاے تنهايے ام


    و براے غرور شكستـہ ام ..


    ديدار بہ قيامت عزیز لعنتے ...

  6. #16
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    یه زمانی بود که ...



    فكر ميكردم ديگر كسي زيبا نيست... كه ديگر كسي پاك نيست!


    كه با هم بودن هايشان از سر دلتنگي نيست و از روي نياز است!


    كه حرف هايشان حرف نيست... قولهايشان قول نيست...


    دوستت دارم هايشان بيخوديست... و حافظه شان كوتاه مدت است...!


    عشق هايشان پوچ است و


    در يك لحظه ي كوتاه به فراموشي سپرده خواهد شد!


    شيطنت هايشان از روي سادگي نيست...


    اشك چشم هايشان واقعي نيست...


    تمساحي كه اشك ميريزد قابل اعتماد نيست!!!


    گرماي دستت را نميخواهند... پاكي نگاهت را نميخوانند!


    تفاوتت را با بقيه نميدانند!!!


    تا اينكه " تو " آمدي و كاري كردي كه به تو اعتماد كنم ...
    .
    .
    .
    و در آخر مُهر تاييدي زدي بر تمامي افكاري كه داشتم و رفتي...


    و من تنها به اين دلخوشم كه اشتباه نميكردم!!!

  7. #17
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    دیوانه تر از آنم

    که بگذرم از تو
    و عاقل تر از آن
    که نگذرم از تو
    و تو
    چه خوش عاقلی
    که آسوده گذشتی از من
    اینجا مینویسم
    لبخندی را که دیگر نیست
    و شادی را که دفن شد
    آنجا در جنگل
    زیر پای تو ...
    اینجا می سرایم
    سقوط را
    به ورطه ی نیستی
    و ذوب شدن را
    بر دل واژگان
    بگو ابرها ببارند
    برای زنی که دیگر نیست
    و تو امروز بر دلش خنجر نشاندی
    و حرف هایش را به هیچ گرفتی
    بگو سوگواری کنند بر عشقی
    که نیامده رفت
    و به گِل نشست کشتی پهلو نگرفته ...
    بگو هر چه گفتی دروغی بیش نبود
    و عشق چیزی نیست

    جز بازی با کلمات ...
    بگو ...

  8. #18
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    دروغ میـگفت ..
    بارها از او پرسیده بودم که دوستم داری ؟؟
    میگفت : آری ؟؟
    ولی،
    ولی از چشمانش آشکار بود که دروغ میگوید ...
    نگاهش از ترجمه عشق عاجز بود
    تا اینکه روزگار
    روزگار پیش عشق دروغمان سنگی انداخت
    و ما را بی هم از هم کرد..
    برای همیشه ...
    تا ابد ...
    در دلم شراره آتشی بود که درونم را می سوزاند .
    از جداییمان چند ماهی گذشت ...
    تا روزی که ،،،
    او را با دیگری دیدم ....
    گمانم دل به او داده بود...
    و در آن دور دست
    به دل ساده من می خندید ...
    دوباره دیدمـش !
    دلم کـمی برایـش سوخت !
    انگار دلش را کسی شکسته بود..
    خیلی تنها شده بود ..
    نه ...
    تنها نبود ..
    او خدایی داشت...
    خط های روی صورتش گذر عمر را نشان می داد ..
    این همون آدمی نبود که می شناختم .
    از فراق یارش درد می کشید ....
    گمانم معشوقش گرفتار چشمان دیگری شده بود ...
    اما کسی جز من ، سواد خواندن نگاهش را نداشت ..
    کاش می توانستم کمکش کنم ...
    ولی باید او را تنها می گذاشتم تا با درد های خود آرام بگیرد ....
    برای همین ،
    بی گـمان آیـنـه را شکستم ..

  9. #19
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    دیگر دل نخواهم بست

    دوست نخواهم داشت

    دیگر احساس را از هیچکس تمنا نخواهم کرد

    گرچه محتاج احساسم ، گرچه محتاج تسکینم

    سهم من ازعشق آنکس که امید محبت داشتم سراسر اشک و



    دلتنگیست

    دیگر چه انتظار عشق ورزیدن از آنکس که ژرف نگاهم را نمی فهمد

    تنهایم گذاشت آنگه که نیازمند احساس بودم

    دستانم را نفشرد آنگاه که تن سردم محتاج گرما بود

    به انزوا می روم

    به آن ژرفترین ژرفا

    آنجا با خاطراتش زنده خواهم بود، غیابش را حس نخواهم کرد

    لااقل آنجا آرزوهایم را در آغوش دیگری نمی بینم...




    ویرایش توسط !ALIPOUR! : 2013/09/28 در ساعت 23:23

  10. #20
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    نگاهم را بخوان...

    می دانم!
    به دلم افتاده...
    من را ، از هر طرف
    که بخوانی ام!

    نامم بن بستیس، بر دیواری بلند


    من ، سالهاست
    دل بسته ام به طنابی،
    که هروز لباس عشق، نم چشمانش
    خیس میکند!
    و بر حیات خانه ی ، حیاط زندگی اش پهن
    می کند!
    به فال نیک گیرم...
    برایـم،
    به دروغ
    پایت را میکشی

    وسط ، تمام بازی های کودکانه...
    معـرکه میگیری
    و چه کودکـانه، هربار
    بیشتــر بـاور میکنـم ،
    لباسهای خیست را،
    من ته کوچه!
    در انتظارت نشسته ام!

    ویرایش توسط !ALIPOUR! : 2013/09/28 در ساعت 23:21

صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •