نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7

موضوع: شگفتيهای هفتگانه دنيای باستان

  1. #1
    مدیریت کل سایت
    تاریخ عضویت
    2008/04/25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    11,836
    سپاس ها
    6,269
    سپاس شده 5,732 در 2,484 پست
    نوشته های وبلاگ
    16

    Thumb شگفتيهای هفتگانه دنيای باستان

    شگفتيهای هفتگانه دنيای باستان

    چرا عجایب هفتگانه؟

    شگفتي هاي هفتگانه ي جهان ، نام آورترين و بزرگترين اثرهاي هنري و معماري روزگار باستان به شمار مي آيند.
    نخستين كسي كه درباره ي شگفتي هاي هفتگانه ي جهان ، كتاب نوشته ، نويسنده ي فنيقي « آنتيپاتروس » سيدوني (سده ي دوم پيش از ميلاد) است. كتاب او به هر حال نه داراي ديدگاه فلسفي بوده و نه يك كتاب هنري محسوب ميشده ، بلكه فقط راهنماي ساده اي براي سفر در عهد باستان بوده است.
    « آنتيپاتروس » در سفرهايش ــ اگر خود به راستي به اين سفرها رفته باشد و سخن ديگران را بازگو نكرده باشد ــ بيشتر راههاي تجارتي معروف آن زمانِ دنيا را دنبال ميكرد. او فقط يكي از عجايب هفتگانه را در يونان يافت: پيكره ي زئوس اثر فيدياس در المپيا. او در آسياي صغير ، معبد آرتميس را در اِفِسوس و آرامگاه شاه موزولوس پادشاه هاليكارناس را ؛ در جزيره ي رودس مجسمه ي غول پيكري را ــ كه مجسمه ي هليوس خداي خورشيد بود ــ ، در آفريقا فانوس دريايي اسكندريه و هرم خئوپس در شهر گيزه ، و بالاخره در آسياي دور باغهاي معلق ملكه سميراميس را در بابل توصيف كرد.
    « آنتيپاتروس » در گزارشهايش به ساختمانهاي معروفي كه بسيار در دسترس بودند و به اصطلاح جلوي در خانه ي او بودند ، مثلاً ساختمان آكروپوليس در آتن ، اشاره اي نكرد. زيرا كتاب او به عنوان راهنماي سفر براي يونانيهاي تحصيلكرده نوشته شده بود ــ و اينكه يكي از اين يونانيها درباره ي آكروپوليس چيزي نداند و لازم باشد كه توجه او را به اين اثر جلب كرد ، در نظر آنتيپاتروس عجيب و باورنكردني مي نمود!
    « آنتيپاتروس » همچنين تنها آن عجايبي را در كتاب خود ثبت كرد كه هنوز در آن زمان ديده ميشدند. مثلاً برج بابل ــ كه بدون ترديد يكي ديگر از بناهاي ساختماني شگفت آور آن زمان بود ــ در دورانِ « آنتيپاتروس » در هم فرو ريخته بود و لذا جزو مناظر ديدني شمرده نميشد. او نميخواست به مردمان عصر خود ويرانه ها را ارائه كند: يونانيهاي عاشق هنر و زيبايي ، خرابه ها و ويرانه ها را قابل تحسين و اعجاب انگيز نميدانستند.

    چرا هفتگانه ؟

    نزد بسياري از اقوام باستان ، « هفت » عدد ويژه اي بود. در فلسفه و نجوم مصريان و بابليها ، عدد هفت به عنوان مجموع هر دو « عدد زندگي » ، سه و چهار ، جايگاه ويژه اي داشت: پدر ، مادر و فرزند ، يعني سه انسان ، پايه و اساس زندگي هستند و عدد چهار ، مجموع چهار جهت آسمان و باد است كه از آنها باران زندگي زا مي بارد و كشتزارها را بارور ميسازد.
    براي فيلسوف و رياضيدان يوناني « فيثا غورث » كه در سده ي ششم پيش از ميلاد مسيح مي زيست ، عدد هفت ، مفهوم ويژه ي خود را داشت كه از مجموع دو عدد سه و چهار تشكيل ميشد: مثلث و مربع نزد رياضيدانان عهد باستان ، اشكال هندسي كامل به شمار مي آمدند. از اين روي عدد هفت به عنوان مجموع سه و چهار براي آنها عددي مقدس بود.
    يهوديان قديم نيز براي عدد هفت ، معناي ويژه اي قائل بودند: در كتاب اول عهد عتيق آمده است كه خداوند ، جهان را در شش روز پديد آورد و در روز هفتم « روز سبت » (روز شنبه كه روز تعطيل يهوديان است) ، خالق به استراحت پرداخت.
    موسي در ده فرمان خود از پيروانش ميخواهد كه اين روز آرامش را مقدس بدارند. از آن زمان عدد هفت نزد يهوديان و بعدها نزد مسيحيان كه عهد عتيق را قبول كردند ، به عنوان عددي مقدس محسوب ميشد.
    به اين ترتيب بود كه از دوران باستان ، هفتگانه هاي بيشماري پديد آمدند: يونانيان باستان همه ساله ، هفت تن از بهترين هنر پيشگان نقشهاي تراژدي و نيز نقشهاي طنز و كمدي را انتخاب ميكردند. آنها مانند روميهاي باستان به هفت هنر احترام ميگذاشتند. روم بر روي هفت تپه بنا شده بود. در تعليمات كليساي كاتوليك هفت گناه كبيره (غرور ، آزمندي ، بي عفتي ، حسد ، افراط ، خشم و كاهلي) و هفت پيمان مقدس (غسل تعميد ، تسليم و تصديق ، تقديس بلوغ ، ازدواج ، توبه ، غسل پيش از مرگ با روغن مقدس ، در آمدن به لباس روحانيون مسيحي>) وجود دارد.
    براي پيروان محمد ، آخرين مكان عروج ، آسمان هفتم به شمار مي آيد.
    در بيست و هفتم ژوئن هر سال (ششم تير ماه) ، روز « هفت انسان خوابيده » مسيحيان ، ياد آن هفت برادري را كه در سال 251 ميلادي براي عقيده و ايمان خود زنده زنده لاي ديوار نهاده و شهيد شدند ، گرامي ميدارند. مردم عامي ميگويند كه اگر در اين روز ، باران ببارد ، به مدت هفت هفته پس از آن هوا بد خواهد بود ؛ آنگاه انسان بايد هفت وسيله مورد نيازش را بسته بندي كند و با چكمه هاي هفت فرسخي خود به آن دورها سفر كند.
    صورت فلكي خوشه ي پروين يا ثريا به عنوان « هفت ستاره » معروف است ، در حالي كه حتي با چشم غير مسلح ميتوان در اين صورت فلكي تا يازده ستاره را ديد.
    در افسانه ها نيز با هفت سحر آميز روبرو ميشويم: سوار ريش آبي ، هفت همسر داشت ؛ سفيد برفي با هفت كوتوله پشت كوه زندگي ميكرد ؛ در اسطوره هاي ايراني ، رستم و اسفنديار از هفت خوان ميگذرند و به همين ترتيب تعداد بيشماري هفتگانه در تمام دنيا وجود دارد.

  2. #2
    مدیریت کل سایت
    تاریخ عضویت
    2008/04/25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    11,836
    سپاس ها
    6,269
    سپاس شده 5,732 در 2,484 پست
    نوشته های وبلاگ
    16

    پیش فرض

    هرم خئوپس

    هرم خئوپس نزديك گيزه ( در مصر ) كه به نام مؤسس آن ، خئوپس فرعون مصر ( حدود 2551 تا 2528 پيش از ميلاد مسيح ) ناميده ميشود ، قديمي ترين و تنها اثر باقيمانده از عجايب باستاني جهان است كه تا حدودي حفظ شده و باقي مانده است.
    اين بنا بخاطر عظمت و شكوهي كه دارد « هرم بزرگ » نيز ناميده ميشود و در ليست عجايب جهان به عنوان نخستين اثر وارد شده است.
    هرم خئوپس ــ بجز ديوار بزرگ چين ــ عظيمترين بناي ساختماني است كه توسط انسان بنا شده است. اين هرم 6/146 متر ارتفاع دارد ، يعني به بلندي تقريبي يك آسمانخراش 50 طبقه.
    بر زير بناي آن كه سطحي به ابعاد 230 ‍‎‏× 230 متر است ، ميتوان پنج تا از بزرگترين كليساهاي جهان يعني « پترزدام » در رم ، كليساي « سنت پل » و « وست مينيسترابي » در لندن و همچنين كليساهاي « دم فلورانس » و « دم ميلان » را يكجا و همزمان بنا كرد و از سنگهاي به كار رفته براي ساخت « هرم خئوپس » ميتوان مثلاً تمام كليساهايي را كه در قرن بيستم در آلمان ايجاد شده است ، بنا كرد.
    دستور ساختن هرم را فرعونِ جوان « خئوپس » (فرعون لقب پادشاهان قديم مصر بوده است) بلافاصله پس از مرگ پدرش « سنو فرو » صادر كرد. « خئوپس » نيز به رسم تمام پيشينيان خود از زمان شاه « زو سر » (كه حدود سالهاي 2609 تا 2590 پيش از ميلاد حكومت ميكرد) ميخواست در يك هرم به خاك سپرده شود. او هم مانند نياكان خود در اين آرزو به سر مي برد كه هرم او باز هم بزرگتر ، زيباتر و پرشكوهتر از تمام هرمهاي فراعنه ي پيش از او باشد.

    هرم خئوپس نزديك گيزه ( در مصر ) كه به نام مؤسس آن ، خئوپس فرعون مصر ( حدود 2551 تا 2528 پيش از ميلاد مسيح ) ناميده ميشود ، قديمي ترين و تنها اثر باقيمانده از عجايب باستاني جهان است كه تا حدودي حفظ شده و باقي مانده است.
    اين بنا بخاطر عظمت و شكوهي كه دارد « هرم بزرگ » نيز ناميده ميشود و در ليست عجايب جهان به عنوان نخستين اثر وارد شده است.
    هرم خئوپس ــ بجز ديوار بزرگ چين ــ عظيمترين بناي ساختماني است كه توسط انسان بنا شده است. اين هرم 6/146 متر ارتفاع دارد ، يعني به بلندي تقريبي يك آسمانخراش 50 طبقه.
    بر زير بناي آن كه سطحي به ابعاد 230 ‍‎‏× 230 متر است ، ميتوان پنج تا از بزرگترين كليساهاي جهان يعني « پترزدام » در رم ، كليساي « سنت پل » و « وست مينيسترابي » در لندن و همچنين كليساهاي « دم فلورانس » و « دم ميلان » را يكجا و همزمان بنا كرد و از سنگهاي به كار رفته براي ساخت « هرم خئوپس » ميتوان مثلاً تمام كليساهايي را كه در قرن بيستم در آلمان ايجاد شده است ، بنا كرد.
    دستور ساختن هرم را فرعونِ جوان « خئوپس » (فرعون لقب پادشاهان قديم مصر بوده است) بلافاصله پس از مرگ پدرش « سنو فرو » صادر كرد. « خئوپس » نيز به رسم تمام پيشينيان خود از زمان شاه « زو سر » (كه حدود سالهاي 2609 تا 2590 پيش از ميلاد حكومت ميكرد) ميخواست در يك هرم به خاك سپرده شود. او هم مانند نياكان خود در اين آرزو به سر مي برد كه هرم او باز هم بزرگتر ، زيباتر و پرشكوهتر از تمام هرمهاي فراعنه ي پيش از او باشد.

    به هر حال قبل از اينكه نخستين قطعه از حدود دو ميليون قطعه سنگ آهك ــ كه هرم با آنها ساخته شده است ــ از يك معدن سنگ آهك در ساحل شرقي رود نيل حمل شود ، بايد ابتدا كارهاي مقدماتي مفصل و پيچيده اي به اجرا در مي آمد.
    پيش از هر چيز بايد زميني مناسب براي محل ساختمان هرم جستجو ميشد. اين بناي غول آسا 6400000 تن وزن دارد! بنابراين محل ساخت بايد در زميني كه خاك آن سفت و سخت باشد ، انتخاب ميشد. در غير اين صورت ، هرم در اثر وزن زياد خود در زمين فرو ميرفت. اين مكانِ ساختماني ، در جنوب پايتخت امروزه ي مصر ــ قاهره ــ بر يك برآمدگي فلات گونه ي كويري در هفت كيلومتري روستاي گيزه پيدا شد. زميني كه سفت و صخره اي بود و ميتوانست وزن هرم را تحمل كند.

    آنگاه سطح زير بناي هرم صاف و هموار شد. براي اين كار گرداگرد زمين زير بنا ، ديوار آب بندي شده اي از شن و سنگ ساخته شد. درون اين چهار ديواري ، شبكه اي از كانالهاي متعددِ عمود بر هم ، تنگاتنگ و متصل به يكديگر حفر گرديد ، به طوري كه زمين زير بنا مانند صفحه ي شطرنج بسيار بزرگي به نظر ميرسيد.
    اين كانالها با آب پر شدند. ارتفاع سطح آب بر روي ديواره هاي كانالها علامتگذاري شد. آنگاه آب كانالها تخليه شد. سنگ تراشها تمام زوائد و برجستگيهايي را كه بالاتر از خطوط سطح آب بودند ، تراشيده و صاف و هموار كردند. آنگاه درون كانالها دوباره پر شد و مسطح گرديد. اكنون سطح زير بناي هرم ، آماده بود.

    تنها براي انجام اين كارهاي مقدماتي ، حدود 4000 انسان ــ مشتمل بر هنرمندان ، معماران ، سنگتراشان و ديگر پيشه وران ــ حدود 10 سال كار كردند. تنها پس از آن بود كه كار اصلي ساختمان هرم آغاز شد.
    به گزارش تاريخ نگار بزرگ يوناني ، هرودوت (كه از سال 490 تا 425 پيش از ميلاد مسيح مي زيست) ، ساخت اين هرم ، 20 سال ديگر طول كشيد و تقريباً 100000 انسان در ساختن آرامگاه عظيم خئوپس كار كردند. تنها براي ترب ، پياز و سيري كه براي پخت غذاي كارگران خريداري ميشد ، بنا به گزارش هرودوت 1600 « تالنت » يا به حساب امروزي ، بيش از 10 ميليون دلار ، هزينه شده است.
    امروزه بسياري از پژوهشگران و باستان شناسان درباره ي آمار و ارقام مربوط به تعداد كارگران شك و ترديد دارند. آنها عقيده دارند ، در كارگاه ساختماني هرم ، براي اين همه انسان ، جا و مكان كافي براي كار نبوده است ؛ آنها ميگويند اگر بيش از 8000 كارگر در اين كارگاه كار ميكردند ، حتي با وجود كار منظم و برنامه ريزي شده ، در اثر تنگي جا ، مانع كار يكديگر ميشدند.

    در زمان ساخت هرم ، مصر سرزميني ثروتمند بود. هر سال رود نيل از اوخر ماه ژوئن (اوايل تير ماه) تا اواسط ماه نوامبر (اواخر آبان ماه) از بستر خود به بيرون جاري ميشد و زمينهاي كشاورزي دو طرف بستر خود را با قشر ضخيمي از گل و لاي ميپوشاند ، كه زمين خشك كويري اطراف رود را به زمينهاي بارور و حاصلخيز تبديل ميكرد. به اين ترتيب در سالهاي خوب و پر بركت تا سه بار محصول ــ شامل غلات ، ميوه و انواع سبزي ــ برداشت ميشد.
    بنابراين از ماه تير تا ماه آبان ، كشاورزان مصري به دليل طغيان رود نيل نميتوانستند در مزارع خود كار كنند. از اين رو ، آنها هنگامي كه هر سال در اواسط ماه ژوئن يك كارگزار دربار فرعون در روستاها پيدا ميشد و در فهرستهاي بزرگ ، نام كساني را كه ميخواستند در ساختمان هرم كار كنند ، وارد ميكرد ، بسيار خوشحال ميشدند.
    تقريباً همه تمايل به كار داشتند. پس اين كار ، بيگاري نبود بلكه خدمتي داوطلبانه بود. براي اين كار دو دليل وجود داشت: هر مردي كه همكاري ميكرد ، مادامي كه به كار هرم مشغول بود ، مسكن ، لباس ، غذا و كمي دستمزد نيز دريافت ميكرد ؛ پس از چهار ماه هنگامي كه طغيان رود نيل فروكش ميكرد و زمينهاي كشاورزي اطراف رود ، آماده ي كشت ميشد ، كشاورزان به روستاهاي خود باز ميگشتند.

    علاوه بر اين ، براي هر مصري ، كار كردن در آرامگاه فرعون ، وظيفه اي بديهي و مايه ي افتخار بود ؛ زيرا هر كس كه در اجراي اين وظيفه ي بزرگ كمك ميكرد ، بر اين باور بود كه خود نيز تا حدودي در جاودانه نمودن شاهِ مظهر خدا سهم داشته است. به اين ترتيب بود كه هميشه در اوخر ماه ژوئن ، انبوه كشاورزان روانه ي روستاي گيزه ميشدند.
    آنها در آنجا در اتاقهاي موقتي كه به شكل پادگان و سرباز خانه در يك منطقه ساخته شده بود ، مسكن داده شده و به گروههاي هشت نفري تقسيم ميشدند.
    كار ميتوانست آغاز شود. اين مردان بر كرجيها سوار ميشدند و به طرف ديگر رود نيل مي رفتند و سپس پياده تا معادن سنگ راه مي پيمودند. در آنجا تخته سنگها را از كوه جدا ساخته و آن را با چكش ، قلم ، اره و مته بنا به مأموريتي كه داشتند ، به ارتفاع و پهناي بين 80 سانتي متر و 145 سانتي متر در مي آوردند.

    هر گروه ، تخته سنگِ آماده شده ي خود را با كمك طناب و اهرم ، به زور و مشقت بر سورتمه اي چوبي سوار ميكردند و سپس آن را بر جاده اي كه از الوار چوبي بنا شده بود ، به ساحل رود نيل ميكشيدند.
    قايقهاي بادباني ، كارگران و سنگهاي مكعبي را ــ كه بعضي از آنها تا 5/7 تن وزن داشت ــ به ساحل مقابل حمل ميكردند.
    آنگاه تخته سنگ دوباره بر جاده هاي چوبي تا محل ساختمان كشيده ميشد. چون در آن زمان هنوز دستگاهي مانند جرثقيل و بالابر اختراع نشده بود ، اكنون مشكلترين قسمت كار آغاز ميشد: سورتمه و تخته سنگ با كمك طناب و اهرم بر سطحي شيبدار به عرض 20 متر كه تا بالاي هرم ميرسيد و از آجرهاي گلي با گل و لجن ساحل رود نيل ساخته شده بود ، به روي قسمتي از هرم كه تا آن زمان آماده شده بود ، كشيده ميشد و در آنجا گروه ، آن را با دقتِ ميليمتري در مكاني كه استاد معمار تعيين و مشخص كرده بود ، مستقر ميكرد.

    هر چه ارتفاع هرم ، بلندتر ميشد و بيشتر دل آسمان را ميشكافت ، طبيعي است كه به همان نسبت سطح شيبدار طولاني تر و داراي شيب بيشتري ميگرديد و به همان نسبت سكوي بالايي كه بر روي آن كار انجام ميگرفت ، كوچكتر ميشد! بدين ترتيب ، كار همواره مشكلتر ميشد.
    آنگاه نوبتِ خطرناكترين كار رسيد: تخته سنگِ نوك هرم به نام « پيراميدون » كه هرمي شكل بوده و 9 متر ارتفاع داشته ، روي سطح شيبدار به بالا كشيده شد و در محل خود قرار داده شد!


    تنها در انجام اين كار چه تعداد از كارگران به كام مرگ رفتند ، معلوم نيست!

    به اين ترتيب در مدت 20 سال كار ، هسته ي هرم به وجود آمد ــ كه برجي متشكل از 128 طبقه بود و 4 متر از برجهاي « كليساي جامع اشتراسبورگ » بلندتر بود.
    در اين زمان هرم خئوپس همانطور كه ما آن را امروز مي بينيم ، به نظر مي رسيد ــ يعني به شكل يك كوه پلكاني. اما كار هنوز پايان نيافته بود: فواصل طبقات به نحوي با سنگ پر شد كه هرم اكنون سطحي ناصاف ولي بدون لبه داشت.
    در پايان ، چهار وجه مثلثي شكل خارجي هرم با صفحاتي از سنگ آهك صيقلي داده شده ي كاملاً سفيد پوشانيده شد. لبه هاي اين صفحاتِ سنگي چنان دقيق كنار هم جفت شده بود كه حتي لبه ي چاقو هم ميان درز دو صفحه سنگي وارد نميشد. تنها از فاصله ي چند متري ، هرم به مانند يك كوه عظيم سنگي يكپارچه به نظر ميرسيد. صفحاتِ خارجي با سختترين سنگ سنباده ها مانند آينه صيقل داده شده بودند.
    آرامگاه خئوپس ــ بنا به گزارش شاهدان عيني آن زمان ــ در نور خورشيد و يا حتي زير تابش نور ماه ، به طرز اسرار آميزي مانند قطعه اي كريستال بزرگ كه از درون بدرخشد ، برق ميزده است!

    « هرم خئوپس » تمام سنگي و توپر نيست. درون اين ساختمان يك سيستم راهروهاي پيچ در پيچ وجود دارد كه از طريق يك كانال به طول 47 متر ــ كه موسوم به « گالري بزرگ » است ــ به اتاقي به طول 5/10 متر ، عرض 30/5 متر و ارتفاع 80/5 متر موسوم به « شاه نشين » ختم ميشود.
    اين اتاق بطور كامل با سنگ خارا پوشيده شده است. ولي داراي هيچگونه تزئين و آرايشي نيست. در اين اتاق يك تابوت سنگي از سنگ خارا كه درپوش ندارد ، قرار گرفته است.
    اين تابوت سنگي بايد هنگامي كه هنوز هرم در حال ساختن بوده است ، به اين محل ، حمل شده باشد ؛ زيرا با ابعادي كه دارد ، قابل عبور از هيچ يك از راهروها نيست. چنين شاه نشينهايي تقريباً در تمامي اهرام موجود در مصر يافت شده اند. اين مكان آخرين استراحتگاه فرعون بوده است.
    پس از مرگ فرعون ، جسد او كه با دقت با مواد خوشبو كننده ، آغشته و مومي شده بود ، در شاه نشين دفن ميشد. امعاء و احشاء كه از درونِ جسد خارج شده بود ، داخل محفظه هايي خالي از هوا موسوم به « كانوپ » گذاشته ميشد و كنار تابوت سنگي در شاه نشين قرار ميگرفت.
    در حالي كه به اين طريق جسد فناشدني فرعون به آرامگاه ابدي خود سپرده ميشد ، « كا » ي مرده آرامگاه را ترك ميگفت. « كا » ــ كه به اعتقاد مصريانِ آن زمان منِ دوم بود ، نوعي تصوير منعكس شده ي انسان پنداشته ميشد كه به هنگام مرگ ، بدن را ترك گفته و ميتوانست آزادانه بين اين دنيا و آن دنيا حركت كند ــ اين « كا » شاه نشين را ترك ميكرد و بر روي پوسته ي خارجي هرم ــ كه آنچنان صيقلي بود كه هيچ موجود فاني نميتوانست روي آن حركت كند ــ تا نوك هرم بالا ميرفت. در آنجا خداي خورشيد ، « رع » پدر فراعنه ، در سفينه ي خورشيد خود ، منتظر بود كه اكنون شاهِ مرده ، سفر به ابديت را با او آغاز كند.
    در هر صورت اين مسئله كه آيا هرم بزرگ واقعاً آرامگاه ابدي فرعون خئوپس بوده است يا خير ، اخيراً مورد شك و ترديد برخي از دانشمندان قرار گرفته است. آنها براي اين شك و ترديد خود سه دليل مي آورند:

    * شاه نشين برخلاف رسوم آن زمان كاملاً بدون آرايش و زينت است!

    * تابوت سنگي كه بايد جسد شاه مرده را در بر مي گرفت ، كاملاً صاف و صيقلي نشده و لذا ناتمام است ؛ درپوش نيز وجود ندارد!

    * و بالاخره اينكه دو كانال هواي تنگ و باريك از شاه نشين از طريق روزنه هاي كوچكي به سطوح خارجي هرم و به هواي آزاد ، راه دارد. درحاليكه مرده ها نياز به هوا ندارند ــ كه اين نيز دليل محكمي عليه اين امر است كه هرم خئوپس واقعاً آرامگاه فرعون خئوپس باشد.

    بيش از 3500 سال ، درون هرم بزرگ از آسيب دست بشر مصون باقي ماند ، مصون و محفوظ به دليل اينكه دربهاي ورودي با دقت پوشانيده شده بودند و نيز به خاطر ترسي كه وجود داشت. ترس از اينكه به اعتقاد مصريان ، مقبره هاي پادشاهان توسط ارواح محافظت و نگهباني ميشدند ، كه هر متجاوزي را كه به داخل هرم نفوذ ميكرد ، به قتل ميرسانيدند!
    به اين ترتيب بود كه قبر دزدها ابتدا قرنها پس از ساختن اهرام به سراغ آنها آمدند.
    مأمون خليفه ي عباسي و پسر هارون الرشيد (كه از 813 تا 833 ميلادي خلافت ميكرد) ، نخستين كسي بود كه به درون هرم خئوپس رفت.
    او دستور داد تونلي تا اتاق شاه نشين (آرامگاه اصلي) حفر كنند ، به اين اميد كه در آنجا ، به مانند تمام آرامگاههاي شاهانِ ديگر ، گنجهاي بزرگ و ثروت زيادي پيدا كند! اما او هيچ چيز نيافت ــ هيچ چيز مگر لايه اي از فضله و مدفوع موشهاي صحرايي بر روي ديوارها و كف آرامگاه به ضخامت 28 سانتي متر كه در آنجا لانه كرده بودند. به اين ترتيب جويندگان گنج و قبر دزدها علاقه و توجه خود به هرم خئوپس را از دست دادند.
    براي دزدانِ ديگر اين گونه نبود: هنگامي كه قسمتي از قاهره در سال 1168 ميلادي (سال 547 هجري شمسي) توسط اعراب به آتش كشيده و بطور كامل منهدم شد تا به دست جنگجويان صليبي نيفتد ، مصريان به هنگام بازسازي شهر خود ، صفحات سنگ آهكي سفيد و براق و صيقلي پوشش فوقاني هرم را كنده و به زير كشيدند و از آنها براي ساختن خانه هاي نو استفاده كردند!!!

    تندیس خیوپس

    امروزه هنوز هم اين صفحات سنگي را ميتوان در بسياري از مساجد شهر قديمي پيدا كرد! آنچه كه از هرم باقي ماند ، فقط هسته ي مياني هرم به شكل پلكاني بود ــ كه جهانگردان هنوز هم آن را به همان شكل و شمايل ، با ديده ي تحسين و اعجاب مينگرند.
    سنگِ يكپارچه ي نوك هرم « پيراميدون » و همچنين سنگهاي طبقات فوقاني هرم نيز قرباني اين سنگ دزديها شد! به همين دليل امروزه اين هرم ديگر 6/146 متر ارتفاع ندارد بلكه ارتفاع آن فقط 20/137 متر است. نوك هرم امروزه ، مربعي به ضلع 10 متر است.
    در سال 1842 ميلادي (1221 هجري شمسي) بر اين سكو ، جشن عجيبي برپا گرديد: پادشاه وقت آلمان « فردريك ويلهلم چهارم » كه عاشق هنر بود ، يك هيئت اكتشافي را به رهبري باستانشناسي به نام « ريچارد لپسيوس » به دره ي نيل فرستاده بود تا كارهاي هنري عتيقه و قديمي مصري و ديگر اشياء هنري ساخته شده را براي موزه ي تاريخ مصر كه طرح ساخت و گشايش آن در برلين در حال اجرا بود ، جمع آوري و فراهم كند. (اين موزه در سال 1855 ميلادي افتتاح شد

    apadana
    15-08-06, 07:04

    باغهاي معلق بابل

    در سال 1898 ميلادي (1277 هجري شمسي>) باستانشناس آلماني « روبرت كلدوي » ، در حدود 90 كيلومتري جنوب بغداد در عراق امروز در سواحل رود فرات جستجو در پي ويرانه ها و بقاياي شهر غرق شده ي بابل را آغاز كرد.
    بابل كه در عهد عتيق (تورات ــ كتاب آسماني موسي) از آن با همين نام ياد شده است ، در تاريخ بيش از سه هزار ساله ي خود سه بار تا پي ديوارهاي شهر منهدم شده و همواره ديگر بار از نو ساخته شده بود ، اما در نهايت اين شهر در قرنهاي 6و 5 پيش از ميلاد تحت سلطه و حكمراني فارسها و مقدونيها قرار گرفت.
    بابل نخستين شهر جهاني تاريخ بشريت محسوب مي شود و قبل از هر چيز به خاطر سه اثر ساختماني برجسته ، كه براي اهل فن و حرفه ي زمان خود جنجال برانگيز محسوب مي شدند ، يعني: براي برج بابل ، براي ديوارهاي عظيم و مستحكم كه به دور شهر كشيده شده بود و براي باغهاي معلق سميراميس ، مشهور و معروف شده بود.
    « كلدوي » از سوي شركت « آلمان ــ مشرق زمين » در برلين مأموريت داشت به جستجوي اين سه اثر هنري فني عجيب بپردازد و آنها را از دل زمين حفاري كند . اين باستانشناس 18 سال از عمر خود را در اجراي اين مأموريت سپري كرد ؛ او براي اين كه بتواند با توده ي عظيم خرابه ها و ويرانه ها دست و پنجه نرم كند دستور داد يك خط كامل نقاله ي حفاري براي انجام اين كار از اروپا به محل بياورند ــ و او در كار خود موفق شد. او برج بابل را يافت ، معبدي بزرگ و مطبّق و در عين حال درون پُر كه به افتخار خداي كشور بابل ، « مردوك » برپا شده بود . در هر صورت ، از اين اثر ساختماني كه ارتفاع آن 90 متر بوده و بر روي سطح چهار گوشي كه هر ضلعش نيز 90 متر طول داشته ، بنا شده بود ؛ تنها تعدادي از پايه هاي اصلي بنا و تل عظيمي از خاكهاي آثار مخروبه باقي مانده بود.
    « كلدوي » همچنين ديوار شهر بابل را ، كه عظمتش تعجب جهانيان زمان خود را برانگيخته بود ، پيدا كرد: ديوار بقدري عريض بود ، كه دو ارابه ي اسبي مي توانستند روي آن براحتي در كنار هم حركت كنند. اين ديوار ، تمام شهر ، مجتمع قصرها و نيز يك قطعه زمين مسطح و بزرگ را در بر مي گرفت. اين قطعه زمين احتمالاً براي مردمي كه خارج از ديوار زندگي مي كردند ، هنگام حمله ي احتمالي دشمن به عنوان پناهگاه در نظر گرفته شده بود. « كلدوي » از اين اثر ساختماني عظيم نيز فقط پايه هاي اصلي ديوار را كه تا 12 متر ارتفاع داشتند و تل عظيمي از ويرانه ها را يافت. اما باغهاي معلق معروف كجا بود؟

    اين پژوهشگر آلماني پس از اينكه سالهاي طولاني سختكوشانه و با ناكامي به دنبال اين اثر ساختماني گشته بود ، يك روز در گوشه ي شمال شرقي مجتمع بي حد و مرز كاخهاي سلطنتي ، در عمق يك متري از سطح خاك و خرابه ، به ساختماني برخورد كه مشابه آن را تا به حال هرگز نديده بود ؛ اين پي از دوازده اتاق باريك و دراز كه اندازه يكديگر بودند تشكيل مي شد ، كه ــ بر خلاف تمام ديگر آثار ساختماني كشف شده در بابل ــ از سنگِ تراش داده درست شده بود. اين دوازده اتاق در دو سوي يك راهروي مياني رديف شده بودند ؛ سقف اين اتاقها از آجر (خشت پخته) بنا شده و چنان محكم و قطور بود ، كه ظاهراً منظور از ساخت آن تحمل بارهاي سنگين بوده است. ديوارها و ستونها تا 7 متر قطر داشتند. چيز ديگري كه كلدوي در اين خرابه ها درست در كنار اثر ساختماني طاقْ گنبدي دوازده اتاقه كشف كرد ــ كه كمتر از آن اتاقهاي نادر ، عجيب نبود ــ يك حلقه چاه بود. اين چاه از يك دهانه ي حلقويِ مركزي و دو دهانه ي گوشه دار كوچكتر تشكيل شده بود. چرخ چاهي كه به اين چاه تعلق داشته و احتمالاً از چوب و طنابهاي كلفت تشكيل مي شده ، باقي نمانده بود . كلدوي مدتي طولاني انديشيد ، كه اين زير زمين طاقْ گنبدي ، زماني چه چيزي را مي توانسته تشكيل بدهد ــ آنگاه او پاسخ را يافت. او در بسياري از نوشته هاي يونانيان و روميان ، و همچنين بر روي كتيبه هاي سنگي خط ميخي زمان بابليها ، سرنخهايي به دست آورد كه در بابل فقط در دو نقطه سنگِ تراش داده به كار رفته بوده است: در ديوار شمالي « قصر » يا كاخ و سراي سلطنتي بابل ، و در « باغهاي معلق سميراميس ». سنگهاي تراش داده شده ي قصر را « كلدوي » قبلاً يافته بود ــ بنابراين زير زمين طاقْ گنبدي مي بايست متعلق به « باغهاي معلق » مشهور مي بود.
    « كلدوي » از ادبيات جامع موجود درباره ي بابل قديم ، فقط مي توانست يك تصوير درباره ي شكل ظاهري باغهاي معلق سميراميس نزد خود مجسم كند: احتمالاً روي زيرزمين طاق گنبدي يك ساختمانِ مركزيِ تراس گونه با تراسهاي مطبّق قرار داشته است. هر تراس حدود 5 متر بالاتر از تراس زيري خود واقع بوده و با سطوح سنگي به طول 45/5 متر و عرض 35/1 متر فرش شده بوده است.
    بر روي هر يك از سطوح سنگي ، يك لايه حصير آغشته به قير ، كشيده شده و روي آن با دو لايه آجر كوره ، فرش و درزهاي ميان آجرها با گچ گرفته شده بوده است. دوباره بر روي اين طبقه ي آجري ، يك لايه سرب ريخته شده بوده كه از نشت رطوبت به طبقات زيرين جلوگيري كند.
    در نهايت بر روي لايه ي سربي ، يك لايه خاك به ارتفاع 3 متر قرار داشته كه باغ اصلي را ــ كه در آن حتي درختان بلند هم ميتوانستند برويند ــ تشكيل ميداده است.

    كلدوي » پيروزمندانه به برلين گزارش داد: « من باغهاي معلق را يافته ام » اما پيروزي او براي مدت زيادي دوام نيافت. هنوز كشف او به زحمت معروف شده بود ، كه درباره ي آن شك و ترديد پيدا شد.
    ديگر پژوهشگران نيز با تكيه بر نوشتارهاي عهد باستان تلاش كردند ثابت كنند كه باغهاي معلق در مكاني كه « كلدوي » حدس ميزد ، نميتوانسته بنا شده باشد. برخي از اين پژوهشگران گفتند كه « باغهاي معلق » درون محوطه ي كاخها نبوده ، بلكه در كنار آن قرار داشته است. برخي ديگر بر اين باور بودند كه باغها نه در محوطه ي قصرها و نه در كنار آن بوده ، بلكه دور از محوطه ي كاخها و درست در كناره ي رود فرات قرار داشته ، و تعدادي هم حتي ادعا كردند كه باغها نه در كناره ي رود ، بلكه بر فراز رودخانه ، گويا بر روي پل عريضي ــ كه بسيار پهنتر از بستر رودخانه بوده ــ قرار داشته است!
    مشخص نيست كه كدام يك از اين فرضيه ها درست و كدام اشتباه است. احتمالاً اين معما در آينده نيز حل نخواهد شد.
    همچنين معلوم نيست كه چرا « باغهاي معلق » به سميراميس نسبت داده شده است. « سميراميس » ملكه ي افسانه اي بابلي ــ آشوري بوده كه اگر واقعاً وجود خارجي هم داشته ــ مي بايد قرنها پيش از ساخت و ايجاد « باغهاي معلق » ميزيسته است. در مورد اينكه آيا ملكه اي هم ، كه در زمان ساخت باغ در بابل ميزيسته ، سميراميس نام داشته است ، دليل و مدركي وجود ندارد.
    به اين ترتيب « باغهاي معلق » كه در فهرست اسامي عجايب هفتگانه ي « آنتيپاتروس » در مقام دوم از آن نام برده شده است ، از تمام عجايب هفتگانه ي ديگر كمتر مورد پژوهش و تحقيق قرار گرفته است.
    تنها نكته ي مسلم و مطمئن اين است كه باغهاي معلق در بابل قرار داشت و بنيانگذار آن پادشاه بابلي نبوكد نصر دوم (605 ــ 562 پيش از ميلاد) بود ــ پادشاهي كه حكومت خود را به بالاترين حد شكوفايي تاريخ زمان خود رسانيد.

    اما نظریه دیگری هم وجود دارد

    پس از از زير خاك درآوردن خرابه هاي بابل باستان در صد سال پيش هزارن لوح گلي و سنگي با خط ميخي از زير خاك استخراج شد و حتّي يك اشاره كوچك هم در هيچكدام به باغهاي معلّق بابل نشده بود!!!!

    در طی مصاحبه با يك پروفسور آمريكايي باستانشناس ايشان ادّعا كردند اين مورخين يوناني بودند كه صدها سال پس از ساخته شدن چنين باغهايي(چنانكه خود ادّعا كرده اند) از ساخته شدن باغهاي معلّق به دستور نبوكد نصر آنهم در بابل خبر دادند.درحاليكه در يكصد سال گذشته هيچ سندي از هزاران لوح گلي بابل حتّي اشاره اي به وجود اين باغها ندارد.با توجّ به اينكه شاهان باستاني بعيد به نظر ميرسد چنين اثر معماري نبوغ آميزي را بسازد و در هيچ سند خود از آن ياد نكند!

    ايشان معتقد بودند كه باغهاي معلّق نه در بابل بلكه در نينوا و آنهم صدها سال قبل از نبوكدنصر بدست شاه مقتدري بنام Sennacherib كه در واقع يك نابغه فن معماري بوده است .. ساخته شده. و جالب اينكه ده ها تصوير نقش برجسته از اين باغها و نيز يك لوح گلي بزرگ را كه شرح دقيق ساخت باغها بود در اين مستند نشان داد.Sennacherib درواقع بنيانگزار پادشاهي آشور در ۷۰۰ قبل از ميلاد به پايتختي نينوا بود.



    استوانه هايي كه درونشان ميله اي چوبين قرار داشت و دور ميله توسط پوست درخت نخل مارپيچ هايي درست كرده بودند كه با چرخش مارپيچ آب از پائين به بالا منتقل ميشد. و عجيب اينكه اين سيستم در جهان علم با نام معروف پيچ يا مارپيچ ارشميدس خوانده ميشود و از روح اين لوح نشان داده شد كه دقيقاً ۴۰۰ سال قبل از ارشميدس اين Sennacherib بوده كه با همين سيستم باغهاي افسانه اي خود را آبياري ميكرده.آنهم ۳۰۰ هزار كيلو آب در روز!!

    مطابق محاسبه باستان شناسان براي اين كار به حداقل ۱۸ زنجيره از اين وسايل از رودخانه به بالاي باغهايش احتياج داشته.


    زماني كه باغهاي معلق به وجود آمد ، بابلي ها تاريخي به قدمت تقريباً 3000 سال را پشت سر داشتند. بابل كه در قسمت سفلاي رود فرات قرار داشت ، نخست مسكن سومريها (قومي كه حدود 3000 سال پيش از ميلاد در بين النهرين ميزيستند) بود ، سپس توسط مهاجران اكدي كه حدود 2600 سال قبل از ميلاد به بابل آمدند ، اشغال و تسخير شد و 500 سال پس از آن توسط اقوامي كه از شمال بين النهرين به آنجا آمدند ، تحت سلطه قرار گرفت و مأوا و مسكن آنها شد. پس از يك دورانِ كوتاه شكوفايي تحت سلطنت شاه حمورابي (1728 ــ 1686 پيش از ميلاد) ، پشت سر هم « هيتيت » ها (قومي باستاني كه در آسياي صغير و سوريه ميزيستند و داراي تمدني درخشان بودند و در حدود قرن 18 الي 12 قبل از ميلاد زندگي ميكردند و در قرن 12 قبل از ميلاد توسط مردم افروغيه و آشور برافتادند) از شرق آسياي صغير ، كاسيان (قومي كهن از كوه نشينان نواحي زاگرس) از ايران و آشوريها كه در سرزمينهاي پر محصول بين دجله و فرات ميزيستند ، بر بابل تسلط يافتند.
    در سال 626 پيش از ميلاد ، نبوپولاسار ، يكي از شاهزادگان اقوام كلداني كه در جنوب بابل زندگي ميكردند ، عليه رژيم ستمگر آشوريها سر بلند كرد. هر دو شهر آشوري يعني « آشور » و « نينوا » كاملاً نابود شدند. كشور پادشاهي بزرگ آشور بين « كلدانيان » و « مادها » تقسيم شد. « نبوپولاسار » شاه امپراتوري جديد بابل ، جنوب و غرب آشور ، بين النهرين ، سوريه و فلسطين را از آنِ خود كرد و مادها باقيمانده ي سرزمينهاي وسيع آشوريها را به خود اختصاص دادند.
    زماني كه باغهاي معلق به وجود آمد ، بابلي ها تاريخي به قدمت تقريباً 3000 سال را پشت سر داشتند. بابل كه در قسمت سفلاي رود فرات قرار داشت ، نخست مسكن سومريها (قومي كه حدود 3000 سال پيش از ميلاد در بين النهرين ميزيستند) بود ، سپس توسط مهاجران اكدي كه حدود 2600 سال قبل از ميلاد به بابل آمدند ، اشغال و تسخير شد و 500 سال پس از آن توسط اقوامي كه از شمال بين النهرين به آنجا آمدند ، تحت سلطه قرار گرفت و مأوا و مسكن آنها شد. پس از يك دورانِ كوتاه شكوفايي تحت سلطنت شاه حمورابي (1728 ــ 1686 پيش از ميلاد) ، پشت سر هم « هيتيت » ها (قومي باستاني كه در آسياي صغير و سوريه ميزيستند و داراي تمدني درخشان بودند و در حدود قرن 18 الي 12 قبل از ميلاد زندگي ميكردند و در قرن 12 قبل از ميلاد توسط مردم افروغيه و آشور برافتادند) از شرق آسياي صغير ، كاسيان (قومي كهن از كوه نشينان نواحي زاگرس) از ايران و آشوريها كه در سرزمينهاي پر محصول بين دجله و فرات ميزيستند ، بر بابل تسلط يافتند.
    در سال 626 پيش از ميلاد ، نبوپولاسار ، يكي از شاهزادگان اقوام كلداني كه در جنوب بابل زندگي ميكردند ، عليه رژيم ستمگر آشوريها سر بلند كرد. هر دو شهر آشوري يعني « آشور » و « نينوا » كاملاً نابود شدند. كشور پادشاهي بزرگ آشور بين « كلدانيان » و « مادها » تقسيم شد. « نبوپولاسار » شاه امپراتوري جديد بابل ، جنوب و غرب آشور ، بين النهرين ، سوريه و فلسطين را از آنِ خود كرد و مادها باقيمانده ي سرزمينهاي وسيع آشوريها را به خود اختصاص دادند.

    هنگامي كه « نبوپولاسار » در سال 605 پيش از ميلاد در گذشت ، پسر او « نبوخد نصر » بر تخت نشست. او كشور خود را با جنگهاي بيشمار ، تبديل به قدرت جهاني زمانِ خود كرد و همزمان پايتخت كشورش « بابل » را تبديل به بزرگترين ، جديد ترين و پرشكوهترين شهر جهان در آن روزگار كرد.
    « نبوخد نصر » ، « اساگيلا » را كه معبد مركزي و اصلي خداي امپراتوري بابل ، مردوك (گوساله ي خداي خورشيد) بود ، بازسازي كرد و دور تا دور معبد ، تأسيسات عظيم مجلل و باشكوهي به وجود آورد. او ساختمان برج مطبق 90 متري « اتمنانكي » را كه معبد ديگري براي « مردوك » بود دوباره آغاز كرده و به پايان رسانيد. اين معبد بعدها در تاريخ به « برج بابل » موسوم شد. « نبوخد نصر » دستور داد براي جشنهاي مجلل و باشكوهِ بيشماري كه تقريباً همه روزه در بابل برپا ميشد ــ و به اين شهر لقب « بابل گناهكار » داده بود ــ يك خيابان عظيم ، مخصوص سان و رژه و مراسم جشن بسازند كه شكوه و جلال آن در جهانِ آن روز ، مثال و مانندي نداشت. او دو كاخ بزرگ پادشاهي ساخت و دستور داد با بناي يك ديوار حلقوي دو جداره كه قبلاً از آن صحبت شد ، حصاري به دور شهر به وجود آورند تا شهر و ساكنان آن از ايمني كامل برخوردار باشند. خيابانهاي پهن و مجلل از طريق دروازه هاي بزرگي كه در اين برج و بارو ايجاد شده بود ، خارج شهر را به داخل شهر وصل ميكرد و در دو طرف اين خيابانها ، كاخها و معابد زيادي كه تازه برپا شده بود ، وجود داشت. دروازه و خياباني كه به نام « ايشتار » الهه ي جنگ و عشق ، ناميده شده بود ، با تصاوير برجسته ي جانوران بر روي سنگهاي مينا (سنگهاي لعابي) تزيين شده بود. بر طبق نوشته هاي به دست آمده از يك كتيبه به خط ميخي ، در شهر بابل 53 معبدِ خدايان بزرگ ، 55 معبد كوچكتر مردوك ، 300 مجتمع معبدي كوچكتر خدايان زميني و 600 مجتمع معبدي خدايان آسماني ، 180 محراب ايشتار و 200 محراب ديگر براي ديگر خدايان وجود داشته است!
    مهمانان و بازديد كنندگان از سراسر سرزمينهاي بيگانه به اين شهر مي آمدند تا عظمت و شكوه آن را ديده و مورد تحسين و ستايش قرار دهند. در خيابانهاي شلوغ شهر علاوه بر اين مهمانان ، احتمالاً نخستين جهانگردان تاريخ ، سربازان ، جيب بُرها ، غيبگوها و فالگيرها ، نوازندگان دوره گرد و مهمتر از همه بازرگانان ــ كه با كاروانهاي خود آمده بودند تا كالاهاي خود را از تمام سرزمينهاي غني و آباد عرضه نمايند ــ يافت ميشدند. در بازارهاي بابل ، ارغوان از فنيقيه ، كندر از عربستان ، فرش و سنگهاي زينتي از ايران ، قلع از انگلستان ، نقره از اسپانيا ، مس و طلا از مصر و ادويه و عاج فيل از هندوستان عرضه ميشد. علاوه بر بازرگانان ، تعداد بيشماري هنرمند و كارشناسان صنايع دستي به بابل مي آمدند. آنها ميدانستند ، صابون چگونه ساخته ميشود و پارچه را چگونه رنگ ميكنند. آنها ميتوانستند فلزكاري و ريخته گري كنند و جامهاي شيشه اي توليد نمايند. همچنين پزشكان زيادي در بابل حضور داشتند كه سنت قديم « هنر سالم سازي » را ــ پزشكي در آن زمان هنر محسوب ميشد ــ پيشه كرده و حتي عملهاي جراحي بسيار سختي را انجام ميدادند. چون اين پرشكان ، مانند تمام بابليهاي ديگر اين اعتقاد را داشتند كه هر چيزي كه براي انسان اتفاق مي افتد ، خواست خدايان و در دست خدايان است ، هر گونه معالجه ي پزشكي با مراسم دعا و اوراد خواني همراه بود.

    زندگي و كار و تلاش در شهر و روستا بر اساس قوانيني تنظيم ميشد كه حدود 1200 سال پيش از آن توسط شاه قديم بابل حمورابي (1728 ــ 1686 قبل از ميلاد) به وجود آمده بود. اين قوانين ، كه قديمي ترين قانونهاي جهان محسوب ميشوند ، بسيار سخت بودند: دستهاي دزدان را قطع ميكردند ، مجرمان براي جرائمي ديگر كور ميشدند ، يا قير مذاب بر روي آنها ريخته ميشد و يا بيني و گوشهاي آنها بريده ميشد! پزشكان براي عملهاي جراحي اشتباه ، جان خود را از دست ميدادند. اگر زني به همسر خود خيانت ميكرد و يا از انجام وظايف زناشويي و خانه داري خود سر باز ميزد ، جان ميباخت. در مورد مردان ، قانون نرمي و انعطاف بيشتري داشت: البته آنها بطور رسمي حق داشتند فقط يك همسر اختيار كنند ؛ ولي اگر مردي يك يا چند معشوقه هم داشت ، چشم پوشي ميشد. در دوراني كه بابل تنها در طول چند دهه تبديل به شهر پيشتاز زمان خود گرديد ، « بخت النصر دوم » قسمت اعظم دوران پادشاهي 43 ساله ي خود را در جنگها و لشكر كشيهاي متعدد به سر آورد. او با آشوريان طغيانگر در شمال و سوريها در غرب و مهمتر از همه با يهوديان در فلسطين ــ كه با مصريان متحد شده بودند ــ به جنگ پرداخت. او در سال 587 قبل از ميلاد ، شهر اورشليم را تا پي ساختمانها نابود كرد. ساكنان اين شهر ، آنهايي كه از جنگ جان سالم به در برده بودند ، به اسارت بابليها در آمده و به بابل برده شدند. بسياري از تاريخنگاران ادعا ميكنند كه بخت النصر براي پيشبرد كارهاي ساختماني بابل به اين اسيران نياز داشته است.

    در اين زمان بود كه باغهاي معلق ، دومين اثر از عجايب هفتگانه ، به وجود آمد. اين بنا احتمالاً هديه اي از طرف بخت النصر به همسرش ، يك شاهزاده خانم ايراني ، بوده ــ همانطور كه قبلاً اشاره شد ــ معلوم نيست كه اين شاهزاده خانم واقعاً همنام ملكه ي افسانه اي آشوري « سميراميس » بوده است يا خير؟
    بنا بر گزارشهاي تاريخي موجود ، بخت النصر دستور داد باغهاي معلق را بسازند تا غيبتهاي طولاني خود را نزد ملكه جبران كند ، و همچنين براي همسرش در جلگه ي يكنواخت فرات ، خاطره ي كوچكي از كوهستانهاي پوشيده از جنگل وطنش ايران را فراهم آورد.
    ايجاد باغهاي سلطنتي در زمينهايي كه اصولاً مختص كشاورزي نبودند ، مسئله ي جديدي نبود. پيش از آن پادشاه ، ظاهراً مجنون آشوري « سان حريب » (705 ــ 681 قبل از ميلاد>) دستور داده بود ، به دور معبد خداي سرزمينش « آشور » در نينوا سوراخهايي در كف صخره ايِ آن حفر كنند. اين سوراخها از طريق كانالهاي زير زميني كه آب در آنها جاري بود ، به يكديگر متصل بودند ؛ آنگاه اين سوراخها با خاك پر شد و به اين ترتيب پي مناسب براي باغ فراهم آمد.
    البته اين باغ آشوري ، قابل مقايسه با « باغهاي سميراميس » نبود. برابر نوشته هاي همرأي و مشابه نويسندگان يوناني و رومي در زمان احداث باغهاي معلق و نيز نويسندگان يوناني و رومي زمانهاي سپسين ، باغهاي معلق سميراميس چه از نظر زيبايي و جلال و شكوه و تأسيسات و چه از نظر گوناگوني و تعدد نوع گياهان و گلها ، در جهان آن روزگار بي مثال و بي همتا بود.
    بخت النصر به تمام سربازان خود دستور داده بود كه هنگام لشكر كشي هاي خود به سرزمينهاي دور ، هر آنچه را كه از گياهان ناشناخته مي ديدند ، از ريشه در آورده و با سرعت ، آنها را به بابل ارسال دارند. به ندرت كارواني پيدا ميشد كه گياهي جديد از سرزمين خود نياورده باشد و به ندرت كشتيهايي پيدا ميشدند كه يك روئيدني جديد را از سرزمينهاي دوردست نياورده باشند. به اين ترتيب در بابل يك باغ بزرگ رنگارنگ ايجاد شد كه نخستين باغ گياهشناسي جهان به شمار مي آمد.

    احتمالاً هر يك از هفت تراس ، باغي مخصوص به خود داشت. از اين رو به باغ بابل كلمه ي جمع « باغهاي معلق » اطلاق ميشده است. با اين وجود اين هفت تراس و تأسيسات مستقل با هم يك مجموعه ي كامل را ميساختند: در لبه ي خارجي هر تراس هزاران گياه پيچك و بالارونده و آويز روييده بوده ، كه تا باغ تراس زيرين خود امتداد مي يافتند و به اين ترتيب از هفت باغ مجزا يك مجموعه ي كامل ميساختند. يك كوه بزرگ سبز با شيب تند با تعداد بيشماري از درختان ، پرچينها ، بيشه ها و گلها كه در مجموع آويزان و يا معلق به نظر مي آمدند ــ و از اين جهت به اين مجموعه ، صفت باغهاي « معلق » داده شده است.
    برده ها به ويژه در تابستان كه درجه ي حرارت تا 50 درجه ي سانتي گراد بالا مي رفت ، بدون وقفه از چاه آب ميكشيدند و آب را به داخل كانالهاي كوچك متعدد ميراندند. از طريق اين كانالها آب از بالاترين طبقه ي باغ به تمام شبكه هاي پايين تر تأسيسات جاري ميشد. در تمام طبقات ، جويبارها و آبشارهاي كوچك جريان داشت ؛ درون حوضها و بركه هاي كوچك ، اردكها و مرغابيها شنا ميكردند و قورباغه ها ميخواندند ؛ زنبورها ، پروانه ها و سنجاقكها از اين شكوفه به آن شكوفه مي پريدند ــ و در حالي كه شهر بابل زير تيغ آفتاب گرم تابستان بود ، « باغهاي سميراميس » فارغ از محنت كم آبي و گرما ، شكوفا و سبز و خرم بود. به طور مسلم اين ــ دوگانگي و تضاد در يك محيط ــ بود كه باغ بابل را در مقام پرافتخار دوم ، در فهرست عجايب هفتگانه ي جهان قرار داد.
    Sennacherib براي آبياري باغهايش طبق محاسبه دانشمندان به روزي حدود ۳۰۰ هزار كيلو آب نياز داشته. و از آنجا كه سطح باغ ها از رودخانه خيلي بالاتر بوده سيستمي عجيب را ابداع كرده بود.

  3. #3
    مدیریت کل سایت
    تاریخ عضویت
    2008/04/25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    11,836
    سپاس ها
    6,269
    سپاس شده 5,732 در 2,484 پست
    نوشته های وبلاگ
    16

    پیش فرض

    پيكره زئوس در المپيا

    در يونان باستان هر چهار تابستان يكبار واقعه ي شگفت انگيزي به وقوع مي پيوست: حال چه در همان زمان « آتنيها » در حال جنگ عليه « اسپارتها » بودند يا « ايونيها » در حال جنگ عليه « تبسيها » ؛ چه در همان زمان دو ارتش آماده ي جنگ در مقابل هم صف آرايي كرده بودند ؛ چه شهرها در حال محاصره ، تسخير و غارت بودند ، درست مثل اينكه هيچ اتفاقي نيفتاده باشد ، جوانان آتني ، اسپارتي و مردانِ جوان از سراسر يونان از كنار ارتشهاي در حال جنگ و شهرهاي محاصره شده عبور ميكردند و خود را به « المپيا » ، يكي از عبادتگاههاي « زئوس » ، در 260 كيلومتري شمال غربي آتن ميرساندند. زيرا در آنجا جشن بزرگ برپا ميشد و تا زماني كه اين جشن ادامه داشت ، صلح در اطراف اين پرستشگاه برقرار بود. تمام شركت كنندگان در جشن براي رفت و آمد به « المپيا » آزادي مطلق داشتند ؛ البته جنگ در سرزمينهاي دورتر ميتوانست ادامه يابد.
    زئوس خداي خدايان يوناني اينگونه ميخواست و اين جشن همواره به افتخار او برپا ميشد. علاوه بر آن: « زئوس » آفريدگار قدرتمندِ آذرخش ، چنين فرمان داده بود.
    « كرونوس » پدر زئوس ، بنا بر افسانه ها ، در قسمت بالاي المپيا بر تپه اي ميزيست. غيبگويي براي او پيش بيني كرده بود كه يكي از پسرانش او را از تخت به زير خواهد كشيد. از آن پس كرونوس تمام فرزندان خود را بلافاصله پس از تولد مي بلعيد. هنگامي كه فرزند ششم يعني زئوس متولد شد ، همسر كرونوس ، « رها » به حيله اي دست زد: او به جاي نوزاد قطعه سنگي را در قنداق پيچيد و « كرونوس » كه بسيار خشمگين بود ، آن را بلعيد.
    زئوس در مكاني پنهان بزرگ شد. هنگامي كه به سن بلوغ رسيد ، تصميم گرفت از اعمال ستمگرانه ي پدرش انتقام بگيرد: زئوس ابتدا به پدرش داروي مخصوص قي و تهوع خورانيد كه بر اثر آن « كرونوس » پنج پسر و دختري را كه پيش از زئوس متولد شده بودند و او بلعيده بودشان ، زنده بالا آورد!
    آنگاه نوبت به مبارزه ي بيرحمانه ي تن به تن ميان پدر و پسر رسيد. زئوس بر پدر پيروز شد و پدرش را به « تارتاروس » ، جهنم عهد باستان افكند. از آن پس او پادشاه مطلق « المپ » ، شاهِ خدايان و انسانها و خداي آب و هوا بود. او براي يادبود پيروزيش مسابقات ورزشي المپيا را ترتيب داد.

    بدين ترتيب براي نخستين بار در سال 776 پيش از ميلاد و هر چهار سال يكبار ، جشن بزرگي برپا ميشد كه طي آن اعمال و مراسم مذهبي جاي خود را به مبارزات نمايشي ورزشي ميداد. اين جشنها « بازيهاي المپيك » نام گرفت و فاصله ي زماني ميان دو بازي به عنوان مقياس زماني اين سالها ، « المپياد » ناميده شد. هر « المپياد » به نام يكي از برندگانِ آخرين مسابقات المپيك نامگذاري ميشد. اگر امروزه هم اين رسم برقرار بود ، مثلاً فاصله ي زماني بين بازيهاي المپيك 1984 و 1988 به نام شناگر آلماني « المپياد مايكل گروس » خوانده ميشد.
    نخستين بازيهاي المپيك در سطح كوچك و محدودي اجرا ميشد. فقط جوانان آباديهاي اطراف به پاي تپه هاي « كرونوس » به بيشه هاي مقدس مي آمدند تا در مسابقات ورزشي ، قدرت خود را ارزيابي كنند. تنها ساختمانهايي كه اوايل وجود داشت « گنج خانه » ، ساختمان مخصوص آتش المپيك ، معبدي براي « زئوس » و همسرش « رها » و همچنين يك محراب كوچك بود.
    300 سال پس از نخستين بازيهاي المپيك ، شهر « المپيا » كاملاً متفاوت به نظر ميرسيد: مسابقات محلي كوچك تبديل به مهمترين و باارزشترين مسابقات ورزشي پان هلني (سراسر يوناني) شده بود كه هر بار بهترين ورزشكاران و هزاران تماشاگر از تمام يونان براي شركت در آن به المپيا هجوم مي آوردند. چون در اين شهر بناهاي مسكوني وجود نداشت ، آنها در چادر ميخوابيدند. بازرگانان بساط تجارت و خريد و فروش خود را پهن ميكردند ، شاعران آثار خود را در برابر گروه بيشماري از مردم اهل هنر ميخواندند و بيشه ي مقدس كوچك در اين ميان به جنگلي از پيكره ها ، معابد و محرابهاي بزرگ و كوچك تبديل شده بود ــ المپيا اكنون والاترين مكان مقدس براي پرستش زئوس به شمار مي آمد.

    در حدود سال 470 قبل از ميلاد در سرتاسر يونان اعلاميه اي براي جمع آوري اعانه ي عمومي از فقير و غني انتشار يافت: « قرار است براي زئوس در المپيا معبدي بزرگتر و باشكوهتر از هر معبد ديگر در يونان ساخته شود »
    صدقه ها و اعانه ها سرازير شد: طلا ، گنجينه هاي هنري ، سلاح و تجهيزات ، جواهر و هر چيزي كه ميتوانست به طريقي به كار آيد ، تا براي زئوس خانه اي كه از نظر شكوه و جلال تا آن زمان كسي نديده بود ، ساخته شود.
    ساخت اين معبد در سال 457 پيش از ميلاد به پايان رسيد و معبد گشايش يافت. اين معبد بر يك تپه ي مصنوعي به ارتفاع يك متر بنا شده بود. پي ساختمان كه تقريباً صحيح و سالم باقي مانده است ، به ابعاد 27×64 متر است. بر روي اين پي در مجموع 34 ستون هر يك به ارتفاع 53/10 متر از جنس سنگ آهك صدفي برپا شده بود كه سقف سنگين معبد را كه از صفحه هاي سنگ مرمر بود ، نگاه ميداشت.
    در مركز معبد ، « سلا » يا به عبارت ديگر پرستشگاه با پيكره ي زئوس قرار داشت. اين پيكره را مجسمه ساز معروف آن زمان « فيدياس » براي اين معبد ساخته بود. اين پيكره ي زئوس سومين اثر از عجايب هفتگانه ي جهان و تنها اثري بود كه زير آسمان باز قرار نداشت ، بلكه در يك فضاي سقف دار مورد تحسين ديدار كنندگان قرار ميگرفت.
    « فيدياس » از اهالي آتن بود و بزرگترين هنرمند زمان باستان به شمار مي آمد. او در مأموريتي از جانب دوستش « پريكلس » به صورتي فراگير و همه جانبه در ساخت و نيز در خلق پيكره هاي سنگي « آكروپوليس » سهم داشت. او در سال 438 قبل از ميلاد ، پيكره ي « پالاس آتنه » را كه يكي از باارزشترين آثار هنري زمان خود بود ، خلق كرد.
    هنگامي كه « فيدياس » مأموريت ساخت پيكره ي زئوس المپيا را به عهده گرفت ، بي درنگ فرمان داد در 80 متري معبد يك كارگاه هنري برپا شود كه فضاي داخل آن از نظر ابعاد دقيقاً اندازه هاي پرستشگاه معبد يا « سلا » را داشت. او در اينجا با كمك دو دستيار ، زئوس را با شكل و شمايلي كه امروزه فقط ميتوان بر روي سكه هاي عتيقه و باستاني يوناني يافت ، پديد آورد.
    زئوس بر يك صندلي دسته دار با پشتي بلند نشسته بود. در دست چپ به نشانه ي قدرت و نيروي خود ، عصايي سلطنتي كه بر سر آن يك فرستاده ي مقدس ــ يك شاهين ــ نشسته بود ، داشت.
    بر كف دست راست او ، الهه ي بالدار پيروزي « نايك » (كه در آثار هنري مسيحيان به عنوان فرشته از آن برداشت شده است>) ايستاده بود.
    سر زئوس با تاجي از شاخه هاي زيتون ــ به مانند تاجي كه قهرمانان المپيك به عنوان جايزه ي برنده دريافت ميكردند ــ زينت شده بود. پاهاي اين خداي خدايان بر روي يك چهار پايه كه بر گرده ي دو شير حمل ميشد ، آرام گرفته بود. بر روي كتيبه اي كه روي چهار پايه نصب شده بود ، نوشته شده بود: « فيدياس آتني ، پسر خارميدس ، مرا خلق كرده است »

    فيدياس ابتدا در كارگاه هنري خود داربستي از آهن ، چوب و گچ ، به اندازه ي تقريبي پيكره ي زئوسي كه در نظر داشت پديد بياورد ، برپا كرد. آنگاه آن قسمتهايي از بدن كه پوشيده نبود ، يعني صورت ، بازوان ، دستها و پاها با عاج فيل كه هنرمندانه و استادكارانه شكل يافته بود و حالت داده شده بود ، روكشي شد.
    اين افسانه در يونان زبانزد بود كه زئوس فيلها را براي اين خلق كرده است كه عاج لازم براي ساخت پيكره ي خود را فراهم كند. موها ، جامه و صندلي زئوس از طلا درست شده بود. محاسبات درباره ي ميزان طلاي به كار برده شده در پيكره هاي مشابهي كه توسط فيدياس ساخته شده ، اين حدس و گمان را به وجود مي آورد كه در مجسمه ي زئوس المپياد تقريباً 44 تالنت يعني حدود 200 كيلوگرم طلا مصرف شده بوده است. چشمان خدا احتمالاً از سنگهاي قيمتي به بزرگي يك مشت بوده است.
    ارتفاع كلي پيكره 12 متر بود. قامت « نايك » الهه ي پيروزي به تنهايي به اندازه ي يك مرد كامل و بالغ بود. بديهي است كه نقل مكان اين پيكره ي عظيم به صورت يكپارچه از كارگاه به معبد كه در كنار كارگاه قرار داشت ، غير ممكن بود. به احتمال زياد ، فيدياس پس از پايان كار مجسمه ي زئوس ، آن را به قطعات متعدد كوچكتري از هم جدا كرده ، آنگاه دستور داده اين قطعات را به داخل « سلا » يا پرستشگاه حمل كنند و سپس آنها را دوباره به شكل زئوس نيرومند و عظيم روي هم سوار كرده است.

    در آن زمان در يونان ساختمانها و پيكره هاي بيشماري وجود داشت كه از ديدگاه هنري با پيكره ي زئوس ساخته ي فيدياس كاملاً برابري ميكرد. بنابراين چرا فقط همين مجسمه ي زئوس المپيا به عنوان يكي از « عجايب جهان » به شمار آمده و مثلاً مجسمه ي « آتنه » ساخته ي همين پيكر تراش و يا آكروپوليس ، جزو عجايب جهان محسوب نشده است؟!
    براي اين پرسش دو پاسخ كه يكديگر را كامل ميكنند ، وجود دارد. اول اينكه همانگونه كه پيشتر گفته شد ، المپيا مركز عبادت و پرستش زئوس در تمام يونان ، و پيكره ي ساخت فيدياس بزرگترين و معروفترين تجسم والاترين خداي يونانيها بود. پاسخ و توضيح ديگر كه از نظر تاريخشناسان فرهنگي نيز بيشتر مورد قبول بوده و دليل محكمتري به شمار مي آيد اين است كه: فيدياس با خلق مجسمه ي خود ، تصوير كاملاً جديدي از زئوس را به وجود آورده است. خدايان يونان تا آن زمان تنها به واسطه ي قدرت لايزال و بي پايان و نيز فناناپذيري خود از انسانها متمايز بودند. در ساير موارد خدايان و انسانها كاملاً شبيه يكديگر بودند: خدايان همانند انسانها انتقامجو و خودبين ، كينه توز و بيرحم بودند ؛ و زئوس خود نيز از هيچ نوع دسيسه و توطئه اي براي جلب نظر و محبت زنان گوناگون ابا نداشت.
    اما زئوس امپيا برخلاف آن اثر ديگري داشت: در آنجا يك مرد پير و دانا با خطوط چهره ي متين بر تخت نشسته بود. خدايي كه ترس ايجاد نميكرد. بلكه اعتماد و آرامش ميداد. خداي كه نيرومند ، ولي پدري مهربان و با محبت بود. اين زئوس ، علاقه و تمايل ويژه ي تمام فناپذيرها را به خود جلب ميكرد.
    ورزشكاران به اين مجسمه به عنوان خداي حافظ و داور بازي ها مينگريستند. آنها در روز آغاز مسابقات ، در محراب آن گرد مي آمدند ، قرباني ميكردند ، براي پيروزي خود نيايش ميكردند و سوگند ميخوردند مردانه و صادقانه مبارزه كنند. آنگا جشنهاي پنج روزه آغاز ميشد ، كه در آن مردان جوان نيمه برهنه در انواع گوناگون رشته هاي ورزشي با همديگر براي پيروزي در المپيك به رقابت و مبارزه مي پرداختند.

    برندگان مسابقات به عنوان پاداش پيروزي فقط تاجي از شاخه هاي زيتون ــ كه بر سر آنها نهاده ميشد ــ ميگرفتند. شاخه را يك نوجوان محلي با يك قيچي طلايي از يك درخت زيتون ــ كه پنداشته ميشد « هركول » پسر زئوس آن را كاشته است ــ ميچيد.
    بدين وسيله اين معنا بيان ميشد كه اين جايزه نه از سوي انسان ، بلكه از سوي خود زئوس اعطا ميگردد.
    بازيهاي المپيك به ترتيبي كه گفته شد ، براي مدت 1100 سال تقريباً بدون تغيير اجرا شد. تنها تغيير در آن بود كه از حدود اواسط سده ي چهارم پيش از ميلاد مسيح ، علاوه بر شاخه هاي زيتون ، جوايز نقدي بزرگي نيز به برندگان پرداخت ميشد ــ بنابراين دوستاران هنر ورزش يا « آماتورها » كه به افتخار خداي خدايان زئوس به مبارزه با يكديگر ميپرداختند ، تبديل به ورزشكاراني كه شغلشان ورزش بود ، يا به عبارت ديگر « حرفه اي ها » شدند.
    سپس مسيحيت به جهان يوناني راه گشود. انديشه درباره ي زئوس ضعيف شد و به تاريكي گراييد. در سال 393 ميلادي امپراتور مسيحي « تئودوسيوس اول » بازيهاي المپيك را به عنوان عبادتهاي كافرانه ممنوع كرد.
    از مجموعه ي ساختمانهاي المپيك تاكنون فقط پي معبد و تعدادي مجسمه هاي كوچك و كنده كاريهاي كنگره ي معبد كشف شده است. درباره ي محل مجسمه ي زئوس فقط حدس و گمانهايي وجود دارد. آنچه مسلم است اينست كه پيكره ي زئوس در زلزله اي در سده ي دوم ميلادي به سختي آسيب ديد. اينكه آيا اين پيكره بعد از آن ــ به طوري كه برخي ميگويند ــ در سال 350 ميلادي توسط غارتگران منهدم شده است يا اينكه در سال 475 ميلادي به قسطنطنيه حمل شده و در آنجا طعمه ي آتش سوزي شده است ، نامعلوم ميباشد!
    سرنوشت « فيدياس » مجسمه ساز نيز در تاريكي قرار دارد. البته در سده ي 19 ميلادي كارگاه او در حفاريهاي باستانشناسي كشف شده است و در اين حفاريها ، آلات و ابراز متعددي كه به اين هنرمند تعلق داشته ، پيدا شده است. اما اينكه آيا فيدياس در آرامش و افتخار بدرود زندگي گفته يا اينكه ــ آنگونه كه بعضيها ادعا ميكنند ــ به اتهام دزدي طلا و عاج از زندان آتن سر در آورده و زندگي را در آنجا به سر برده است ، هرگز آگاه نخواهيم شد.

    ستونها

    آوار

    پي و زير بنا

  4. #4
    مدیریت کل سایت
    تاریخ عضویت
    2008/04/25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    11,836
    سپاس ها
    6,269
    سپاس شده 5,732 در 2,484 پست
    نوشته های وبلاگ
    16

    پیش فرض

    معبد آرتميس

    در يك شب گرم تابستاني سال 356 پيش از ميلاد ، مردي به آهستگي و بدون سر و صدا در خيابانهاي شهر « اِفِسوس » در تركيه ي امروزي حركت ميكرد. او در دست خود يك مشعل كوچك خاموش داشت كه از بيم ساير كساني كه در حال گردش شبانگاهي بودند ، آن را زير روپوش گشاد خود پنهان كرده بود. او در حالي كه با احتياط و ترس به اطراف خود مينگريست و از تمام خيابانهاي اصلي شهر اجتناب ميكرد ، بالاخره به يك معبد بزرگ سفيد رنگ رسيد كه در كناره ي شهر ، قد برافراشته بود.
    نگهبانان معبد در خواب بودند ، در نتيجه او توانست بدون هيچ مانعي به داخل عبادتگاه نفوذ كند. در آنجا او كاري را انجام داد كه خشم و نفرت تمام مردم متمدن آن زمان را برانگيخت: او با مشعل تعدادي از اشياء چوبي مورد پرستش و مقدس را به آتش كشيد!
    شعله هاي آتش خيلي سريع به بالاتر سرايت كرد ، دربهاي چوبي روغن جلا داده شده و پرده اي كه روي پيكره ي خدايان را ميپوشانيد ، طعمه ي آتش شدند و از فراز آن به زودي سقف معبد دستخوش حريق شد ؛ در اندك زماني از عبادتگاه فقط خرابه اي پر دود باقي مانده بود! آن ستونهاي مرمرين ــ كه بعضي از شدت حرارات تركيده بودند و برخي افتاده بودند ــ با شِكوه و شكايت در آسمان تاريك ، قد برافراشته بودند.
    اين مرد در برابر دادگاه كه او را محكوم به شكنجه كرد ، اعتراف نمود كه معبد را به آتش كشيده است تا با اين عمل ، نامش را براي جهانِ پس از خود فراموش ناشدني و جاوداني كند!
    اگر چه افسوسيها به اتفاق تصميم گرفتند كه هيچگاه نام اين ديوانه ي تشنه ي شهرت را نبرند ــ تا دست كم او را در رسيدن به هدفش ناكام بگذارند ــ ولي شايد درست به همين دليل نام او هنوز هم معروف است: « استراتوس » و آن معبد كه او آن را به خرابه و خاكستر تبديل كرد ، زيباترين ، بزرگترين و مقدسترين پرستشگاه روي زمين ــ به قول تاريخنگار يوناني « آمپليوس » ــ و يك ياد بود تحسين برانگيز از جلال و شكوه يوناني ــ به گفته ي دوست و همكار او « پلينيوس » ــ بود و معبد مرمرين آرتميس در افسوس ، چهارمين اثر از شگفتيهاي هفتگانه ي جهان بود.
    اين پرستشگاه در زمان آتش سوزي هزار سال از عمرش ميگذشت. هنگامي كه ايونيها در جستجوي امكانات زيست و زندگي در اواخر هزاره ي دوم قبل از ميلاد از سرزمين اصلي يونان به آسياي صغير مهاجرت كردند ، بندر بزرگ شبه جزيره ي « ساموس » را روبروي شهر افسوس بنا نهادند. شهر و بندر خيلي سريع به يك مكان بازرگاني و تجارتي شلوغ و پر هياهو با خانه هاي بزرگ زيبا و كلبه هاي كوچك ، با خيابانهاي تميز و پهن ، با آگورهاي (ميدانهاي تجارتي بازار مانند) شلوغ تبديل شد. تجارت و جنبش و گردش مانند آنچه كه در سرزمين پيشين يونان رواج داشت ، شكوفا شد. افسوس به سرعت يكي از مهمترين شهرهاي جهان قديم شد.
    مهاجران در مكاني دور افتاده در دهانه ي رودخانه ي « كايستروس » يك منطقه ي محصور را يافتند كه در آن يك درخت مقدس قرار داشت. ساكنان بومي و اوليه ي اين منطقه يك خداوندگار طبيعت آسياي قديم را ــ كه يك زن با پستانهاي بسيار بود ــ عبادت ميكردند. يونانيها اين سنت عبادي را پذيرفتند. تنها تغييري كه در اين روش عبادي به وجود آوردند اين بود كه آن الهه ي طبيعت زنانه را با آرتميس خودشان يعني الهه ي باكره ي ماه ، شكارچي نيرومند ، حافظ شهرها ، زنان و جانوران جوان جايگزين كردند.
    بديهي است كه اين عبادتگاه كوچك در نظر يونانيان براي الهه شان كه به هر حال يكي از دختران زئوس و خواهر « آپولون » بود ، كفايت نميكرد. بنابراين آنها شروع به ساختن معبد جديدي براي آرتميس كردند ؛ اين معبد بايد بزرگتر و پرشكوهتر مي بود. خوشبختي با بدبختي همراه شد ، كه شهر افسوس در سال 560 قبل از ميلاد توسط « كرزوس » شاه ليديه تسخير شد. او نه تنها ثروت بي حد و حسابي داشت (چنانكه امروزه هم ثروتمندان را در اروپا كرزوس ميخوانند) ، بلكه يكي از علاقه مندان و دوستداران هنر يوناني و از پرستندگان صميمي خدايان يوناني بود. با كمك اقتصادي او معبد آرتميس ، پر شكوهترين و مجللترين پرستشگاه يونانيها ــ كه « آرتميسيون » ناميده ميشد ــ برپا گرديد.
    چون اغلب اوقات در آسياي صغير زلزله رخ ميداد ، از اين رو معبد را در يك منطقه مردابي ساختند. زيرا اين باور وجود داشت كه زمين نرم زير بنا ميتواند حتي تكانهاي سخت و شديد را تحمل و خنثي كند.
    ابتدا گودبرداري عميق انجام شد. در كف گود تيرها و الوارهاي حمّال از تنه ي درختان بلوط كه براي استحكام بيشتر ، دود اندود و خشك شده بودند ، جاسازي شد. اين الوارها وزنِ يك پي ساختماني سنگين و عظيم از سنگهاي صخره اي را كه تا سطح زمين در گود ريخته شده بود ، تحمل ميكردند. روي اين پي ، ساختمان معبد بنيان شد ؛ معبدي كه 51 متر عرض و 105 متر طول داشت. 127 ستون مرمريني كه سقف معبد بر آنها قرار داشت ، هر يك 18 متر ــ به اندازه ي تقريبي يك ساختمان 6 طبقه ــ ارتفاع داشت.
    سقف و چوب بستِ شيرواني از چوب سدر بود. دربهاي بلند دو لنگه اي محراب كه از چوب جلا داده شده ي سرو ساخته شده بود ، به وفور با طلا و رنگهاي درخشان و پرفروغ تزيين شده بود. در محراب مجسمه ي ايستاده ي آرتميس با بيش از دو متر ارتفاع ، قرار داشت. اين مجسمه از چوب تاك ساخته شده و با طلا و نقره پوشيده شده بود.

    اين ساختمان بي همتا و محتويات ارزشمندِ داخل آن را « ارستراتوس » جاه طلب با عمل جنون آميز خود طي چند دقيقه نابود كرد. به هر حال نه تمام آن را: زير ستونهاي از هم شكافته شده و مجسمه هاي مرمريني كه سوخته و به آهك تبديل شده بودند و در ميان ظرفها و كوزه هاي ذوب شده و ديوارهاي ترك خورده ، افسوسيها مجسمه ي آرتميس را كه تقريباً بدون هيچگونه صدمه اي سالم مانده بود ، يافتند!
    آنها گفتند اين يك معجزه است و پيدا شدن مجسمه را نشانه اي از يك مأموريت الهي تلقي كردند. مأموريت اين بود كه معبد را ديگر بار بسازند. ولي اين بار باز هم بزرگتر ، باز هم زيباتر و باز هم باشكوهتر.
    در سرتاسر يونان و نيز فراتر از يونان موجي از آمادگي براي ايثار در گرفت. پول ، جواهر و ساير نذرها و صدقه ها ، هديه شده از پير و جوان ، دارا و ندار ، به افسوس سرازير شد و بي درنگ كار ساخت معبدي جديد آغاز شد.
    معمار افسوسي « خئيروكراتس » كه مأموريت يافته بود ، معبد جديد را بسازد ، نخست دستور داد باقيمانده ي خرابه هايي را كه هنوز سرپا بود و از كوه خرابه ها بيرون زده بود ، جدا كرده و از محل خارج كنند. آنگاه باقيمانده ي خرابه ها را صاف و هموار كردند. اين سطح صاف پي جديد معبد بود. اين پي با بلوكهاي مرمري ضخيم پوشيده شد ، به طوري كه اكنون سطح زير بناي معبد 125×65 متر اندازه داشت.
    « خئيروكراتس » در ساخت بقيه ي قسمتهاي معبد دقيقاً همان شيوه ها و معماري معبد قديم را در نظر گرفت: درست روي محل ستونهاي از هم پاشيده شده ، 127 ستون جديد برافراشته شد. باز هم پايين 36 ستون از اين ستونها نقشهاي برجسته به بلندايي بيش از قامت يك مرد وجود داشت. اين نقشها كارهاي خدايان و قهرمانان يوناني را نشان ميداد. به اين ترتيب طي چندين دهه معبد قديم از نو برپا شد ولي ارتفاع معبد دو متر بيشتر از معبد سابق بود زيرا بر تل خرابه ها كه اكنون پي جديد را تشكيل ميداد ، باز هم يك كف ديگر كه دو متر ارتفاع داشت ، فرش شده بود. تفاوت ديگري نيز وجود داشت: براي اينكه باز ديوانه اي ديگر مثل « ارستراتوس » نتواند معبد را با آتش سوزي نابود كند ، سقف معبد اين بار نه از چوب كه از سنگهاي عظيم بنا شده بود.

    سال 334 پيش از ميلاد اسكندر كبير در ادامه ي جتگهاي مشهور خود موسوم به « لشكر كشي اسكندر » عمليات جنگي پيروزمندانه ي خود را از راه آسياي صغير به سمت افسوس ادامه داد. او از معبد آرتميس كه در حال ساخت دوباره بود ، ديدار كرد و پيشنهاد نمود در مشاورت و در عمل و نيز قبل از هر چيز با پول در ساخت معبد كمك كند. او با اين پيشنهاد خود افسوسيها را در وضع نامساعدي قرار داد. از يك سو آنها نميخواستند پادشاه قدرتمند مقدوني را برنجانند ، از سوي ديگر به هر حال اسكندر در نظر آنها يك « بربر » بود (در يونان هر كس كه يوناني نبود ، بربر ، به معني بيگانه محسوب ميشد>) ؛ آنها نميخواستند از يك بربر كمك قبول كنند. بنابراين متوسل به حيله اي شدند: آنها براي اين شاه بيگانه دليل آوردند كه حكمران قدرتمند و سردار جنگجويي چون اسكندر بدون شك يك خداست ؛ و اينكه يك خدا براي الهه اي يك معبد بسازد ، عملي ناشايست است. اسكندر خشنود و شادمان از پيشنهاد خود چشم پوشيد.
    ساخت معبد جديد مانند ساخت آرتميسيون قبلي چندين دهه طول كشيد و اين بار نيز معبد آرتميس تنها يك مركز مذهبي نبود. در آنجا تجارتهاي كوچك و بزرگ صورت ميگرفت ، خريد و فروش ميشد و مانند سراسر يونان ، معبد بزرگترين و مهمترين بانك در محل بود. هر كس پول نياز داشت به كاهن بزرگ كه نوعي مدير بانك نيز بود ، مراجعه ميكرد. او وام ميداد و بهره ميگرفت كه البته بهره چندان كم هم نبود. مبناي عادي بهره شامل 10% ميشد. بنابراين هر كس ميخواست 100 تالنت داشته باشد ، مي بايست ساليانه براي آن 10 تالنت بهره ميپرداخت. شهرها و شهرداريها وضعشان البته بهتر بود: آنها اگر وام ميخواستند ، فقط 6% بهره ميپرداختند و اگر دولتي براي جنگ به پول نياز داشت ، كاهن آرتميس حتي 5/1% بهره درخواست ميكرد.
    افسوس پس از شكست در جنگ با رم در سال 133 پيش از ميلاد به تسخير رم در آمد و آنگاه اين شهر كه اكنون « افيسيوس » خوانده ميشد ، پايتخت استان جديد رومي آسيا قرار داده شد. اين حادثه وقفه اي در جاذبه هاي شهر و معبد پديد نياورد: الهه ي يوناني به الهه ي شكار رومي « ديانا » تبديل شد و افيسيوس باز هم دوران شكوفايي را به خود ديد.

    آرتميسيون براي مدت 3 قرن ديگر مركز ثقل فعاليتهاي مذهبي ، روحاني و اقتصادي بود تا اينكه در سال 262 ميلادي به دست مهاجرين مهاجم « گوتي » غارت و بخشهايي از آن نابود شد. 118 سال پس از آن ، اين معبد براي هميشه معنا و اهميت خود را از دست داد: پادشاه رومي « تئودوريوس اول » مسيحيت را به عنوان دين رسمي كشور اعلام كرد و دستور داد تمام معابد كفر تعطيل شود. از اين رو در نهايت آرتميسيون به طور كلي زايد به نظر آمد. اكنون هر كس مصالح ساختماني احتياج داشت ــ خواه مسيحيان براي ساختن كليساهاي جديد ، خواه سلجوقيان و اعراب كه شهر افسوس را چندين بار اشغال كردند و در آنجا براي خود خانه ها ساختند ــ آن را از معبد آرتميس براي خود فراهم ميكرد. « آرتميسيون » به يك معدن سنگ تبديل شد!
    به اين ترتيب ساختماني كه زماني در تمام جهان معروف بود ، بطور كلي ناپديد شد و به همراه آن شهر قديم افسوس نيز كه به آهستگي در مرداب و باتلاقهاي رودخانه ي « كيستروس » فرو رفت ، ناپديد شد. (اين شهرها بعدها در قسمت بالايي باتلاقها از نو ساخته شد) هنگامي كه در اواخر سده هاي ميانه عثمانيها (تركها) به آنجا آمدند ، شهر قديمي افسوس و معبد بدون هيچ رد و اثري ناپديد شده بودند. هيچ كس ديگر نميدانست كه اين دو كجا قرار دارند.
    در اواسط سده ي 19 باستانشناسان جستجو براي يافتن شهر افسوس و آرتميسيون را آغاز كردند. پس از سالهاي طولاني كه در آغاز با تلاشهاي نااميد كننده همراه بود ، باستانشناس بريتانيايي « جان تورتل وود » در زير لايه اي به ارتفاع 6 متر از گل و لجن به پي ساختماني « آرتميسيون » رسيد و در سال 1903 همكار بريتانيايي او « ديويد هوگارث » گنج آرتميس را يافت: 3000 قطعه جواهر ، گوشواره ، سنجاق سر ، گل سينه و سكه هاي كوچك گرانبها. اين سكه ها با آلياژي از طلا و نقره ساخته شده بودند. در سال 1956 كارگاه « فيدياس » از زير خاك بيرون آورده شد كه در آن 3 كپي از مجسمه ي آرتميس از نخستين آرتميسيون پيدا شد. تمام اين يافته هاي بي نظير اكنون در موزه هاي شهر هاي افسوس و سلجوق در تركيه ي امروزي نگاهداري ميشوند.

  5. #5
    مدیریت کل سایت
    تاریخ عضویت
    2008/04/25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    11,836
    سپاس ها
    6,269
    سپاس شده 5,732 در 2,484 پست
    نوشته های وبلاگ
    16

    پیش فرض

    آرامگاه موزوليوم

    تنها با حدود 110 كيلومتر فاصله در جنوب اِفِسوس كه محل چهارمين اثر از شگفتي هاي هفتگانه ي جهان بود ، درست در گوشه ي جنوب غربي آسياي صغير ، شهر كوچك « بودروم » در تركيه قرار دارد. بيش از دو هزار سال پيش اين شهر هنوز « هاليكارناس » نام داشت ؛ و در اينجا پنجمين اثر از عجايب هفتگانه ي جهان يعني آرامگاه پادشاه « كارياييها » يعني « موزولوس » قد برافراشته بود.
    همانگونه كه پيشتر گفتيم ، يونانيها در حدود اواخر هزاره ي دوم قبل از ميلاد مسيح در جستجوي سرزمينهاي جديد براي اسكان به آسياي صغير آمده و در آنجا سكني گزيدند. از جمله شهرهايي كه در آن دوران ايجاد شدند ، شهرهاي افسوس ، هاليكارناس ــ و از آنجا كمي بيشتر به داخل خشكي ــ شهر ميلاسا بود.
    در سال 546 قبل از ميلاد اين منطقه به تسخير پادشاه ايران ، كوروش دوم در آمد. امپراتوري عظيم ايران اكنون از درياي مديترانه تا رودخانه ي سند و از درياي سياه تا اقيانوس هند گسترش داشت. از اين رو اين سرزمين بسيار بزرگتر از آن بود كه بتوان از يك محل مركزي بر آن حكومت كرد. بنابراين امپراتوري جهاني پارسها تعداد زيادي مناطق كوچكتر با شاههاي خاص خود داشت كه البته زير امر شاه بزرگ ايران بودند ؛ اما در حوزه ي حكومت خود اختيار هر كاري را داشتند ، مشروط بر اينكه با منافع شاه شاهان پارسي دوگانگي نداشته باشد. اين شاهها ساتراپ (فرماندار) خوانده ميشدند.
    يكي از اين فرمانداريها ــ كه به منطقه ي تحت فرمانِ يك ساتراپ گفته ميشد ــ « كاريه » ناميده ميشد كه سرزميني ساحلي در جنوب غربي آسياي صغير بود. حدود سال 400 قبل از ميلاد ، شاه « هخاتومنوس » يكي ار رعاياي وفادار پادشاه پارسي خشايارشا در آنجا حكومت ميكرد. پايتخت « كاريه » ، « ميلاسا » بود كه در قسمت بالايي شهر هاليكارناس در كوهها قرار داشت. هخاتومنوس از پايتخت خود راضي نبود. او ميخواست اقامتگاه خود را به هاليكارناس منتقل سازد. هر چند كه ميلاسا در مركز ارتباطات جاده اي (گره مواصلاتي) واقع بود ، ولي هاليكارناس يك بندر دوقلوي پر اهميت داشت كه اين بندر خود از طريق جزيره اي كه در جلوي آن بود از ايمني خوبي برخوردار بود و علاوه بر آن اين شهر از نظر ترافيك و تردد دريايي در آسياي صغير ، وضعيت بسيار مطلوبي داشت. « هخاتومنوس » كارهاي ساختماني گسترده اي را آغاز كرد تا از اين شهر بندري كوچك ، اقامتگاهي درخور و سزاوار خويش بسازد ، ولي او نقل مكان به محل جديد را به چشم نديد. وي در سال 377 پيش از ميلاد در گذشت و پسر ارشد او « موزولوس » بر تخت نشست.

    ساتراپ جوان سرسختانه تلاشهاي پدر را پي گرفت. تمام شهر كه مانند لژهاي يك آمفي تئاتر به دور بندر دوقلو در دامنه هاي كوهها و تپه ها واقع و به بندر مشرف بود ، به وسيله ي ديوار كمربندي استواري در بر گرفته شد. در وسط شهر يك ميدان براي اجتماعهاي بزرگ ايجاد شد و كاملاً در بالاي ميدان ، معبد خداي جنگ « آرس » برافراشته شد ؛ و درست در نيمه راه بين ميدان اجتماعات و معبد ، « موزولوس » آرامگاه خود را برپا داشت. آرامگاهي كه مي بايد تا آينده هاي دور نام او و اهميت او را به خاطر جهانيان آورد.
    « موزولوس » نيز مانند تمام شاهان و ساتراپهاي پارسي يكي از دوستداران هنر و فرهنگ يوناني بود. از همين روي اجازه نداد كه طرح آرامگاهش را معماران ايراني بريزند بلكه تمام هنرمندان يوناني را طي يك آگهي به مسابقه فرا خواند تا در طراحي زيباترين آرامگاه شركت جويند.
    كمتر معمار معروفي پيدا ميشد كه در اين مسابقه شركت نكرده باشد زيرا از هنگامي كه سردار نظامي اسپارتي « ليزاندر » در سال 404 قبل از ميلاد آتن را تسخير كرده و به اين ترتيب صاحب اختيار تمام يونان شده بود ، هنرمندان يوناني كار كافي نداشتند. شهرها و شهرداريها فقيرتر از آن بودند كه به معماران ، پيكرتراشان ، زرگران و ساير متخصصان صنايع دستي ، كار سفارش دهند ؛ لذا آنها براي هر كاري كه به آنها واگذار ميشد ، سپاسگزار بودند. حتي اگر اين كار از خارج و از سوي « بربرها » به آنها واگذار ميشد.

    برندگان اين مسابقه دو معمار به نامهاي « ساتيروس » و « فيتئوس » بودند. طرح آنها به شرح زير بود: روي پي پنج طبقه اي به ابعاد 33×39 متر ، تاس عظيمي با ابعاد تقريبي 27×33 متر برافراشته شده بود. پي و تاس در مجموع 22 متر ارتفاع داشت. روي اين تاس مقبره و معبد مقدس اصلي قرار داشت. اين آرامگاه اصلي را 39 ستون كه هر يك 11 متر ارتفاع داشت ، در بر گرفته بود.
    بر فراز اين سرسراي ستوني هرم 24 طبقه اي به عنوان سقف قرار گرفته بود كه بر فراز آن به نوبه ي خود ارابه ي چهار اسبه ي مرمريني چون تاجي سفيد ميدرخشيد. آرامگاه در مجموع 49 متر ارتفاع داشت. به عبارت ديگر اين آرامگاه به بلندي يك بناي 16 طبقه ي امروزي بود.
    اين آرامگاه در آن زمان ، بسيار نادر و در واقع ، طرحي كاملاً انقلابي داشت: گرايش متداول و مسلط در معماري يوناني ، گرايش افقي و به عبارت ديگر توسعه ساختمان در سطح بود ؛ و آرامگاه موزولوس برخلاف آن در ارتفاع توسعه يافته بود. و سنت يونانيها اين بود كه حتي ارزشمندترين و عزيزترين درگذشتگان خود را نيز به خاك ميسپردند يا به عبارت ديگر در زمين دفن ميكردند. موزولوس برخلاف آن دستور داد مانند آنچه مصريان قديم هزاران سال پيش از آن با اهرام خود و معدودي از ايرانيان با آرامگاههاي مرتفع خود ميكردند ، آرامگاه ابدي او را به فلك برافرازند. بنابراين آرامگاه موزولوس تركيبي از سبكهاي معماري يوناني ، مصري و ايراني بود كه بعدها تقريباً از سوي تمام تمدنها پذيرفته و تقليد شد. از آن زمان به بعد اغلب شخصيتهاي مهم در آرامگاههاي مشابهي به خاك سپرده ميشدند ، كه اين آرامگاهها به نام نخستين بنيانگذار آن « موزوليوم » خوانده ميشوند.
    در هر حال انتخاب نخستين « موزوليوم » جهان به عنوان پنجمين اثر از عجايب هفتگانه ي دنيا ، تنها به خاطر سبك معماري نادر آن نبوده است. سنگتراشان و پيكرتراشان مشهور و ماهر در حاشيه كاريها و برجسته كاريهاي دور تا دور آرامگاه ، آثار هنري ، كتيبه ها و برجسته كاريهاي بي همتايي خلق كردند كه جهان را به تحسين وا داشت. در آنجا نقشهاي برجسته از مسابقات ارابه راني و نبردهاي زنانِ جنگجوي بلند قامت وجود داشت. انسان ميتوانست پيكره هاي خدايان و ساير چهره هاي حماسي و افسانه اي را ببيند. مجسمه هاي مرمرين آئينه ي تمام نمايي از عهد باستان بودند.
    در هر حال « موزولوس » خود نتوانست اين آثار هنري استادكارانه را نظاره گر باشد. وي در سال 353 قبل از ميلاد ، پيش از آنكه كار آرامگاه به پايان برسد ، در گذشت. « آرتميسا » همسر « موزولوس » كه عشق و علاقه اي عميق به شوهر خود داشت ، به كارهاي ساختماني آرامگاه ادامه داد. او نه تنها همسر قانوني « موزولوس » بلكه خواهر او نيز بود. او با بزرگترين برادر افسانه اي خود در سالهاي جواني ازدواج كرده بود.
    آرتميسا در اين كار از فرعونهاي مصري الهام گرفته بود كه اغلب با خواهر خود ازدواج ميكردند ، زيرا در منطقه ي رود نيل ارثيه نه از طريق فرزندان پسر كه از طريق مسن ترين خواهر به نسل بعد منتقل ميشد.
    آرتميسا با اين آرامگاه در عين حال از خود نيز يادبودي به جاي نهاد: ارابه ي چهار اسبه بر فراز ساختمان آرامگاه را يك ارابه ران هدايت نميكرد بلكه يك مرد و يك زن يعني موزولوس و آرتميسا ، افسار اسبها را به دست داشتند. نويسندگان و گزارشگران آن زمان بر اين باور بودند كه اين عمل ملكه كه به اين طريق يادبودي هم از خود بر جاي گذاشت ، كار درست و منصفانه اي در حق شاه درگذشته نبوده است.

    آرتميسا هم پايان كار آرامگاه را نديد. او تنها دو سال پس از مرگ همسر و برادرش زندگي را ترك كرد. به اين ترتيب ادامه ي ساخت آرامگاه زير سوال رفت.
    در اين زمان بود كه پيكره تراشان ، معماران و ساير هنرمندان صنايع دستي كه تا آن هنگام روي ساختمان كار كرده بودند ، ابتكار عمل را در دست گرفتند. آنها دريافتند كه چنين اثر هنري بي همتايي نبايد ناتمام بماند. اين آرامگاه « براي تمام ابديت » در نظر گرفته شده بود و به اين خاطر بايد كار آرامگاه بدون كارفرما پايان ميپذيرفت.
    اسكندر كبير در سال 334 قبل از ميلاد شهر هاليكارناس را تسخير و نابود كرد ــ آرامگاه موزولوس بدون صدمه و خسارت باقي ماند. موزوليوم همچنين در ديگر موجهاي جنگي مقاوم و بدون صدمه بر جاي ماند. اين « ابديت » 1500 سال ادامه يافت.
    در سده ي دوازدهم ميلادي قسمتهاي بزرگي از اين اثر ساختماني بر اثر زلزله در هم فرو ريخت. 300 سال بعد از آن جنگجويان صليبي از خرابه ها به عنوان معدن سنگ استفاده كردند ، تا از سنگها قلعه و برج و بارو در برابر تركهاي مهاجم بسازند. به اين طريق تمام مصالح موزوليوم بجز آنهايي كه به زمين چسبيده بودند ، به نقاط ديگر حمل شد.
    در سال 1523 ميلادي (902 هجري شمسي) نيروهاي سلطان ترك ، سليمان كبير هاليكارناس را فتح كردند. جايي كه زماني آرامگاه برپا بود ، خانه هاي مسكوني براي فاتحان ساخته شد. در سال 1857 باستانشناسان بريتانيايي دوازده باب از اين خانه ها را خريده و با حفاري آنچه را كه در زير اين خانه ها از آرامگاه باقي مانده بود ، از دل خاك بيرون آوردند.
    اين گواهانِ « آن حادثه ي بزرگ ارزشمند » ــ لقبي كه يك شاعر رومي ، زماني به « موزوليوم » داده بود ــ امروزه جزو ارزشمندترين قطعات نمايشي موزه ي بريتانيا در لندن به شمار مي آيند.

  6. #6
    مدیریت کل سایت
    تاریخ عضویت
    2008/04/25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    11,836
    سپاس ها
    6,269
    سپاس شده 5,732 در 2,484 پست
    نوشته های وبلاگ
    16

    پیش فرض

    ابر تنديس رودس

    شاه « ديمتريوس » در چادر سلطنتي خود نشسته و بسيار خشمناك بود. او يعني كسي كه « پولي اوركتس » يا « فاتح شهرها » ناميده ميشد ، از هفته ها قبل در تلاش بود تا شهر « رودس » را كه در جزيره اي به همين نام در درياي مديترانه واقع بود ، به تصرف خود در آورد. ولي حتي شجاعترين سربازان او نيز از گذشتن از حصاري كه شهر و بندر را محافظت ميكرد ، عاجز بودند.
    سال 305 پيش از ميلاد بود و « ديمتريوس » شاه فريگيه و ليكيه در آسياي صغير ، از رودسيها خواسته بود كه در جنگ او عليه حكمران مصر « پتولمويس زوتر » با او متحد شوند. ولي رودسيها اين درخواست را رد كردند چرا كه نميخواستند با مهمترين شريك تجاري خود در جنگ باشند. بنابراين ديمتريوس تلاش كرد پيش از آن كه به اسكندريه هجوم آورد ، نخست « رودس » را تحت سلطه ي خود در آورد.
    البته او توانسته بود با ناوگان رزمي دريايي قدرتمند خود در جزيره پايگاهي به دست آورده و نيرو ، جنگ افزار و تجهيزات و آذوقه را به جزيره حمل كند. ولي حتي شديدترين حمله ها به حصار شهر و بندر كه تا سرحد مرگ از آن دفاع ميشد ، مرتب با ناكامي روبرو ميشد.
    « ديمتريوس » براي اينكه بالاخره رودس را به تسليم وادار كند ، دستور داد برج و بارويي متحرك و حصار شكن بسازند كه يك دستگاه واقعاً غول آسا بود و بزرگترين دستگاه جنگي به شمار ميرفت كه جهان تا آن زمان به خود ديده بود: اين دستگاه كه « هله پوليس » (بانوي ويران كننده ي شهرها>) ناميده ميشد ، حدود 30 متر ارتفاع داشت و به صورت برجي 9 طبقه از چوب بلوط بود كه بر روي چرخهايي حركت ميكرد. اين برج داراي تيرهاي ديوارشكن و دستگاههاي فلاخني بود كه سنگهاي 50 كيلوگرمي را ميتوانست صدها متر به جلو پرتاب كند. چنين پنداشته ميشد كه 3400 مرد جنگي لازم بود تا اين برج غول آسا را به حركت در آوردند. علاوه بر اين تعدادي از سربازان كمان انداز ورزيده در طبقات بالايي برج در پشت حفاظهايي مي نشستند و دشمن را زير باران نيزه و قلوه سنگ ميگرفتند. در اين طبقات همچنين پلهايي نردباني وجود داشت كه ميتوانستند آنها را بر روي لبه هاي ديوار حصار شهر بيندازند تا حصار را به تسخير در آورند. براي اينكه برج متحرك از آتش نيزه هاي آتشين مدافعان شهر در امان بماند و دچار آتش سوزي نشود ، روي بدنه ي برج را با پوششي سراسري از پوست جانوران پوشانيده بودند كه به طور دائم آن را با آب ، خيس و مرطوب نگاه ميداشتند تا آتش در آن اثر نكند.
    اين دستگاه غول آسا در همان كاربرد اول خود ، موفقيت به همراه داشت: دستگاه با سرعت به طرف حصار شهر رانده شد و تير حصارشكن سوراخ عميقي در ديوار حصار در محل برخورد ايجاد كرد. محاصره كنندگان شهر به جاي آنكه بلافاصله به حمله ي خود ادامه دهند. تصميم گرفتند صبح روز بعد حمله به داخل شهر را آغاز كنند.
    هنگامي كه رودسيها ديدند كه برج غول آسا چگونه لحظه به لحظه به ديوار حصار شهر نزديكتر ميشد ، آنها به زمين زانو زده و دست دعا به درگاه هليوس (خداي خورشيد) خدا و حافظ شهرشان برداشتند. آنها سوگند ياد كردند كه اگر او در اين وضعيت اضطراري به آنها كمك كند ، پيكره ي ايستاده اي از او بسازند كه حتي بزرگتر از « هله پوليس » باشد.
    و هليوس به آنها كمك كرد: او به آنها اين ايده و فكر را داد كه بلافاصله در پشت ديوار شهر در مقابل برج متحرك حصارشكن ، يك گودال عميق حفر كنند و روي آن را با شاخ و برگ بپوشانند.
    آنچه كه رودسيها اميد داشتند ، اتفاق افتاد: روز بعد هنگامي كه « هله پوليس » يك متر ديگر به جلو رانده شد ، برج با چرخهاي جلوي خود به داخل گودال فرو رفت و ديگر قابليت حركت خود را از دست داد. شكافي كه برج متحرك در ديوار به وجود آورده بود ، اكنون به وسيله خودِ برج گرفته شده بود.
    پس از اين ناكامي ديمتريوس از محاصره شهر دست برداشت. او با رودس پيمان صلح امضاء كرد و نيروهايش را از آن جزيره خارج كرد. رودسيها به پيروي از سوگندي كه خورده بودند ، برپا ساختن پيكره ي ايستاده ي « هليوس » را آغاز كردند. اين پيكره به عنوان ششمين اثر از عجايب هفتگانه ي جهان در تاريخ جاي گرفت.

    دليل اينكه رودسيها در ميان خدايان بي شمار يوناني دست به دامن هليوس براي كمك به شهرشان شدند را بايد در داستانهاي حماسي و افسانه اي يونانيها جستجو كرد: صبح روزي كه « زئوس » پدر خدايان ، زمين را ميان خدايان تقسيم كرد ، هليوس ، خداي خورشيد در جمع خدايان حاضر نبود. در آن زمان او در ارابه ي چهار اسبه ي طلايي خود كه با اسبهاي سفيد خورشيدي كشيده ميشد ، مشغول گشت روزانه ي خود بر فراز چادر آسمان بود. در عوض او از زئوس خواست جزيره اي را كه او در زير آب در حال برآمدن از آب ديده بود ــ رودس را ــ به او واگذار كند. زئوس با اين امر موافقت كرد و از آن زمان « هليوس » در ميان تمام خدايان در اين جزيره آفتابي موقعيت و مقام ويژه اي داشت. به اين دليل بود كه رودسيها براي اينكه سخن خود را عملي كنند ، با شتاب دست به كار شدند.
    آنها در انجام اين كار نشان دادند كه بازرگانان خبره اي هستند: آنها به مجسمه ساز معروف « چارس ليندوسي » يك مجسمه به ارتفاع 18 متر سفارش دادند و با اين هنرمند بر سر مزد كار و قيمت مصالح ، توافق كردند. بعداً آنها از هنرمند خواستند كه مجسمه اي به ارتفاع دو برابر آنچه كه توافق شده بود بسازد ؛ و « چارس » كه ظاهراً حسابش چندان قوي نبود ، به سادگي فقط قيمت توافق شده ي قبلي را دو برابر كرد! بعدها او متوجه شد كه رودسيها با اين حيله او را فريفته اند. زيرا در واقع هزينه هاي اجرت ساخت و ارزش مصالح ، هشت برابر ميشد. « چارس » با اجراي اين پيمان ورشكست شد و پس از آنكه كار ساخت مجسمه ي عظيم هليوس را پس از دوازده سال به پايان رساند ، به زندگي خود خاتمه داد.
    كار ساختمان مجسمه در سال 302 قبل از ميلاد آغاز شد. ابتدا « چارس » يك اسكلت فلزي به عنوان پايه ي حمّال دروني مجسمه برپا نمود ، و آن را با پوششي از گِل رس پوشانيد. اين نمونه ي خام ايجاد شده تقريباً داراي اندازه هاي نهايي بود. دور تا دور اين فرم خام ، يك ديوار خاكي برپا گرديد كه به صورت مارپيچ به دور پيكره پيچيده بود. از روي اين سكوي مارپيچ ايجاد شده ، مجسمه با قطعات بزرگ برنزي در بر گرفته شد. اين مسئله كه آيا هر يك از قطعات برنزي را با چكش كاري فرم دادند يا اينكه با روشهاي ذوب فلز و ريخته گري قالب گرفتند ، مشخص نيست. در مجموع براي ساخت مجسمه مي بايست بيش از 12 تن برنز به كار رفته باشد كه اين مقدار برنز ضخامت ديواره اي به طور متوسط 6/1 ميليمتر را در بر ميگيرد.
    براي آنكه مجسمه ثابت و استوار بايستد ، داخل آن تا سر مجسمه با پاره سنگهاي بزرگ و كوچك پر شد. درون مجسمه فقط فضاي باريكي در نظر گرفته شد كه در آن يك نردبان چوبي از پايين تا سر مجسمه امتداد داشت تا بتوانند در آينده تعميرات مجسمه را انجام دهند.

    مجسمه اي به اين عظمت حتي در زمان حاضر نيز غير عادي به شمار مي آيد. براي مقايسه: مجسمه ي بيسمارك در هامبورگ 15 متر و مجسمه ي « باواريا » در مونيخ 16 متر ارتفاع دارد ، بناي يادبود « هرمان » در جنگل « توي توبورگ » بدون پايه تا سر نيزه 26 متر ارتفاع دارد ، اما به هر حال ارتفاع آن تا كلاهخود هرمان فقط 5/16 متر است ، و مجسمه ي آزادي در ورودي بندر نيويورك فقط حدود 10 متر از مجسمه ي هليوس رودس بلندتر است. هر انگشت مجسمه ي هليوس بلندتر از يك مرد كامل و به قدري كلفت بود كه انسان نميتوانست با هر دو دست ، آن را كاملاً در بر گيرد و دستهايش را به دور آن حلقه كند!
    چون از مجسمه ي هليوس حتي سكه هايي كه روي آن نقش مجسمه ضرب شده باشد ، نيز باقي نمانده است ، تنها ميتوان از روي نوشته هاي برجاي مانده از آن زمان حدس زد كه اين ابرتنديس چه شكل و ظاهري داشته است.
    اين مجسمه احتمالاً به صورت برهنه بر روي پايه اي قرار داشته است. دست راست او يا به علامت تفكر بر پيشاني بوده و يا اينكه مشعلي را بالا نگاه داشته بوده است. روي ساعد دست چپ او پوشش شال مانندي آويزان بوده است يا بنا به توصيفهاي ديگري ، او در دست چپ نيزه اي را براي كماني كه بر روي شانه اش قرار داشته ، نگاه داشته بوده است. فقط مسلم است كه چهره ي خداي خورشيد و تاج هليوس كه داراي هفت اشعه بود و بر فرق سر مجسمه قرار داشت ، داراي پوششي از طلا بوده است.
    همچنين محل استقرار اين مجسمه ي غول پيكر نيز مشخص نيست. اين پندار قديمي كه مجسمه با پاهاي باز در محل ورودي بندر استقرار داشته است ، برابر جديدترين معلومات باستانشناسي غير قابل تصور بوده و محتمل به نظر نميرسد. امروزه اين باور وجود دارد كه محل استقرار مجسمه ، داخل شهر ، با چهره اي به سمت شرق ، يعني جهتي كه هليوس همواره سفر روزانه ي خود را بر فراز گنبد آسمان آغاز ميكند ، قرار داشته است.
    مجسمه ي هليوس فقط به مدت 66 سال پابرجا بود. اين مجسمه در سال 224 قبل از ميلاد در يك زلزله از زانوان شكست و سقوط كرد.
    چون غيبگويي پيش بيني كرده بود كه اگر مجسمه دوباره برپا شود ، شهر رودس در بدبختي بزرگي غوطه ور خواهد شد و سقوط خواهد كرد ، اين مجسمه تقريباً به مدت 900 سال درست به همان حالتي كه در زلزله سقوط كرده بود ، روي زمين باقي ماند. نخست اعراب كه در سال 653 ميلادي (سال 32 هجري شمسي) جزيره ي رودس را فتح كردند ، ورقه هاي برنزي را از روي مجسمه جدا كردند و آنها را با 900 بار شتر به « ادس » ــ شهري باستاني در شمال بين النهرين ــ حمل كردند. در آنجا برنزها را ذوب كردند.
    به اين ترتيب از ششمين و كوتاه عمرترين عجايب هفتگانه ي جهان تنها كلمه ي « كولوس » (غول پيكر) باقي مانده است. واژه ي يوناني Colossos در ابتدا فقط به معناي پيكره يا مجسمه به كار ميرفت. نخست پس از ايجاد پيكره ي عظيم هليوس در رودس بود كه اين واژه معنايي را پيدا كرد كه ما امروزه آن را ميشناسيم: يك « كولوس » يك پيكره ي ايستاده ي غول آسا يا يك هيولا معني ميدهد.

  7. #7
    مدیریت کل سایت
    تاریخ عضویت
    2008/04/25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    11,836
    سپاس ها
    6,269
    سپاس شده 5,732 در 2,484 پست
    نوشته های وبلاگ
    16

    پیش فرض

    فانوس دريايي اسكندريه

    هفتمين اثر از عجايب هفتگانه ي جهان ، فانوس دريايي اسكندريه و در واقع هشتمين اثر عجيب است. پيش از آنكه اين اثر ساخته شود ، ديوارهاي شهر بابل به عنوان دومين اثر شگفتي زاي جهان به شمار مي آمد. به هر حال برج روشنايي دهانه ي رود نيل كه 130 متر ارتفاع داشت ، در نظر مردم عهد باستان چنان كار فني استادانه و ماهرانه اي جلوه نمود كه بي درنگ ديوارهاي بابل را از فهرست هفتگانه ، حذف و برج را به عنوان آخرين و جوانترين عجايب هفتگانه ي دنيا وارد فهرست مذكور كردند. اين برج تا امروز بلندترين برج روشنايي ساخته شده در جهان باقي مانده است.
    يك سال پس از آنكه اسكندر كبير مصر را تسخير كرد و در پايتخت قديمي مصر به نام « ممفيس » به عنوان فرعون مصر تاج بر سر نهاد ــ و اگر دقيقتر بگوييم ــ در 16 آوريل سال 331 پيش از ميلاد ، اين فرمانرواي جوان كه آن هنگام تازه 25 سال سن داشت ، طي مراسم جشن و سروري ، چهار گوشي به ابعاد 7×30 استاديوم (1253×5370 متر) را با قدم ، اندازه گيري كرد. پشت سر او يك روحاني در جاي قدمهاي او آرد جو ميپاشيد. غيبگويي گفته بود كه آرد جو ، التفات و كرامت خدايان را بر خواهد انگيخت و خواسته هاي شاه را متحقق خواهد كرد. زيرا در اينجا ، درست در غربي ترين نقطه ي دلتاي نيل ، قرار بود « اسكندريه » ، اولين بنيان شهري به نام اسكندر (كه بعدها بايد شهرهاي متعددي در خاور نزديك از پي آن ساخته ميشدند) تأسيس شود. شاه مقدوني ميخواست با تأسيس اسكندريه فرهنگ و اقتصاد يونان را در مصر رواج دهد. اين شهر بايد يك مركز تجارتي و بندر عمده و مهم ميشد.

    نقشه هاي شهر جديد را اسكندر خود طرح ريزي كرده بود. او مكان ميدان اجتماعات و مركز تجارت را خود انتخاب كرد. او حتي تعداد و محل معبدها را معين كرد و مشخص نمود كه هر معبد بايد ويژه ي كدام خدا باشد. و بالاخره او دستور داده بود كه بر فراز يك صخره ي دريايي در كنار جزيره ي « فاروس » كه در جلوي شهر اسكندريه قرار گرفته بود ، يك برج روشنايي بسازند كه بزرگتر و بلندتر از تمام برجهاي دريايي باشد كه تا آن زمان ساخته شده بود.
    اسكندريه آن شد كه شاه به هنگام تأسيس آن با خود عهد كرده بود: طي مدت كوتاهي اسكندريه تبديل به شهري شكوفا و پر رونق با 600000 تن جمعيت شد كه اكثر آنها از مهاجران يوناني ، مصريها و يهوديان بودند. اسكندريه مهمترين شهر در درياي مديترانه شد. اسكندر خود به ديدار « فانوس دريايي » نائل نشد. او در سال 323 پيش از ميلاد درگذشت ، و 23 سال بعد ساختمان برج آغاز شد.
    ايجاد برج ، كار ساختماني عظيمي بود: بر زير بنايي به طول و عرض 30×30 متر ساختمان چهار گوشه اي با زاويه هاي قائم به ارتفاع 71 متر كه به سمت بالا ، قطر آن كمي كاهش مي يافت ، برافراشته شد. بر روي سكوي فوقاني دومين بخش برج قرار داشت كه ساختماني هشت گوشه به ارتفاع 34 متر بود. بر روي اين قسمت باز ساختماني استوانه اي قرار داشت كه در آن تأسيسات روشنايي استقرار يافته بود. بر فراز اين قسمت استوانه اي روي ستونهايي ، سقفي گنبدي شكل قرار داشت و در قسمت انتهايي برج بر بالاي گنبد مجسمه ي زئوس از ارتفاع 130 متري به دريا مينگريست.
    قسمت زيرين برج به 14 طاق منحني كه همديگر را مي پوشانيد ، تقسيم ميشد. به دور ديوارهاي داخلي سطح شيب داري به طرف بالاي برج امتداد داشت. اين سطح داراي پهنايي بود كه روي آن دو حيوان باركش به راحتي ميتوانستند پهلوي هم بالا بروند. در ميان برج تونلي وجود داشت كه از زيرزمين تا اتاق تأسيسات روشنايي امتداد داشت. يك بالابر طنابي ميتوانست مواد و تجهيزات را تا بالاترين طبقه ي برج حمل كند.
    نماي خارجي برج از سنگ مرمر سفيد بود. براي ساختمان برج حدود 800 تالنت (معادل 20800 كيلوگرم نقره) هزينه شده بود.

    برج اسكندريه احتمالاً مانند تمام نشانه هاي دريانوردي آن زمان در ابتدا به عنوان يك برج دريانوردي براي استفاده در « روز » ساخته شده بود. كشتيها در آن دوران ، عصرها پيش از غروب آفتاب همه روزه بندري را مي يافتند و در آن پهلو ميگرفتند تا شبها بر روي آب نباشند.
    به هر حال بندر اسكندريه خارج از انتظار و خيلي سريع شكوفا و پر رفت و آمد شد. در بندر داخلي كه در دهانه ي رود نيل واقع ميشد ، غلات و انواع سبزي از دره ي پربار نيل تخليه ميشد ؛ در بندر رو به دريا كشتيهاي بزرگ با انواع نوشيدني از يونان ، ادويه از شرق ، فلز از اسپانيا و بسياري اجناس بازرگاني ديگر از تمام دنيا پهلو ميگرفتند و بارهاي خود را تخليه ميكردند. آنها مسافر هم با خود مي آوردند: دانشجوياني كه در دانشگاه پيشرفته و نوپاي اسكندريه ميخواستند به تحصيل نجوم و فلسفه بپردازند ؛ بيماراني كه سلامتي خود را از پزشكان معروف اهل اسكندريه طلب ميكردند ؛ سياستمداران و بازرگانان و نيز جهانگرداني كه ميخواستند شهر جديد كنار رود نيل را ببينند و آن را تحسين كنند ، نيز به آنجا مي آمدند.
    از اسكندريه در آن زمان بيش از هر چيز ديگر ، شيشه ، پاپيروس (نوعي الياف گياهي كه از آن كاغذ ميساختند) و كتان صادر ميشد.
    چون ترافيك و تردد كشتيها در بندر اسكندريه پر حجم و پر تراكم شد ، كشتيها مي بايست در شب نيز وارد بندر ميشدند و پهلو ميگرفتند و يا اينكه از بندر خارج و بادبان ميكشيدند. براي اين منظور يك تأسيسات روشنايي قوي در برج ايجاد شد كه در آن صمغ درخت و روغن سوزانيده ميشد. چوب ، گران بود و بايد وارد ميشد و فقط براي ساخت خانه و كشتي از آن استفاده ميشد. اين تأسيسات روشنايي ، نخستين تأسيسات هدايت نوري در تاريخ كشتيراني و دريانوردي بود. بنابراين برج اسكندريه به معناي واقعي نخستين « برج روشنايي » بود كه پديد آمد.
    نور ايجاد شده را آينه ي مقعري باز مي تاباند. گفته ميشود اين نور آنقدر قوي بوده است كه انسان ميتوانست آن را مثلاً « تا انتهاي جهان! » ببيند. اين نورافكن قوي نيز به همراه ساختمان عظيم برج ، يكي از دلايلي بوده است كه فانوس دريايي را بلافاصله پس از اتمام ساختمان آن در سال 279 پيش از ميلاد ، جزو عجايب هفتگانه ي جهان قرار داده است.

    فانوس دريايي اسكندريه حدود 1000 سال در كشاكش جنگها سالم و دست نخورده باقي ماند ، سپس اين ساختمان هم به سرنوشت برخي از عجايب هفتگانه ي ديگر دچار شد: در سال 796 ميلادي اين برج در اثر زلزله در هم فرو ريخت. تلاشهاي اعراب براي بازسازي و نوسازي برج ، بيحاصل ماند. در سال 1477 ميلادي « كيت بي » يكي از سلاطين سلسله ي مماليك مصر بر روي زير بناي برج قلعه اي ساخت كه امروزه هنوز هم پابرجاست و نام سازنده ي خود را دارد.
    چون قبل از برج اسكندريه هنوز برج روشنايي به وجود نيامده بود و به همين دليل نيز نامي براي چنين ساختماني وجود نداشت ، اين برج به سادگي بر اساس محل ساختمان برج « فاروس » ناميده شد. اين نام بعدها در تمام زبانهايي كه ريشه ي لاتين داشتند به صورت واژه اي متداول در آمد. برج روشنايي به زبان لاتين Pharus ، به زبان ايتاليايي و اسپانيايي Faro ، به زبان فرانسوي Phare و به زبان پرتغالي Farol خوانده ميشود. بنابراين از هفتمين اثر عظيم و غول آساي عجايب هفتگانه جهان تنها يك « واژه » باقي مانده است.

    بر روي زير بناي فانوس دريايي اسكندريه كه بر اثر زلزله فرو ريخت ، سلطان ترك سليمان قانوني (1520 ــ 1566 ميلادي) قلعه ي بندري « كيت بي » را بنا نهاد كه تا امروز نيز پاي بر جا مانده است

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •