خورشيد، در آفاق مغرب بود و، جنگل را،- تا دور دست كوه - در درياي آتش شعله ور مي كرد .اينجا و آنجا، مرغكي تنها،رها در باد،بر آب نيلي دريا گذر مي كرد !دريا گرسنه، تشنه، اما سر به سر آرامدر انتظار طعمه اي، گستره پنهان دامخود با هزاران چشم بر ساحل نظر مي كرد !