صفحه 3 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 54

موضوع: متن های احساسی

  1. #21
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323

    Icon17

    من خیره نشسته ام ...

    من خیره نشسته ام به نام تو...

    من اینجا آتش گرفته ام و تو خیره به غبارهای بلند شده از خاکسترم خیره شده ای..

    سکوت کرده ای..

    با خودت می گویی: خیالی نیست.. می سوزد و می رود و ..

    نمی دانی چه دردی دارد این سوختن..

    نمی دانی..

    و باز هم نمی دانی..

    نمی دانی که همه را بیرون کرده ام جز تو.. فقط تو مانده ای..

    .

    دیرم شده اما باز چشم به راه تو مانده ام.. چشم به جاده سفید و..

    می دانم که نمی شود این دم رفتن دوباره ببینمت..

    خسته ام ..

    و تو اندازه این خستگی ها را نمیدانی...

  2. #22
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323

    Icon17

    خیال کن روزگارم......رو به راهه...!

    خیال کن رفتی و دلم نمرده...!

    خیال کن مهربون بودی وقلبم...

    کنار تو ازت زخمی نخورده...!

    خیال کن هیچی بین ما نبوده..

    خیال کن خیلی ساده داری میری...

    خیال کن بی خیاله بی خیالم...!

    شاید اینجوری....ارامش بگیری...

    گذشتی از من و ساکت نشستم...

    گذشتی از من و دیدی که خستم...

    تو یادت رفته که توی چه حالی...

    کنارت بودم و زخمات و بستم....!

  3. #23
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323

    Icon17

    همیشه اینگونه باش شانه به شانه كنارم.

    آنگونه كه سالها فقط حسرتش را داشته ام .

    باز هم از عشق بگو ،از ماندن ، از آرزوهایی كه تا امروز كور مانده اند

    . برایم بوسه باش،آرام بخش ترین شروع تصنیف 2نفره .

    مثل اولین بوسه پر از شهوت مثل اولین هم خوابگی پر از معما ،

    مثل اولین ها پر از طپش.

    برایم همیشه آغاز باش ،

    همیشه..............

    مثل همین ترانه كه آغاز كردی و من فقط واژه هایش را ردیف میكنم

    نبض ترانه ها تویی همیشه اینگونه باش.

    پر طپش.................

  4. #24
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323

    Icon17


    اگر می‌دانستم این آخرین دقایقی است که تو را می‌بینم،


    به تو می‌گفتم «دوستت دارم»


    و نمی‌پنداشتم تو خود این را می‌دانی.


    همیشه فردایی نیست


    تا زندگی فرصت دیگری برای جبران این غفلت‌ها به ما دهد.


    کسانی را که دوست داری همیشه کنار خود داشته باش


    و بگو چقدر به آن‌ها علاقه و نیاز داری.

    مراقبشان باش....


  5. #25
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323

    Icon17

    به خودت این فرصت را بده تا بگویی:

    «مرا ببخش»، «متاسفم»، «خواهش می‌کنم»، «ممنونم»

    و از تمام عبارات زیبا و مهربانی که بلدی استفاده کن.

    هیچکس تو را به خاطر نخواهد آورد

    اگر افکارت را چون رازی در سینه محفوظ داری.

    خودت را مجبور به بیان آن‌ها کن.

    به دوستان و همه‌ی آنهایی که دوستشان داری ،

    بگو چقدر برایت ارزش دارند.

    اگر نگویی فردایت مثل امروز خواهد بود

    و روزی با اهمیت نخواهد گشت....

  6. #26
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323

    Icon17


    امان از این بوی پاییز و آسمان ابری

    که آدم نه خودش میداند دردش چیست

    و نه هیچکس دیگر فقط میدانی که هرچه هوا سردتر میشود

    دلت آغوش گرمتری میخواهد

    و وای از وقتی که کسی نباشد

    تا شانه ای بر آشفتگی روزهای پاییزیت بزند

    و تو مجبوری تک و تنها پاهایت را در سینه جمع کنی و بخوابی ......

  7. #27
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323

    Icon17

    دلم گرفته …

    دلم گریه می خواهد …

    آری دلم گرفته...

    از این روزگاران بی فروغ ! از این تکرارهای ناپایان !

    دلم گرفته از این همه کینه …. این همه دروغ !

    از این مردمان نا مهربان و بی وفا دلم گرفته …….

    دلم برای کوچه پس کوچه های مهربانی ها تنگ است !

    دلم تنگ است برای کودکی ام

    که پاورچین پاورچین روی سنگفرش های زندگی بی دغدغه قدم می زدم !

    دلم برای دلتنگی های شیرین و انتظارهای کشنده تنگ است…!

    آری دلم گرفته...

  8. #28
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323

    Icon17

    تمام کودکی ام را…

    معصومیتم را…

    بی بهانه خنده هایم را…

    زلال اشکهایم را…

    و تمام سادگی هایم را…

    میان گلهای دامنت جا گذاشته ام…

    مرا دوباره به دامنت پناه ده…

    که بی تو بی پناه ترین قاصدک پر و بال شکسته ام!!

  9. #29
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323

    Icon17

    نفست چقدر شبیه

    مردمک چشمم

    دودو … می زند

    ترسیده ای ؟

    خسته ای شبیه خودم؟

    و هراسان شبیه ثانیه ها

    سنگین مثل دقیقه ها

    وساعتها را…

    راستی قولهایت را به چه قیمت به عبور زمان فروخته ای؟

    من هنوز کنار رد پای گذشته ایستاده ام

    خودم را به خواب نبودنت می زنم


    چشمهایم چقدر چرت می زنند

    میان لالائی حقیقت

    کجای این نبودنها


    به بودنم می خندی

  10. #30
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323

    Icon17

    آدم هـا می آینـد

    زنـدگی می کننـد

    می میـرنـد و می رونـد …

    امـا فـاجعـه ی زنـدگی ِ تــو

    آن هـنگـام آغـاز می شـود کـه

    آدمی می رود امــا نـمی میـرد!

    مـی مـــانــد

    و نبـودنـش در بـودن ِ تـو

    چنـان تـه نـشیـن می شـود

    کـه تـــو می میـری

    در حالـی کـه زنــده ای …

صفحه 3 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •