صفحه 4 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 54

موضوع: متن های احساسی

  1. #31
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323
    سپاس ها
    3,288
    سپاس شده 4,270 در 1,771 پست
    نوشته های وبلاگ
    40

    Icon17

    خداوندا تو میدانی...

    منم ، دلتنگ دلتنگم

    منم ، یک شعر بیرنگم

    منم ، دل رفتـه از چنگم

    منم ، یک دل که از سنگم

    منم ، آواز طولانی

    منم ، شبهای بارانی

    منم ، انسانیم فانی

    خداوندا تو میدانی ...

    منم ، در متن یک دردم

    منم ، برگم ، ولی زردم

    منم ، هستم ، ولی سردم

    منم ، مُرده م ، منم مُرده م

    منم ، یک بغض پر باران

    منم ، غمهای بی سامان

    منم ، هستم دراین زندان

    منم ، زخمهای بی درمان

    منم ، دارم تب و تابی

    ز تنهائی ، ز بیتابی

    منم ، رفته به گردابی

    مرا باید که دریابی

    منم ، یک آسمان دردم

    منم ، دریا شود قبرم

    منم ، دنیا شود جبرم

    منم ، پایان شده صبرم

    منم ، یک ذره گردم

    منم ، خواهم کسی همدم

    منم ، برخود ستم کردم

    دلم خون میشود هردم

    منم ، از عشق گویانم

    منم ، دردست درمانم

    منم ، آمد به لب جانم

    خداوندا ! بمیرانم !


  2. کاربر روبرو از پست مفید !722! سپاس کرده است .


  3. #32
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323
    سپاس ها
    3,288
    سپاس شده 4,270 در 1,771 پست
    نوشته های وبلاگ
    40

    Icon17

    آه این دل ، آخرین نفسهایی است که از عشق تو میکشم
    آخرین هوایی است که از عشق تو جا مانده و
    آخرین لحظه هاییست که یاد تو را در دلم تحمل میکنم
    مدتی است از شکسته شدن این دل گذشته ، هنوز قطره هایی از اشکهای آن روزها بر چشمانم نشسته ، حالم بهتر نیست از این دل خسته …
    نمیدانم کیستی ، غریبه ای یا آشنایی ، تنها میدانم تو برای دلم یک بی وفایی!
    نه به فکرت هستم نه در حال فراموش کردنت ، شاید دلم باشد در حال یاد کردنت !
    یاد میکند از تویی که از یاد برده ای مرا ، از یاد برده ای حتی بی وفایی ات را ، از یاد برده ای یاد مرا ، سوزانده ای همه خاطره ها را …
    مدتیست از آخرین دیدارمان گذشته ، هنوز سرنوشت همه درها را بر رویمان نبسته ، تا دلم ببیند لحظه رفتنت را ، تا دلم از یاد نبرد که چگونه پشت کردی به من و با دل سنگت تنهایم گذاشتی و رفتی !
    آه این دل ،حسرت روزهای با تو بودن است ، حسرت روزهایی که چه عاشقانه دوستت داشتم ، برایت میمردم ، و تو نیز بی رحمانه مرا جا گذاشتی
    آه این دل ، آخرین نفسهایی است که از عشق تو میکشم ، آخرین هوایی است که از عشق تو جا مانده و آخرین لحظه هاییست که یاد تو را در دلم تحمل میکنم…
    من که هر چه میخواهم فراموشت کنم نمیتوانم ، کاش مثل تو میتوانستم آنطور فراموش کنم که حتی نام عشق گذشته ات را نیز به یاد نداری …
    آنگونه که تو مرا شکستی ، هر سنگدل دیگری بود پشت سرش را هم نگاهی میکرد ، که حتی لحظه پرپر شدن آن دلشکسته را ببیند ، تو که مرا شکستی دیگر نگاه نکردی به پشت سرت ، راه خودت را رفتی و من هم گفتم این دل شکسته ام فدای سرت …
    آه این دل به سردی آن لحظه هایی است که گذشته، اما یادش در قلبم یخ بسته است !

  4. کاربر روبرو از پست مفید !722! سپاس کرده است .


  5. #33
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323
    سپاس ها
    3,288
    سپاس شده 4,270 در 1,771 پست
    نوشته های وبلاگ
    40

    Icon17

    رفتم زیر خاک و آب گل آلود به من رسید
    ریشه کردم و همه برگهایم خشکید
    و این آخرین غروب من بود
    برای کسی که صدها بار طلوع کردم

    و آخرین کسی که در قلبم نشست ، بدجور دلم را شکست …
    و آخرین بوسه ای که بر روی لبانم نشست ، احساس کردم تنها هوس است !
    و این اولین اشتباه بود ، که بی خیال تو نشدم ، باز هم از التماس ها و بی قراریها خسته نشدم
    و این اولین گناه من بود ، که صدها بار به آغوش تویی آمدم که فکر میکردم پر از عشق است
    پیش خود میگفتم تو زلالی مثل آب ، هر چه غم است با تو میرود زیر خاک
    رفتم زیر خاک و آب گل آلود به من رسید ، ریشه کردم و همه برگهایم خشکید !
    و این آخرین غروب من بود برای کسی که صدها بار طلوع کردم !
    و آخرین کسی که در قلبم نشست ، درهای امید را بر رویم بست، شدم اسیری در قفس ،که حتی رنگ آسمان را هم نمیبیند ،
    که حتی نمیتواند دستان اسیری مثل خودش را بگیرد ، یا اشکی را بر چشمان کسی ببیند
    تا به این خیال که مثل او دلشکسته در این دنیا است به زندگی امیدوار شود..
    و اولین کسی که در قلبم نشست ، مثل همان آخرین کسی بود که قلبم را شکست ، و اینگونه هر که آمد به قلبم مثل تو بود ،
    همه حرفهایش ، حرف تو بود ، نگاهش به رنگ چشمان تو بود ، گرمای تنش به گرمی هوس بود !
    در این دو روز دنیا رنگ عشق را ندیدم ، هر چه بی وفایی دیدم طعم وفا را نچشیدم ، بارها شکستم و افتادم بر زمین ،
    اما با همان حال خرابم سینه خیز راه خودم را میرفتم و کسی نیامد دستانم را بگیرد مرا از زمین بلند کند!
    و آخرین کسی که در قلبم نشست ، تو بودی و رفتی و باز هم دلم شکست ، اینبار نه از غم رفتن تو ، باز هم از غم شکستن یکی مثل تو….

  6. کاربر روبرو از پست مفید !722! سپاس کرده است .


  7. #34
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323
    سپاس ها
    3,288
    سپاس شده 4,270 در 1,771 پست
    نوشته های وبلاگ
    40

    Icon17

    گوشهایت را بگیر !

    اینجا سکوت ،

    گوش تو را کر میکند

    اما !

    چشمهایت را باز کن

    تا بتوانی لحظه لحظه ی اعدام ثانیه ها را نظاره کنی

    هجوم سایه های خیال،

    سرابهای بی وقفه ی عشق،

    تک بوسه های سرد

    و فریادهای عقیم جوانی

    منظره ای به تو میدهد

    که میتوانی تنهایی مرابه خوبی ترسیم کنی …!

  8. کاربر روبرو از پست مفید !722! سپاس کرده است .


  9. #35
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323
    سپاس ها
    3,288
    سپاس شده 4,270 در 1,771 پست
    نوشته های وبلاگ
    40

    Icon17

    شده یه چیزی تو دلت سنگینی کنه….؟؟؟


    خیلی سخته آدم کسی رو نداشته باشه…

    دلش لک بزنه که با یکی درد دل کنه ولی هیچکی نباشه…

    نتونه به هیچکی اعتماد کنه…

    هر چی سبک سنگین کنه تا دردش رو به یکی بگه نتونه,

    آخرش برسه به یه بن بست …

    تک و تنها با یه دلی که هی مجبورش می کنه اونو خالی کنه …

    اما راهی رو نمی بینه سرش روکه بالا می کنه آسمون رو می بینه

    به اون هم نمی تونه بگه…

    خبری از آسمون هم ندیده

    مگه چند بار اشک های شبونش رو پاک کرده…؟!

    بهش محل هم نداده

    تا رفته گریه کنه زود تر از اون بساط گریه اش رو پهن کرده تا کم نیاره …

    خیلی سخته ادم خودش رو به تنهایی خوش کنه اما دلی داشته باشه که مدام از تنهایی بناله…

    خیلی سخته ادم ندونه کدوم طرفیه؟!

    خیلی سخته ادم احساس کنه خدا اونو از بنده هاش جدا کرده …

    خیلی سخته ندونی وقتی داری با خدا درددل می کنی داره به حرفات گوش می ده یا …

    پرده ی گناهات اونقدر ضخیم شده که صدات به خدا نمی رسه…. ؟!

  10. کاربر روبرو از پست مفید !722! سپاس کرده است .


  11. #36
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323
    سپاس ها
    3,288
    سپاس شده 4,270 در 1,771 پست
    نوشته های وبلاگ
    40

    Icon17

    خدایا وقتی دلت میگیردچیکارمیکنی؟؟

    میری ی گوشه وگریه میکنی؟؟

    هی بانگات بازی میکنی تایادت بره میخوای گریه کنی؟؟

    ی لیوان آب میخوری تابغضتوبخوری؟؟

    یادت میادخدایی بایدتنهاباشی؟؟

    خدایانمیدونی تواین روزاچقدرخدابودم

  12. کاربر روبرو از پست مفید !722! سپاس کرده است .


  13. #37
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323
    سپاس ها
    3,288
    سپاس شده 4,270 در 1,771 پست
    نوشته های وبلاگ
    40

    Icon17

    آهای مخاطب خاص من!!!


    قبل از اینکه بخواهی در مورد من و زندگیم قضاوت کنی

    کفشهای مرا بپوش و در راه من قدم بزن

    از خیابان ها ، کوه ها و دشتهایی گذر کن که من کردم

    اشک هایی را بریز که من ریختم

    درد ها و خوشیهای مرا تجربه کن

    سال هایی را بگذران که من گذراندم ....

    روی سنگ هایی بلغز که من لغزیدم

    دوباره و دوباره برپا خیز و مجددا در همان راه سخت قدم بزن

    همان طور که من انجام دادم ....

    بعد آن زمان می توانی در مورد من قضاوت کنی!!!

  14. کاربر روبرو از پست مفید !722! سپاس کرده است .


  15. #38
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323
    سپاس ها
    3,288
    سپاس شده 4,270 در 1,771 پست
    نوشته های وبلاگ
    40

    Icon17

    هیـــ ـچ نبَـ ــوב . . .


    آבمـ ــش ڪَـ ـرבم . . .


    بــ ـاتَعــریــف هــ ـاَے مـَ ـטּ شَخصـ ــیت پیــבا ڪَـ ــرב


    غـُ ـرورش را مَـבیـ ــوלּ مـَ ـטּ اســت . . .


    زیــ ـاב مَغـ ـرور شـُ ـב . . .


    زیــ ـاב از פֿـ ـوبـ ـے هـ ـای نـَـבاشـ ــتــﮧ اش بــَ ـرایــش گفـ ــتم


    بـ ــاور ڪَـ ــرב و مــَ ـرا ڪُـ ـوچَڪ בیـ ـב و َ


    رَفتـــ ـــ ــ ـ


  16. کاربر روبرو از پست مفید !722! سپاس کرده است .


  17. #39
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323
    سپاس ها
    3,288
    سپاس شده 4,270 در 1,771 پست
    نوشته های وبلاگ
    40

    Icon17

    آغوش تو سایه گاه خستگی من است

    آغوشی که میدانم همیشه به روی من باز است

    و من لحظه به لحظه ی زندگیم را به امید آرمیدن در آغوش تو سپری میکنم

    دستهای من غرق التماسند برای در آغوش گرفتن تو ...

    منی که خسته از دست خنجر روزگارم

    برای رسیدن به آرامش در کنار تو لحظه شماری میکنم....

  18. کاربر روبرو از پست مفید !722! سپاس کرده است .


  19. #40
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323
    سپاس ها
    3,288
    سپاس شده 4,270 در 1,771 پست
    نوشته های وبلاگ
    40

    Icon17

    دوستت دارم به تعداد نفسهایی که تا به حال کشیدم.دوستت دارم به اندازه ی تموم تپش های قلبم.

    دوستت دارم به اندازه ی تعداد پلک هایی که زدم

    خیلی بیشتر دوستت دارم به اندازه تعداد قدم هایی که برداشتم

    بیشتر از حرفایی که تا به حال زدم ...

    خیلی بیشتر از لحظه هایی که به یادت بودمو هستم

    خیلی بیشتر از تداد دفعاتی که گفتم دوست دارم دوست دارم

    بیشتر از عشقی که نسبت به خودم داشتم دوست دارم

    بیشتر از آه هایی که تو زندگیم کشیدم دوست دارم

    بیشتر از گل های بهشت دوست دارم

    بیشتر از ابر های سفید دوست دارم

    بیشتر از نور موقع طلوع آفتاب دوست دارم

    بیشتر از آدمای روی کره ی زمین دوست دارم

    و خیلی بیشتر از همه ی زندگیم که تویی دوست دارم

    من تورو بیشتر از خودت دوست دارم..

    ولی درکل اینا رو گفتم که بدونی خیلی خیلی بیشتر از این ها دوست دارم.

  20. کاربر روبرو از پست مفید !722! سپاس کرده است .


صفحه 4 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •