نيروهاي مسلح كه وظيفه صيانت از مرزها و كيان كشور را به عهده دارند، كاملاً تحت نفوذ پيشرفت فناوري مي‌باشند. يك تشبيه‌اي كه دايماً مورد استفاده قرار مي‌گيرد را ياد‌آوري مي‌كنيم و آن اين است كه فناوري نظامي، امور جنگي را مانند پرتاب شدن يك سنگ در بركه تحت تاثير قرار مي‌دهد. اين سنگ سبب ايجاد امواج مدوري در آب مي‌گردد و هر چه اين امواج گسترده‌تر شده، دورتر بروند، ضعيف‌تر شده و كمتر مورد توجه قرار مي‌گيرند. به اين ترتيب، اين امواج هويت شخصي خود را از دست مي‌دهند و با امواج ايجاد شده توسط سنگ‌هاي پرتابي ديگر آميخته مي‌شوند، يا آنكه به كناره‌هاي بركه برخورد كرده و بر مي‌گردند. ولي آثار آنها كماكان باقي مي‌ماند. با تسريع روند پيشرفت فناوري، كشورها به طور فزاينده‌اي به فناوري‌هاي مختلف دست پيدا كرده‌اند. در سال 1917، سنگ‌ جديدي به داخل بركه فناوري نظامي انداخته شد و آن سنگ، علم روانشناسي بود.

از آنجايكه اساس نيروهاي مسلح بر اساس افراد و نه تسليحات ساخته شده است، روانشناسي نظامي نيز بر اين جزء اساسي از امور نظامي، يعني كاركنان آن تمركز دارد. روانشناسي نظامي، فناور‌ي‌اي است كه با اذهان افراد سر و كار دارد. اين فناوري، چيز جديدي را به كاركنان نيروهاي مسلح نمي‌دهد بلكه كارايي و توانايي آنان را ارتقاء مي‌دهد، توانايي آنان را براي پيروزي در شرايط عملياتي مي‌سنجد. روانشناسي نظامي حتي در مورد نيروهاي دشمن نيز براي تخريب اقدامات و كاهش توانايي آنان در شرايط عملياتي كاربرد دارد.

فرماندهان و متخصصين امور نظامي همواره به مفاهيم روانشناسي كه شامل مطالعه رفتارهاي انساني مي‌باشد، توجه وافري داشته‌اند. تا جنگ جهاني اول اين توجه بيشتر وابسته به دانش و مفاهيم عمومي، تجارب فردي، مشاهدات، ديدگاه‌هاي مشاهده‌گران كنجكاو و متفكران خلاق بود. اما توسعه سريع تجهيزات نظامي در جنگ جهاني اول، چالشي منحصر به فرد را در اين زمينه بوجود آورد كه از رويكرد عامه قبلي پيشي گرفت. مشكلات همراه با اين توسعه سريع، باعث شد كه ارتش آمريكا مجبور به استفاده از علم تازه روي كار آمده روانشناسي براي رفع مشكلات نظامي موجود شود.
با ورود ارتش آمريكا به جنگ جهاني اول در سال 1917، تيمي از روانشناسان تحت نظارت رئيس انجمن روانشناسان آمريكا، دكتر رابرت. ام. يركز، شروع به استفاده از علم روانشناسي در محيط‌هاي نظامي نمودند. اين اقدام باعث روي كار آمدن و ايجاد بخش روانشناسي در كنار ساير تيم‌هاي پزشكي ارتش آمريكا شد. هدف اصلي اين بخش، انجام آزمون‌هاي آلفا و بتا جنگي بود. اين گروه با توجه به پژوهش‌هاي دكتر بينه در فرانسه، از آزمون‌هاي توانايي ذهني، در مقياسي وسيع استفاده نمودند. اين آزمون‌ها، جهت شناسايي سريع سطح هوشي سربازان و اتخاذ تصميمات كاربردي در خصوص مفاهيمي مانند تقسيم وظايف و يا اعزام جهت گذراندن آموزش‌هاي لازم مورد استفاده قرار گرفتند. در ژانويه 1919، دكتر يركز كه بعداً درجه سرگردي در ارتش آمريكا را گرفت، بخش روانشناسي ارتش آمريكا را بوجود آورد. اين بخش ضمن اجراي آزمون‌هاي ورودي اوليه، يك سيستم جامع امتیاز‌دهي و رتبه‌دهي را براي گروه‌بندي دقيق كاركنان نظامي بر اساس توانايي‌هاي يادگيري و هوشي آنان بنا كرد. به علاوه، اين بخش اقداماتي را در زمينه ارزيابي بيماران رواني و ايجاد روش‌هايي براي ارتقاء كارايي نظامي و روحيه سربازان به عمل آورد.
اقدامات دكتر يركز و همكاران وي منجر به تولد روانشناسي نظامي، به خصوص در ارتش ايالات متحده آمريكا شد و پيشرفت‌هاي مهمي را حاصل كرد. در اواخر جنگ جهاني اول، مشاركت روانشناسي در امور نظامي داراي مشروعيت شد و ارتش آمريكا داراي آزمون‌هاي غربالگري و سنجش رواني (ارزيابي ذهني) به عنوان ابزاري عمده در مديريت نيروي انساني گرديد.
با پايان يافتن جنگ جهاني اول، اقدامات روانشناسي نظامي نيز متوقف شد. با تجهيز مجدد ارتش‌هاي بزرگ جهان در دهه 1930، تمايل مجددي به استفاده از روانشناسي در امور نظامي به ويژه در انتخاب، ارزيابي و طبقه‌بندي كاركنان ايجاد شد. به عنوان مثال ارتش امريكا در سال 1939، بخشي را با عنوان، بخش ارزيابي كاركنان در قسمت كارگزيني بنا كرد و آزمون طبقه‌بندي عمومي ارتش (agct)نظامي مرد به كار برد. نوعي از آزمون‌هاي اختصاصي انتخاب كاركنان نيز براي خلبانان، متخصصان ناوبري و ساير متخصصان امور نظامي روي كار آمد. اين اقدامات، پيش در آمدي براي طراحي گسترده آزمون‌هاي روانسنجي و استفاده روزافزون از آنها در زمينه‌هاي مختلف منجمله گزينش و استخدام نيروهاي دواطلب، شناسايي كاركنان مبتلا به بيماري‌هاي رواني و… شدند.
توسعه سريع نيروهاي نظامي در جنگ جهاني دوم سبب بر روي كار آمدن مفاهيم بسياري در فرماندهي به خصوص فرماندهي در يگان‌هاي كوچك شد. ديدگاه قبلي مبني بر اين بود كه فرماندهان، به صورت فرمانده از مادر متولد مي‌شوند اما بعدها تلاش‌هاي زيادي با تمركز بر طراحي و ايجاد آزمون‌هاي انتخاب و شناسايي افرادي كه داراي خصوصيات و توانايي‌هاي كافي و مناسب براي فرماندهي هستند به عمل آمد.
طبيعت عمومي جنگ جهاني دوم و افزايش سريع عملكرد در تمامي انواع سخت افزارهاي نظامي، توانايي‌هاي كاركنان نظامي جهت انجام وظيفه و كارايي موثر را مورد چالش قرار داد. داشتن آگاهي از توانايي‌ها و محدويت‌هاي انساني تبديل به جنبه‌اي حياتي و شاخص براي برتري يافتن نسبت به دشمنان شد. عوامل انساني، طراحي تجهيزات براي داشتن حداكثر هماهنگي و همبستگي با كل سيستم، يك جنبه شديداً مشهود از كاربرد روانشناسي نظامي بود.
جنگ جهاني دوم باعث مستحكم شدن نقش روانشناسي در امور نظامي شد. فعاليت‌ها و اقدامات علوم رفتاري و گروه‌هاي پژوهشي به عنوان بخشي از ساختارهاي نظامي در تمامي ارتش‌هاي بزرگ جهان در آن زمان شد. آنها ديدگاه و چشم‌انداز جديدي را به سيستم‌هاي نظامي اضافه نمودند. آنان روش‌هاي جنگ رواني را گسترش دادند. مطالعاتي را در خصوص اسراي جنگي انجام دادند و روش‌هاي ارزيابي عملكرد يگان‌هاي كوچك نظامي را ارائه كردند. شايد قابل مشاهده‌ترين اين اقدامات، مجموعه فعاليت‌هاي پژوهشي باشد كه از سال 1941 به عمل آمدند. نتايج اين پژوهش‌ها، اطلاعات سودمندي را براي فرماندهان ارشد نظامي در زمينه مديريت كاركنان نظامي فراهم آورد. از مهمترين يافته‌ها در اين زمينه، تاثير فرهنگ، شخصيت و تمايلات فرد در درك، پيش‌بيني و كنترل رفتارها و نيز اهميت گروه‌هاي اوليه در تعيین روحيه و ايجاد انگيزه در سربازان بود.