صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 19

موضوع: سلوكيان‌ (روايت‌ استاد زرين‌كوب‌)

  1. #1

    Thumb سلوكيان‌ (روايت‌ استاد زرين‌كوب‌)

    سلوكيان‌ (روايت‌ استاد زرين‌كوب‌)
    اسكندر؛ طلوع‌ و غروبي‌ زودگذر


    11-1- اما مرده‌ ريگ‌ داريوش‌ مدت‌ زيادي‌ در دست‌ اسكندر نماند. هفت‌ سال‌ بعد امپراطوري‌ او نيز كه‌ وسعت‌ بيشتري‌ را در بر گرفته‌ بود در بين‌ ميراث‌خوارگان‌ مقدونيش‌ دست‌ به‌ دست‌ شد. تمام‌ مدت‌ فرمانرواييش‌ سيزده‌ سال‌ و تمام‌ مدت‌ عمرش‌ سي‌ و يك‌ سال‌ بود - عمري‌ كه‌ مثل‌ انفجار يك‌ شهاب‌ ثاقب‌ بخشي‌ از آسمان‌ عصر را يك‌ لحظه‌ به‌ آتش‌ كشاند و باز در خاموشي‌ و ابهام‌ رها كرد. طلوع‌ و غروب‌ دولتش‌ چنان‌ زودگذر بود كه‌ ديرباوران‌ به‌ خود حق‌ مي‌دهند وجود او را افسانه‌ پندارند و داستان‌ فتوحات‌ او را مبالغه‌ي‌ يونيان‌ بشمرند. در واقع‌ تاريخ‌ اسكندر را - كه‌ هنوز غربيها جهاد دنياي‌ متمدن‌ بر ضد دنياي‌ وحشي‌ تلقي‌ مي‌شود - فقط‌ مبالغه‌پردازان‌ يونان‌ و روم‌ نوشته‌اند و ايران‌ آن‌ عصر در اين‌ باب‌ فقط‌ يك‌ كلمه‌ - كه‌ آن‌ هم‌ جز اشاره‌ و زبان‌ حال‌ نيست‌ - براي‌ آيندگان‌ باقي‌ گذاشته‌ است‌: ويرانه‌ي‌ قصرهاي‌ سوخته‌ در پارس‌ كه‌ هيچ‌ چيز جز يك‌ روح‌ وحشي‌ و عاري‌ از فرهنگ‌ نمي‌تواند آنها را به‌ چنين‌ وضع‌ و حالي‌ انداخته‌ باشد . البته‌ با مرگ‌ داريوش‌، اسكندر ديگر در تمام‌ قلمرو هخامنشي‌، جز نواحي‌ باختر و سغد، فرمانرواي‌ بي‌منازع‌ شد. از وقتي‌ كه‌ خود را جانشين‌ داريوش‌ خواند، هر گونه‌ مقاومتي‌ را هم‌ كه‌ در قلمرو داريوش‌ در مقابل‌ خود يافت‌ به‌ مثابه‌ي‌ شورشي‌ بر ضد حكومت‌ قانوني‌ تلقي‌ كرد. با خشونت‌ سبعانه‌اي‌ كه‌ در فرونشاندن‌ هر گونه‌ نهضت‌ و هر گونه‌ شورش‌ نشان‌ داد به‌ آساني‌ حكم‌ خود را در قسمت‌ عمده‌ي‌ امپراطوري‌ هخامنشي‌ نافذ و تخلف‌ناپذير ساخت‌. در جانب‌ شرقي‌ بسوس‌ را مغلوب‌ كرد (328) و كيفر سخت‌ داد. در تعقيب‌ والي‌ درنگيانا به‌ سيستان‌ و رخج‌ رفت‌ و از ماد تا سيستان‌ تقريباً هيچ‌ جا با مقاومت‌ شديد و طولاني‌ برخورد نكرد. فقط‌ تسخير نواحي‌ باختر و سغد برايش‌ به‌ بهاي‌ سه‌ سال‌ صرف‌ وقت‌ تمام‌ شد، سرانجام‌ نيز بدون‌ ازدواج‌ با رخشانه‌ ، يا ركسانه‌ (روشنك‌) دختر سركرده‌ي‌ سغد (327)، استقرار صلح‌ و امن‌ در آن‌ نواحي‌ برايش‌ ممكن‌ نشد. لشكركشي‌ به‌ هند (325-327) هم‌ كه‌ او را از سند تا پنجاب‌ به‌ جنگهاي‌ خونين‌، و قتل‌ عام‌ طوايف‌ و اقوام‌ سركش‌ واداشت‌، سرانجام‌ سپاه‌ او را از جنگهاي‌ تمام‌ نشدني‌ و بي‌فايده‌ي‌ او به‌ ستوه‌ آورد، چنان‌ كه‌ امتناع‌ آنها از ادامه‌ي‌ اين‌ جنگها او را وادار به‌ بازگشت‌ كرد و بازگشت‌ از راه‌ مكران‌ (گدروزيا) و كرمان‌ به‌ سپاه‌ او لطمه‌ي‌ بسيار زد. خستگيها و بي‌خوابيها هم‌ خود او را تقريباً به‌ سر حد جنون‌ رسانيد (324). با اين‌ حال‌ اسكندر در همين‌ سال‌ از شهرهاي‌ يوناني‌ درخواست‌ تا وي‌ را همچون‌ «خدا» نيايش‌ كنند . از مدتها پيش‌ رسم‌ زمين‌ بوس‌ را كه‌ آيين‌ دربار آشور باستاني‌ بود در درگاه‌ برقرار كرده‌ بود، و استبداد «بربرها» را كه‌ خود با يونانيانش‌ براي‌ برانداختن‌ آن‌ به‌ تسخير آسيا آمده‌ بود، به‌ شدت‌ در پيش‌ گرفت‌ و آن‌ را حتي‌ اعتراضات‌ خيرخواهانه‌ي‌ دوستان‌ نزديكش‌ چون‌ فيلوتاس‌ ، كليتون‌ ، كاليس‌تنس‌ را هم‌ با قتل‌ آنها پاسخ‌ مي‌داد. در بازگشت‌ به‌ بابل‌ خستگيهاي‌ طولاني‌، افراط‌ در باده‌خواري‌ و شهوتراني‌، او را كه‌ جسم‌ و روح‌ خويش‌ را در سفرهاي‌ جنگي‌ بيهوده‌ فرسوده‌ بود از پاي‌ درآورد. بيمار شد و بيماريش‌ ده‌ روز بيش‌ نكشيد و مرگ‌ در قصر بخت‌النصر ، در بابل‌ به‌ زندگي‌ او پايان‌ داد (ژوئن‌323).

    مشاهده‌ي‌ سوء اداره‌ي‌ كشور در مدت‌ غيبت‌، درگيري‌ با شورش‌ و بلواي‌ دائم‌ سربازان‌ در هند و در بين‌ راه‌ و آگهي‌ از بروز اختلافات‌ در داخل‌ يونان‌، اين‌ آخرين‌ سال‌ عمر او را به‌ شدت‌ قرين‌ دغدغه‌ و نگراني‌ ساخت‌. آنچه‌ در اين‌ آخرين‌ سال‌ حيات‌ برايش‌ پيش‌ آمد در آخرين‌ لحظه‌هاي‌ عمر به‌ او نشان‌ داد كه‌ اگر بيشتر مي‌زيست‌ گرفتاريهاي‌ غيرمترقب‌ بسياري‌ را در انتظار مي‌يافت‌. اسكندر بي‌شك‌ جهانگيري‌ بزرگ‌ و جنگجويي‌ كم‌مانند بود اما در جهانداري‌، قدرت‌ و تدبير زيركانه‌اي‌ بروز نداد. دنيايي‌ را كه‌ به‌ ويراني‌ كشيد براي‌ تجديد بناي‌ آن‌ هيچ‌ طرح‌ خردپسندي‌ نداشت‌. زودخشمي‌، عربده‌جويي‌ و هوس‌پروري‌ او را از اعمال‌ آنچه‌ لازمه‌ي‌ جهانداري‌ بود مانع‌ مي‌آمد. تعليم‌ ارسطو اگر تأثيري‌ در او كرده‌ بود كنجكاوي‌ كودكانه‌اي‌ براي‌ كشف‌ و شناخت‌ سرزمينهاي‌ مجهول‌ و ايراد نطقهاي‌ سياسي‌ آكنده‌ از شعارهاي‌ يوتوپيايي‌ بود. نفرت‌ از دموكراسي‌ را هم‌ شايد به‌ تعليم‌ ارسطو مديون‌ باشد اما دشمني‌ با ايران‌ را بايد از ميراث‌ پدر حاصل‌ كرده‌ باشد و علاقه‌ي‌ شديد ارسطو به‌ هرمياس‌ نبايد عامل‌ تلقين‌ آن‌ به‌ وي‌ شده‌ باشند. اسكندر، چون‌ خواب‌ سلطنت‌ ديرپايي‌ را مي‌ديد البته‌ دوست‌ داشت‌ مثل‌ پادشاهان‌ بزرگ‌ هخامنشي‌ بين‌ اقوام‌ تابع‌ تفاهم‌ و تسامح‌ پايدار و استواري‌ به‌ وجود آورد. انديشه‌ي‌ ايجاد برادري‌ جهاني‌ بين‌ شرق‌ و غرب‌ از اينجا برايش‌ حاصل‌ شد، اما فقدان‌ متانت‌ و نجابت‌ اخلاقي‌ امثال‌ كوروش‌ و داريوش‌، دستيابي‌ به‌ اين‌ آرمانها را - كه‌ نزد او در حقيقت‌ از حد شعار سياسي‌ هم‌ نمي‌گذشت‌ - غيرممكن‌ مي‌ساخت‌. حاصل‌ لشكركشي‌ و فرمانروايي‌ او در ايران‌ يك‌ «دش‌ خوتائبه‌ = بدخدايي‌» كوتاه‌ و يك‌ ملوك‌ طوايفي‌ طولاني‌ بود. وقتي‌ در بستر مرگ‌ در جواب‌ پرديكاس‌ كه‌ از او پرسيده‌ بود كشور خود را به‌ كه‌ وامي‌گذارد، گفته‌ بود به‌ آنكس‌ كه‌ قدرتش‌ افزون‌تر باشد، در واقع‌ خط‌ سير آينده‌ را براي‌ ميراث‌خوارگان‌ ترسيم‌ كرده‌ بود: جنگ‌ دائم‌ بر سر قدرت‌، و سعي‌ در حفظ‌ آنچه‌ از جنگ‌ قدرت‌ براي‌ فاتح‌ حاصل‌ مي‌آيد. ملوك‌ طوايفي‌ كه‌ وضع‌ ميراث‌خوارگان‌ او را تصوير مي‌كند، چيزي‌ بود كه‌، از اين‌ جنگ‌ مستمر براي‌ قدرت‌، به‌ «امپراطوري‌ جهاني‌» او عايد شد

  2. #2

    پیش فرض

    سلطنت‌ آنتيوخوس‌ نجات‌بخش‌!


    11-3- آنتيوخوس‌ كه‌ مادرش‌ آپامه‌ نام‌، ايراني‌ و از خاندان‌ پارسي‌ بود، سالها به‌ عنوان‌ وليعهد در سلوكيه‌ي‌ دجله‌ زيسته‌ بود. قبل‌ از آن‌ هم‌ يك‌ چند در ولايت‌ مرو (مرگيان‌) در خراسان‌ از جانب‌ پدر حكمراني‌ كرده‌ بود، و به‌ هنگام‌ جلوس‌ بر تخت‌ سلطنت‌ با وجود جواني‌، تجربه‌ديده‌، سايس‌، و صاحب‌ تدبير بود. با اين‌ حال‌ از همان‌ آغاز با مخالفتهاي‌ سخت‌ و با مدعيان‌ بسيار مواجه‌ شد - چيزي‌ كه‌ حفظ‌ وحدت‌ امپراطوريي‌ بدان‌ وسعت‌ را برايش‌ مشكل‌ ساخت‌. غلبه‌ي‌ بر اين‌ مسكلها كه‌ مخصوصاً در سوريه‌ وضع‌ وي‌ را به‌ سختي‌ متزلزل‌ كرد براي‌ وي‌ مستلزم‌ صرف‌ وقت‌ و نيروي‌ بسيار شد. مع‌هذا فرونشاندن‌ فتنه‌ي‌ طوايف‌ غلاطيان‌ (گاليان‌) وحشي‌ كه‌ يونان‌ و مقدونيه‌ را دچار آشوب‌ ساخت‌ و به‌ حدود فروگيه‌ در آسياي‌ صغير هم‌ كشيد (279) او را به‌ نجات‌ امپراطوري‌ و نجات‌ دنياي‌ يوناني‌ از غلبه‌ي‌ وحشيها موفق‌ كرد و از اين‌ پس‌ بود كه‌ نزد رعايا همه‌ جا به‌ عنوان‌ سوتر (نجات‌بخش‌) تلقي‌ شد. سلطنت‌ آنتيوخوس‌ سوتر نزديك‌ بيست‌ سال‌ طول‌ كشيد و تمام‌ آن‌ تقريباً در جنگ‌ با مدعيان‌ گذشت‌. از جمله‌ يكبار با مصر جنگيد و با غلبه‌ بر پادشاه‌ آن‌، سوريه‌ را از تهديد خاندان‌ بطلميوس‌ رهانيد (274). در اواخر عمر با طغيان‌ سختي‌ كه‌ پسر و وليعهدش‌ سلوكوس‌ بر ضد وي‌ به‌ راه‌ انداخت‌ مواجه‌ شد و وي‌ با قتل‌ پسر آن‌ را به‌ شدت‌ سركوب‌ كرد (268). چندي‌ بعد هم‌ پسر ديگر خود آنتيوخوس‌ را وليعهد كرد (ح‌266). در پايان‌ عمر در صدد تسخير ولايت‌ پرگام‌ در آسياي‌ صغير برآمد اما در ليديا، در نزديك‌ سارديس‌ شكست‌ خورد و چندي‌ بعد وفات‌ يافت‌ (261).

  3. #3

    پیش فرض

    سلطنت‌ آنتيوخوسِ خدا! - تشديد قتلهاي‌ زنجيره‌اي‌ در سلوكيه‌



    11-4- پسرش‌ آنتيوخوس‌ دوم‌ بعد ار او تقريباً شانزده‌ سال‌ سلطنت‌ كرد و خود را تئوس‌ لقب‌ داد: يعني‌ خدا. اين‌ لقبي‌ بود كه‌ شهر يوناني‌ ملطيه‌ به‌ وي‌ داد، از آنكه‌ وي‌ آن‌ شهر را از سلطه‌ي‌ پادشاهي‌ جبار، تيمارخوس‌ نام‌ نجات‌ داده‌ بود. اما خود او يك‌ جبار ديگر بود كه‌ از روح‌ سلحشوري‌ و قدرت‌ نظامي‌ هم‌ بهره‌اي‌ نداشت‌. در آغاز لائوديكا را كه‌ خواهر و به‌ احتمالي‌ دختر عمه‌اش‌ بود به‌ زني‌ گرفت‌ اما چندي‌ بعد در دنبال‌ صلح‌ با مصر، او را با دو پسر و سه‌ دختر كه‌ برايش‌ زاييده‌ بود رها كرد و با بره‌نيكا ، دختر بطلميوس‌ دوم‌ پادشاه‌ مصر، ازدواج‌ كرد. حتي‌ پسر اين‌ زن‌ را كه‌ هنگام‌ مرگ‌ او كودك‌ خردسالي‌ بيش‌ نبود به‌ وليعهدي‌ برگزيد. با اين‌ حال‌ چندي‌ بعد بره‌نيكا را با فرزندي‌ كه‌ او را وليعهد هم‌ كرده‌ بود رها كرده‌ و دوباره‌ به‌ دنبال‌ لائوديكا رفت‌. اما لائوديكا اور مسموم‌ كرد (246)، و پس‌ خود سلوكوس‌ نام‌ را كه‌ از او داشت‌ به‌ سلطنت‌ برداشت‌. سلطنت‌ آنتيوخوس‌ دوم‌ كه‌ استغراق‌ او در شرابخواري‌ و عياشي‌ زمام‌ امور آن‌ را به‌ دست‌ كارگزاران‌ نالايق‌ و بي‌كفايت‌ انداخت‌، انحطاط‌ و تجزيه‌اي‌ را كه‌ در واقع‌ از زمان‌ آنتيوخوس‌ اول‌ در دولت‌ سلوكي‌ آغاز شده‌ بود به‌ شدت‌ تسريع‌ كرد. از جمله‌ در نواحي‌ باختر (بلخ‌) كه‌ در آن‌ ايام‌ كانون‌ حيات‌ و فرهنگ‌ يوناني‌ بود ، ساتراپ‌ ولايت‌، ديودوتوس‌ نام‌، داعيه‌ي‌ استقلال‌ يافت‌ و با كمك‌ حكام‌ سغد و مرو، آن‌ نواحي‌ را از قلمرو سلوكي‌ جدا كرد (ح‌255). در ولايت‌ پارت‌ (پرثوه‌) هم‌ كه‌ شامل‌ نواحي‌ شمالي‌ در خراسان‌ مي‌شد سوءرفتار ساتراپ‌ سلوكي‌، عشاير محلي‌ داهه‌ و پرني‌ را كه‌ با طوايف‌ سكايي‌ مجاور بودند بر ضد فساد و تجاوز مقدونيها به‌ شورش‌ واداشت‌ و بدين‌ گونه‌ نواحي‌ خراسان‌ به‌ وسيله‌ي‌ خاندان‌ ارشك‌ (اشك‌) از قلمرو سلوكوس‌ جدا شد (250) و ايران‌ بعد از سالها تابعيت‌ از مقدونيها، در اين‌ نواحي‌ بالنسبه‌ دور افتاده‌ مقدمه‌ي‌ ايجاد يك‌ دولت‌ جديد را، كه‌ بعدها امپراطوري‌ اشكانيان‌ از آن‌ بيرون‌ آمد، طرح‌ افكند و در واقع‌ در حيات‌ اين‌ تئوس‌ مقدوني‌ ايران‌ از زير بار سلطه‌ي‌ بيگانه‌ شانه‌ خالي‌ كرد. جنگ‌ خانگي‌ شديدي‌ هم‌ كه‌ با مرگ‌ او بين‌ لائوديكا و بره‌نيكا درگرفت‌ خاندان‌ سلوكي‌ را در سوريه‌ و آسياي‌ صغير به‌ شدت‌ متزلزل‌ ساخت‌. در واقع‌ به‌ مجرّد آنكه‌ سلطنت‌ سلوكوس‌ دوم‌ - پسر لائوديكا - اعلام‌ شد بره‌نيكا كه‌ با لائوديكا سابقه‌ي‌ دشمني‌ و رقابت‌ طولاني‌ داشت‌ پسر پنج‌ ساله‌ي‌ خود را كه‌ از جانب‌ پدر به‌ عنوان‌ وليعهد اعلام‌ شده‌ بود به‌ نام‌ آنتيوخوس‌ سوم‌ در مقابل‌ او علم‌ كرد و جنگ‌ خانگي‌ در خاندان‌ سلوكوس‌ اجتناب‌ناپذير گشت‌. بدين‌ گونه‌ سلطنت‌ سلوكوس‌ دوم‌ از آغاز با يك‌ جنگ‌ خانگي‌ آغاز شد (246). با آنكه‌ بره‌نيكا و پسرش‌ به‌ نيرنگ‌ لائوديكا به‌ دام‌ افتادند و كشته‌ شدند، بطلميوس‌ سوم‌ پادشاه‌ مصر كه‌ برادر بره‌نيكا بود به‌ بهانه‌ي‌ خونخواهي‌ خواهر و خواهرزاده‌ لشكر به‌ سوريه‌ برد و سلوكوس‌ و مادرش‌ را با تهديد سختي‌ مواجه‌ ساخت‌. در آنجا و در آسياي‌ صغير فتوحات‌ قابل‌ ملاحظه‌اي‌ هم‌ انجام‌ داد اما جنگ‌ با سلوكوس‌ را دنبال‌ نكرد و به‌ سبب‌ خبرهايي‌ كه‌ از مصر مي‌رسيد و حاكي‌ از وقوع‌ ناآراميهايي‌ در آنجا بود به‌ تختگاه‌ خويش‌ بازگشت‌ (241). اما پاره‌اي‌ غنايم‌ ك‌ در سوريه‌ به‌ دست‌ وي‌ افتاد و شامل‌ بعضي‌ اشياي‌ غارت‌ شده‌ از معابد مصر بود، وقتي‌ از جانب‌ وي‌ به‌ معابد اهدا شد موجب‌ خرسندي‌ فوق‌العاده‌ي‌ مصريها گرديد و او را به‌ همين‌ سبب‌ بطلميوس‌ نيكوكار (اويرگتس‌) خواندند. مقارن‌ اين‌ احوال‌، لائوديكا نيز كه‌ مسبب‌ جنگهاي‌ مصر و سوريه‌ شده‌ بود و اين‌ سلسله‌ جنگها هم‌ به‌ نام‌ او خوانده‌ مي‌شد، از انتخاب‌ سلوكوس‌ به‌ جانشيني‌ پدر پشيمان‌ شد و پسر ديگر خود آنتيوخوس‌ را كه‌ چهارده‌ سال‌ بيشتر نداشت‌ و هيراكس‌ خوانده‌ مي‌شد بر ضد برادر به‌ شورش‌ واداشت‌ و مدعي‌ برادر كرد.

    بدين‌ گونه‌ سلوكوس‌ از يك‌ سو در سوريه‌ با مصر و از سوي‌ ديگر در آسياي‌ صغير با برادر خود هيراكس‌ درگيري‌ شديد پيدا كرد. درگيري‌ با مصر، با بازگشت‌ بطلميوس‌ خاتمه‌ يافت‌ اما ماجراي‌ هيراكس‌ به‌ سبب‌ اتحاد او با طوايف‌ غلاطيه‌ و با مهرداد پادشاه‌ پونتوس‌ (پنطس‌) به‌ وخامت‌ كشيد و در جنگي‌ كه‌ در حدود انگوريه‌ (انقره‌ي‌ امروز، آنكارا) بين‌ فريقين‌ درگرفت‌ تلفات‌ سنگين‌ به‌ سپاه‌ سلوكوس‌ وارد شد (ح‌235)، لاجرم‌ قسمتي‌ از ولايات‌ آسياي‌ صغير را به‌ برادر واگذاشت‌. باري‌ قسمت‌ عمده‌ي‌ سلطنت‌ اين‌ سلوكوس‌ در اين‌ جنگها گذشت‌. در هيچ‌ جا هم‌ فتح‌ درخشاني‌ نصيب‌ او نشد، مع‌هذا او لقب‌ كالي‌ نيكوس‌ را بر خود نهاد: «فاتح‌ درخشان‌». بالاخره‌ در پايان‌ بيست‌ سال‌ سلطنت‌ پرآشوب‌، فاتح‌ درخشان‌ از اسب‌ افتاد و جان‌ داد (266). پسرش‌ الكساندر (اسكندر) بعد از او به‌ سلطنت‌ نشست‌ و سلوكوس‌ سوم‌ خوانده‌ شد - با عنوان‌ نجات‌بخش‌: سوتر - اما سلطنت‌ او سه‌ سال‌ بيش‌ نكشيد. اين‌ مدت‌ هم‌ در جنگ‌ با آتالوس‌ پادشاه‌ پرگام‌ گذشت‌ كه‌ سالها پيش‌ قلمرو هيراكس‌ در آسياي‌ صغير به‌ متصرفات‌ خويش‌ الحاق‌ كرده‌ بود (299). در طي‌ همين‌ جنگها بود كه‌ سلوكوس‌ سوم‌ نيز، به‌ خيانت‌ اطرافيان‌ و ظاهراً به‌ تحريك‌ آتالوس‌ كشته‌ شد (223) و برادرش‌ آنتيوخوس‌ با عنوان‌ آنتيوخوس‌ سوم‌ جاي‌ او را گرفت‌.

  4. #4

    پیش فرض

    آنتيوخوس‌ كبير - ظهور دولت‌ روم‌


    11-5- آنتيوخوس‌ سوم‌ سي‌ و شش‌ سال‌ سلطنت‌ كرد و از همان‌ آغاز كار براي‌ اعاده‌ي‌ حيثيت‌ خاندان‌ سلوكي‌ خود را به‌ جنگ‌ با مخالفان‌ ملزم‌ يافت‌. اين‌ جنگها امپراطوري‌ سلوكي‌ را كه‌ در حال‌ فروپاشي‌ بود، يك‌ چند به‌ ضبط‌ و نظم‌ بازآورد و حتي‌ آن‌ را توسعه‌ داد. وي‌ آتالوس‌، پادشاه‌ پرگام‌، را از سارديس‌ ليديه‌ بيرون‌ كرد و قسمتي‌ از ايونيه‌ را هم‌ به‌ قلمرو خويش‌ الحاق‌ نمود. همچنين‌ مولون‌ ساتراپ‌ ماد سفلي‌ را كه‌ با حمايت‌ الكساندر، برادر خود كه‌ فرمانده‌ سپاه‌ سلوكي‌ در پارس‌ بود، سر به‌ شورش‌ برداشت‌، مغلوب‌ كرد و به‌ شدت‌ مجازات‌ و عقوبت‌ نمود (221)و اما از سپاه‌ مصر شكست‌ خورد و قسمتي‌ از سوريه‌ را نيز از دست‌ داد (217). چندي‌ بعد لشكر به‌ ماد و عيلام‌ برد. معبد آناهيتا (ناهيد) را در اكباتان‌ غارت‌ كرد و در گرگان‌ ارشك‌ سوم‌ - پادشاه‌ پارت‌ - را به‌ اظهار انقياد واداشت‌. در باختر و سپس‌ در نواحي‌ كابل‌ و هند تاخت‌ و تاز كرد و از راه‌ سيستان‌ (درنگيانا) و كرمان‌ به‌ پارس‌ بازگشت‌ (206). در كرانه‌هاي‌ عربي‌نشين‌ خليج‌فارس‌ به‌ تنبيه‌ اعراب‌ مزاحم‌ پرداخت‌ و با اين‌ پيروزيها كه‌ احوال‌ او را يادآور اعمال‌ اسكندر كرد، مثل‌ او «كبير» خوانده‌ شد. اما در يك‌ درگيري‌ مجدد با مصر و يونان‌ با حريف‌ تازه‌اي‌ برخورد كه‌ در چند جنگ‌ (191و189) او را به‌ شدت‌ مغلوب‌ كرد: دولت‌ روم‌. در پايان‌ اين‌شكستها مجبور به‌ مصالحه‌اي‌ با روم‌ گشت‌ كه‌ آن‌ مصالحه‌ شامل‌ پرداخت‌ غرامت‌ سنگيني‌ نيز مي‌شد و برايش‌ سخت‌ وهن‌آور بود (188). براي‌ پرداخت‌ اين‌ غرامت‌ و تهيه‌ي‌ امكانات‌ مادي‌ و مالي‌ براي‌ يك‌ جنگ‌ ديگر با روم‌ آنتيوخوس‌ عزيمت‌ سفر به‌ سلوكيه‌ي‌ دجله‌ و اقدام‌ به‌ شروع‌ يك‌ تاخت‌ و تاز جديد در پارس‌ و عيلام‌ كرد. اما هنگام‌ اقدام‌ به‌ غارت‌ ذخاير معبد مردوك‌ در عيلام‌ مورد هجوم‌ پرستندگان‌ پروردگار قوم‌ واقع‌ گشت‌ و با تمام‌ افراد دسته‌ي‌ نظامي‌ همراه‌ خويش‌ كشته‌ شد (187). به‌ رغم‌ اشتباهي‌ كه‌ وي‌ در ارزيابي‌ قدرت‌ نظامي‌ روم‌ كرد و به‌ غرامت‌ آن‌ دچار گشت‌، فتوحات‌ سالهاي‌ جواني‌ و زحمات‌ فوق‌العاده‌اي‌ كه‌ براي‌ تجديد سلطه‌ در بابل‌ و پارت‌ و باختر متحمل‌ شد، وي‌ را در مقايسه‌ با پادشاهان‌ سلف‌ خويش‌ براي‌ لقب‌ «كبير» كه‌ به‌ وي‌ داده‌ شد شايسته‌ نشان‌ داد. خشونت‌ و قساوت‌ فوق‌العاده‌اش‌ كه‌ از جمله‌ در قتل‌ ناجوامردانه‌ي‌ دوست‌ و حامي‌ گذشته‌ي‌ خويش‌ آخئوس‌ نشان‌ داد، نيز لازمه‌ي‌ اين‌ عنوان‌ بود ه‌ چرا كه‌ تاريخ‌ اين‌ امتياز را غالباً به‌ اين‌گونه‌ فرمانروايان‌ نثار مي‌كند

  5. #5

    پیش فرض

    سلوكوس‌ پدردوست‌ - دور تازه‌ از قتلهاي‌ درباري‌


    11-6- بعد از او پسرش‌ سلوكوس‌، به‌ عنوان‌ سلوكوس‌ چهارم‌ به‌ سلطنت‌ نشست‌. اين‌ سلوكوس‌ چهارم‌ كه‌ لقب‌ پدرْدوست‌ (فيلوپاتر) را هم‌ به‌ نام‌ خويش‌ افزود، ميراث‌ عمده‌اي‌ كه‌ از «پدر» دريافت‌ تعهدي‌ بود كه‌ براي‌ پرداخت‌ غرامت‌ به‌ روم‌ بر عهده‌ي‌ او ماند. با اين‌ حال‌، وي‌، با الزام‌ وقت‌، با مقدونيه‌ و روم‌ روابط‌ دوستانه‌ برقرار ساخت‌ اما سلطنت‌ او دوام‌ نيافت‌، حتي‌ به‌ ده‌ سال‌ هم‌ نكشيد: به‌ طور مرموزي‌ به‌ دست‌ وزير خويش‌ هليودوروس‌ به‌ قتل‌ رسيد (176).
    بعد از او سلطنت‌ به‌ برادرش‌ آنتيوخوس‌ رسيد - آنتيوخوس‌ چهارم‌ كه‌ خود را تجلي‌ خدا مي‌داند: تئوفانس‌ . وي‌ كه‌ سالها به‌ عنوان‌ گروگان‌ در روم‌ به‌ سر برده‌ بود عاشق‌ زندگي‌ رومي‌ بود و چون‌ ترويج‌ فرهنگ‌ يونان‌ را در انطاكيه‌ و در تمام‌ قلمرو قدرت‌ خويش‌ موجب‌ تحكيم‌ موضع‌ امپراطوري‌ سلوكي‌ مي‌ديد، كوشيد تا اقوام‌ تابع‌ را تا حد ممكن‌ به‌ الزام‌ و تشويق‌، يوناني‌مآب‌ كند. اين‌ سياست‌ او در فلسطين‌، كه‌ وي‌ مي‌خواست‌ آنجا در معبد يهود، محرابي‌ هم‌ براي‌ زئوس‌ برپا كند، با مقاومت‌ و شورش‌ كاهنان‌ معبد و متعصبان‌ قوم‌ مواجه‌ گشت‌: نهضت‌ مكابيان‌ (168). آنتيوخوس‌ براي‌ مقابله‌ با شورش‌، قوم‌ اورشليم‌ را عرصه‌ي‌ ويراني‌ و آتش‌سوزي‌ ساخت‌ و آيين‌ يهود را در تمام‌ قلمرو خويش‌ به‌ طور رسمي‌ ملغي‌ و ممنوع‌ اعلام‌ كرد. البته‌ اصرار او در غلبه‌ بر نارضاييهاي‌ يهود، بيشتر به‌ خاطر آن‌ بود كه‌ وي‌ سرزمين‌ فلسطين‌ را از ديدگاه‌ سوق‌الجيشي‌ با نظر اهميت‌ مي‌نگريست‌. اما خشونت‌ او نسبت‌ به‌ يهود، بعدها موجب‌ شد تا مورخان‌ در باب‌ وي‌ گه‌گاه‌ داوريهاي‌ غيرمنصفانه‌ و احياناً دور از واقع‌ اظهار كنند - از جمله‌ اسناد جنون‌ و اتهام‌ فقدان‌ تعادل‌ رواني‌. به‌ هر حال‌ لشكركشي‌ او به‌ مصر، كه‌ به‌ خاطر ايمني‌ در درگيريهاي‌ فلسطين‌ بود از احتمال‌ به‌ پيروزي‌ خالي‌ نبود. اما روم‌ كه‌ هنوز غرامت‌ تحميلي‌ مربوط‌ به‌ جنگهاي‌ آنتيوخوس‌ كبير را از وي‌ مطالبه‌ مي‌كرد، چون‌ خودش‌ هم‌ به‌ مصر نظر داشت‌ وي‌ را به‌ ترك‌ دره‌ نيل‌ الزام‌ نمود. لشكركشي‌ وي‌ به‌ عيلام‌ هم‌، كه‌ ظاهراً ناظر به‌ تهيه‌ي‌ مقدمات‌ درگيري‌ با دولت‌ پارت‌ بود، براي‌ آنتيوخوس‌ موجب‌ تأمين‌ پيروزي‌ نشد. با مرگ‌ او كه‌ ضمن‌ همين‌ لشكركشي‌، درحوالي‌ اصفهان‌ امروز، و ظاهراً با يك‌ بيماري‌ مزمن‌ ريوي‌، روي‌ داد (163)، عيلام‌ هم‌ مثل‌ پارت‌ به‌ كلي‌ از نظارت‌ پادشاه‌ سلوكي‌ خارج‌ گشت‌.
    جانشين‌ او پسر نه‌ ساله‌اش‌ آنتيوخوس‌ شد كه‌ با نام‌ آنتيوخوس‌ پنجم‌ به‌ سلطنت‌ نشست‌. نايب‌السلطنه‌ او كه‌ ليزياس‌ نام‌ داشت‌ در فلسطين‌ با شورشيان‌ يهود به‌ نبرد پرداخت‌، اما چون‌ ناگهان‌ سلطنت‌ آنتيوخوس‌ را مورد تهديد عم‌ وي‌، ديمتريوس‌ نام‌، يافت‌، با عجله‌ با يهود صلح‌ كرد و به‌ انطاكيه‌ بازگشت‌. با اين‌ حال‌، مقاومت‌ با ديمتريوس‌ كه‌ در دربار و بين‌ اعيان‌ شهر طرفداران‌ بسيار داشت‌ براي‌ وي‌ ممكن‌ نشد. ديمتريوس‌ كه‌ برادرزاده‌ي‌ تئوفانس‌ بود و هم‌ مثل‌ او يك‌ چند در روم‌ به‌ عنوان‌ گروگان‌ سر مي‌كرد با ورود به‌ انطاكيه‌ بي‌هيچ‌ مانع‌ و مخالفي‌ به‌ تخت‌ نشست‌. آنتيوخوس‌ خردسال‌ را هم‌ با طرفدارانش‌ به‌ دست‌ هلاك‌ سپرد. اين‌ ديمتريوس‌ با عنوان‌ نجات‌بخش‌ (سوتر) وارث‌ ملك‌ سلوكيها گشت‌ و ديمتريوس‌ اول‌ خوانده‌ شد. وي‌ با آنكه‌ لايق‌ترين‌ و با كفايت‌ترين‌ شاهزاده‌ي‌ سلوكي‌ بود، دوازده‌ سال‌ بيش‌ سلطنت‌ نكرد. در اين‌ مدت‌ نيز دائم‌ با تحريكات‌ روم‌ كه‌ اختلافات‌ داخلي‌ را در قلمرو وي‌ دامن‌ مي‌زد مواجه‌ بود. ديمتريوس‌ اول‌، يهود فلسطين‌ را به‌ اظهار طاعت‌ الزام‌ كرد (161). شورش‌ تيمارخوس‌ ملطي‌ ، ساتراپ‌ ماد، را هم‌ كه‌ در اظهار طغيان‌ خويش‌ به‌ وعده‌ي‌ حمايت‌ دولت‌ روم‌ متكي‌ بود فرونشاند (160). اما وقتي‌ با طغيان‌ يك‌ مدعي‌ خانگي‌ كه‌ الكساندر بالاس‌ نام‌ داشت‌ و خود را پسر آنتيوخوس‌ چهارم‌ مي‌خواند مواجه‌ شد (152)، دفع‌ طغيان‌ او را دشوار يافت‌. در واقع‌ پادشاه‌ مصر، فرمانرواي‌ پرگام‌ ، و حاكم‌ كاپادوكيه‌ كه‌ از قوي‌ شدن‌ وي‌ ناراضي‌ و بيمناك‌ بودند در تقويت‌ و تأييد اين‌ مدعي‌ همدست‌ شدند و روم‌ هم‌ پشت‌ سر آنها بود. مقابله‌ با الكساندر به‌ شكست‌ و قتل‌ ديمتريوس‌ منجر شد (150).

    اما سلطنت‌ كوتاه‌ الكساندربالاس‌ هم‌ كه‌ دست‌نشانده‌ي‌ پرگام‌ و مصر و بازيچه‌ي‌ دولت‌ روم‌ بود امپراطوري‌ سلوكي‌ را همچنان‌ به‌ ضعف‌ و انحطاط‌ بيشتر كشانيد: با فرمانروايي‌ وي‌ خاندان‌ سلوكوس‌ در يك‌ دوره‌ي‌ تازه‌ از اغتشاش‌ دائم‌ و منازعات‌ خانگي‌ درگير شد كه‌ تجزيه‌ و انحلال‌ تدريجي‌ آن‌ را تسريع‌ كرد. بالاخره‌ با طغيان‌ ديمتريوس‌ سيزده‌ ساله‌، پسر ديمتريوس‌ اول‌، كه‌ در اين‌ هنگام‌ طرفداران‌ پدر گرد وي‌ جمع‌ شده‌ بودند (147) و در نبردي‌ كه‌ بين‌ فريقين‌ روي‌ داد شكست‌ خورد و در تواري‌ و فرار به‌ دست‌ طوايف‌ بدوي‌ عرب‌ كشته‌ شد (145).

    بدينسان‌ ديمتريوس‌ دوم‌ در انطاكيه‌ به‌ سلطنت‌ نشست‌ اما سلطنت‌ هم‌ در اين‌ ايام‌ ديگر در خاندان‌ سلوكي‌ وجود واقعي‌ نداشت‌. نزاع‌ داخلي‌ در خانواده‌، نفوذ روم‌ در آسياي‌ صغير و قدرت‌ گرفتن‌ خاندان‌ ارشك‌ (اشكانيان‌) در پارت‌، از امپراطوري‌ عظيم‌ سلوكوس‌ اول‌ تقريباً جز نام‌ بي‌نشاني‌ باقي‌ نگذاشته‌ بود. ديمتريوس‌ دوم‌ هنگام‌ جلوس‌ (145) شانزده‌ سال‌ بيشتر نداشت‌ و با اين‌ حال‌ تملق‌گويان‌ او را به‌ خاطر غلبه‌اي‌ كه‌ بر الكساندربالاس‌ برايش‌ حاصل‌ شد به‌ لقب‌ فاتح‌ (نيكاتور) خواندند. وي‌ با آنكه‌ شور و شوق‌ جواني‌ را كه‌ داعي‌ بلندپروازيهايش‌ بود انگيزه‌ي‌ سعي‌ در احياي‌ قدرت‌ از دست‌ رفته‌ي‌ خاندان‌ خويش‌ مي‌يافت‌ و بر اين‌ هدف‌ نيز جهد بسيار كرد، از درايت‌ و تجربه‌اي‌ كه‌ وي‌ را در نيل‌ به‌ اين‌ مقصود كمك‌ كند بي‌بهره بود. خشونت‌ اعمال‌ چريكهاي‌ كريتي‌ هم‌ كه‌ پشتيبان‌ سلطنتش‌ بودند او را از همان‌ آغاز مورد ناخرسندي‌ و نفرت‌ رعايا ساخت‌. انطاكيه‌ بر ضد وي‌ آماده‌ي‌ شورش‌ شد. سرداري‌ ديوتوس‌ نام‌ از اهل‌ اپامه‌ در سوريه‌ رهبري‌ اين‌ شورش‌ را به‌ دست‌ گرفت‌ (145). وي‌ آنتيوخوس‌ نام‌، كودك‌ چهار ساله‌اي‌ را كه‌ از الكساندربالاس‌ باقي‌ مانده‌ بود به‌ نام‌ آنتيوخوس‌ ششم‌ وارث‌ تخت‌ و تاج‌ سلوكي‌ و تجلي‌ خداي‌ ديونيزوس‌ خواند. براي‌ تأمين‌ سلطنت‌ او هم‌ با ديمتريوس‌ به‌ مخالفت‌ برخاست‌. درگيري‌ با طغيان‌ ديوتوس‌ كه‌ چندي‌ بعد كودك‌ تحت‌ حمايت‌ خود را هم‌ بر كنار كرد (142) و خود با نام‌ تروفون‌ مدعي‌ سلطنت‌ گشت‌ ديمتريوس‌ را دچار مشكل‌ سخت‌ كرد. تحريكات‌ روم‌، يهود فلسطين‌ را هم‌ دوباره‌ بر ضد وي‌ برانگيخت‌ و ديمتريوس‌ ناچار استقلال‌ قوم‌ را دوباره‌ به‌ رسميت‌ شناخت‌ (142). اما در دفع‌ طغيان‌ تروفون‌ كه‌ چندي‌ بعد آنتيوخوس‌ بر كنار شده‌ را هم‌ كشت‌ (138) توفيقي‌ نيافت‌. از انطاكيه‌ هم‌ در طي‌ اين‌ شورش‌ رانده‌ شد و در سلوكيه‌ي‌ شام‌ زنش‌ كلئوپاترا را با فرزندان‌ براي‌ ادامه‌ي‌ مقاومت‌ در مقابل‌ تروفون‌ باقي‌ گذاشت‌ و خود به‌ اميد گردآوري‌ نيروي‌ تازه‌اي‌ جهت‌ دفع‌ طغيان‌ تروفون‌ عزيمت‌ بابل‌ كرد. اما در ماد به‌ دست‌ مهرداد ، پادشاه‌ پارت‌، اسير شد (140) و متحدانش‌ هم‌ تار و مار شدند. با آنكه‌ پادشاه‌ اشكاني‌ با او به‌ نيكي‌ و جوانمردي‌ رفتار كرد و حتي‌ دختر خود رودگونه‌ را هم‌ به‌ او نامزد كرد از آزادي‌ جز وعده‌اي‌ به‌ او نداد. بعد از خود او نيز ديمتريوس‌ در درگاه‌ پادشاه‌ اشكاني‌ همچون‌ يك‌ گروگان‌ و يك‌ دستاويز براي‌ تهديد سلوكيها باقي‌ ماند. اما در مدت‌ غيبت‌ او زنش‌ كلئوپاترا كه‌ از جانب‌ تروفون‌ مورد تهديد بود و به‌ بازگشت‌ ديمتريوس‌ هم‌ اميدي‌ نداشت‌ از برادرشوهر خويش‌ كه‌ آنتيوخوس‌ نام‌ داشت‌ براي‌ مقابله‌ با دشمن‌ كمك‌ خواست‌ و او با اجابت‌ اين‌ دعوت‌ كلئوپاترا را به‌ زني‌ گرفت‌ و خود را پادشاه‌ خواند: آنتيوخوس‌ هفتم‌ !
    اين‌ آنتيوخوس‌ در هنگام‌ جلوس‌، جواني‌ بيست‌ ساله‌ اما لايق‌ و صاحب‌ اراده‌ بود. وي‌ تروفون‌ را شكست‌ سخت‌ داد و با قتل‌ او انطاكيه‌ را دوباره‌ تختگاه‌ ساخت‌ (138). فلسطين‌ را هم‌ كه‌ به‌ كمك‌ روم‌ و در بحبوحه‌ي‌ گرفتاريهاي‌ ديمتريوس‌ استقلال‌ يافته‌ بود دوباره‌ مجبور به‌ اظهار طاعت‌ كرد (134)، حتي‌ لشكري‌ عظيم‌ با ساز و برگ‌ مجلل‌ و گرانبها براي‌ جنگ‌ با پادشاه‌ پارت‌ تجهيز كرد. بابل‌ را هم‌ گرفت‌ و يك‌ دسته‌ از سپاه‌ اشكانيان‌ را در حوالي‌ زاب‌ كبير شكست‌ داد (130). اما چون‌ در مذاكرات‌ صلح‌ نتوانست‌ با پادشاه‌ پارت‌ كنار بيايد از حاصل‌ پيروزي‌ خود هم‌ بي‌بهره‌ ماند. دربار اشكاني‌ ديمتريوس‌ را آزادي‌ داد و براي‌ استرداد سلطنت‌ خويش‌ با عده‌اي‌ سپاه‌ به‌ سوريه‌ فرستاد. اين‌ خبر در سپاه‌ آنتيوخوس‌ دودلي‌ و دوهوايي‌ سخت‌ به‌ وجود آورد و آنها را در ادامه‌ي‌ جنگ‌ دچار ترديد ساخت‌. در بابل‌ و عيلام‌ هم‌ بر ضد بيداديها و بي‌رحميهاي‌ سپاه‌ انطاكيه‌ شورش‌ درگرفت‌. آنتيوخوس‌ كه‌ با اين‌ حال‌ چاره‌اي‌ جز جنگ‌ نديد در ماد با سپاه‌ خويش‌ به‌ تله‌ افتاد. در جنگي‌ كه‌ روي‌ داد سپاه‌ وي‌ تلفات‌ سنگين‌ داد و خودش‌ كشته‌ شد، و به‌ قولي‌ خودكشي‌ كرد (129). اما ديمتريوس‌ كه‌ براي‌ دستيابي‌ به‌ تخت‌ و تاج‌ از دست‌ رفته‌ به‌ سوريه‌ رفت‌، آنجا كاري‌ از پيش‌ نبرد. پادشاه‌ اشكاني‌ هم‌ براي‌ اعاده‌ي‌ قدرت‌ او كمكي‌ نكرد، چندي‌ بعد به‌ دسيسه‌ي‌ كلئوپاترا گرفتار و كشته‌ شد (126). و بدين‌ گونه‌ قدرت‌ سلوكي‌، هم‌ در سوريه‌ و آسياي‌ صغير دچار تزلزل‌ و انحطاط‌ گشت‌، هم‌ از سراسر ايران‌ - كه‌ در اين‌ هنگام‌ به‌ دست‌ اشكانيان‌ افتاده‌ بود - رانده‌ شد. با آنكه‌ دولت‌ سلوكي‌ تا شصت‌ سال‌ ديگر هم‌ در قسمتي‌ از سوريه‌ باقي‌ ماند، در واقع‌ ادامه‌ي‌ آن‌، ادامه‌ي‌ نزع‌ طولاني‌ يك‌ مجروح‌ محكوم‌ به‌ مرگ‌ بود كه‌ تير خلاص‌ دولت‌ روم‌ مدتها بعد او را از آن‌ محنت‌ رهانيد. وقتي‌ پومپه‌ سردار روم‌، سوريه‌ سلوكي‌ را، به‌ عنوان‌ يك‌ ايالت‌ تابع‌، به‌ روم‌ الحاق‌ كرد (64ق‌.م‌)، مدتها بود كه‌ در ايران‌ نشاني‌ از قدرت‌ سلوكي‌ باقي‌ نمانده‌ بود و جاي‌ آن‌ را سلطنت‌ پارت‌ - سلطنت‌ اشكانيان‌ - گرفته‌ بود.

    ميراث‌ روي‌ در كاستي‌ آورده‌ي‌ آنها در غرب‌ به‌ روم‌ رسيد و در شرق‌ بين‌ دولت‌ يوناني‌ باختر و دولت‌ ايراني‌ پارت‌ تقسيم‌ شد. باختر كه‌ در حمله‌ي‌ اسكندر سخت‌ترين‌ مقاومت‌ را در مقابل‌ قواي‌ يوناني‌ كرد، در دنبال‌ ايجاد مهاجرنشينهاي‌ يوناني‌ عهد مقدوني‌ به‌ يك‌ كانون‌ هلني‌ تبديل‌ شد. اما مقارن‌ ايجاد دولت‌ پارت‌ يا اندك‌ مدت‌ قبل‌ از آن‌ به‌ دعوي‌ استقلال‌ برخاست‌ (246) و دولتي‌ يوناني‌ به‌ وجود آورد. مع‌هذا هجوم‌ طوايف‌ شرقي‌ سكايي‌ و طخاري‌ (يوئه‌چي‌) تدريجاً آن‌ را به‌ جنوب‌ راند و اختلافات‌ داخلي‌ پادشاهان‌ محلي‌ كه‌ سكه‌هاي‌ آنها شاهد كشمكش‌ دائم‌ آنها است‌ ايشان‌ را ضعيف‌ كرد. سرانجام‌ غلبه‌ي‌ طوايف‌ يوئه‌چي‌ بر قلمرو آنها (128) دولت‌ ايشان‌ را كه‌ تدريجاً با توسعه‌جويي‌ در جانب‌ هند و با تسليم‌ شدن‌ به‌ جاذبه‌ي‌ آيين‌ بودا به‌ صورت‌ دولتي‌ يوناني‌ - هندي‌ درآمده‌ بود، مقهور اتحاديه‌ي‌ يوئه‌چي‌ - سكايي‌ كوشان‌ كرد. دولت‌ كوشانيان‌ كه‌ جاي‌ آنها را گرفت‌ هر چند واسطه‌ي‌ تجارت‌ بين‌ چين‌ و هند با روم‌ گشت‌، علاقه‌اي‌ به‌ حفظ‌ ميراث‌ يوناني‌ اين‌ نواحي‌ نشان‌ نداد، و مثل‌ دولت‌ يوناني‌ - هندي‌ باختر مجذوب‌ هند شد؛ چنان‌ كه‌ پادشاه‌ بزرگ‌ آنها كانيشكا (73-144) قهرمان‌ نشر آيين‌ بودا گشت‌. در قلمرو پارت‌ هم‌، ميراث‌ هلني‌ پايدار نماند و هر چند در قسمتي‌ از نواحي‌ شرقي‌ آن‌، آيين‌ بودا هم‌ انتشار داشت‌، دولت‌ اشكاني‌ پارت‌ احياءكننده‌ي‌ ايرانيگري‌ شد - اما به‌ شيوه‌اي‌ كه‌ با آنچه‌ نزد دولتهاي‌ پارس‌ - هخامنشي‌ و ساساني‌ - معمول‌ بود تفاوت‌ داشت

  6. #6

    پیش فرض

    سلوكيان‌ و كارنامه‌ منحوس‌


    11-7- امپراطوري‌ سلوكيان‌ تركيبي‌ از هم‌ گسيخته‌ و نيم‌بند از عناصر و اقوام‌ نامتجانس‌ در تحت‌ فرمان‌ يك‌ طبقه‌ي‌ سرباز بيگانه‌ و جنگجوي‌ حرفه‌اي‌ بود كه‌ با آنچه‌ ايران‌ طي‌ قرنها بدان‌ عادت‌ كرده‌ بود تفاوت‌ داشت‌. حفظ‌ اين‌ امپراطوري‌ هم‌ كه‌ در بين‌ اقوام‌ تابع‌ هيچ‌كس‌ طالب‌ آن‌ نبود، فقط‌ ضامن‌ تأمين‌ منافع‌ طبقه‌ي‌ حاكم‌ بود كه‌ رعيت‌ را به‌ عنوان‌ رمه‌اي‌ كه‌ بايد دوشيده‌ شود مي‌نگريست‌ و حتي‌ به‌ اينكه‌ حيات‌ اين‌ رمه‌ را بايد از تعرض‌ خطر و فنا دور داشت‌ نمي‌انديشيد. اين‌ سلسله‌ از بين‌ اقوام‌ تابع‌ خويش‌ برنخاسته‌ بود، با آنها هم‌ رابطه‌اي‌ كه‌ بتواند براي‌ وي‌ نقطه‌ي‌ اتكايي‌ باشد نداشت‌، لاجرم‌، تا آنجا كه‌ به‌ اقوام‌ داخل‌ فلات‌ ايران‌ مربوط‌ مي‌شد نمي‌توانست‌ به‌ عنصر ايراني‌ كه‌ در قلمرو آنها اكثريت با آن‌ بود اعتماد كند. انديشه‌ي‌ اختلاط‌ اقوام‌ شرق‌ و غرب‌ هم‌ كه‌ اسكندر آن‌ را به‌ عنوان‌ يك‌ شعار مطرح‌ كرده‌ بود و در عهد فرمانروايي‌ كوتاه‌ خود او هم‌ جز به‌ طور سطحي‌ و موقت‌ و آن‌ هم‌ در بين‌ طبقات‌ جنگجوي‌ سپاه‌ وابسته‌ به‌ اتحاديه‌ي‌ يوناني‌ او تجربه‌ نشد، در عهد حكومت‌ اين‌ سلاله‌ي‌ «با تمام‌ عالم‌ بيگانه‌» قابل‌ اجرا به‌ نظر نمي‌رسيد. جلب‌ مهاجران‌ مقدوني‌ و يوناني‌ به‌ داخل‌ اين‌ «قلمرو به‌ زور به‌ هم‌ بربسته‌» جهت‌ ايجاد يك‌ نقطه‌ي‌ اتكاي‌ بالنسبه‌ قابل‌ اعتماد براي‌ حفظ‌ سلطه‌ي‌ قوم‌، يگانه‌ راه‌ حل‌ به‌ نظر مي‌رسيد، و لازمه‌ي‌ اين‌ كار هم‌ ايجاد و توسعه‌ي‌ شهرهاي‌ يوناني‌ در سراسر اين‌ امپراطوري‌ بود كه‌ قبل‌ از اين‌ طايفه‌ هم‌، اسكندر آن‌ را به‌ عنوان‌ بخشي‌ از طرحهاي‌ سوق‌الجيشي‌ و در واقع‌ براي‌ ايجاد پادگانهاي‌ نگهباني‌ و آمادگي‌ افراد ذخيره‌ لازم‌ يا سودمند ديده‌ بود - و تا حدي‌ هم‌ در تأسيس‌ نمونه‌هايي‌ چند از آنها موفق‌ شده‌ بود. سلوكيان‌ تعدادي‌ از اين‌ شهرها را در سرزمين‌ ماد كه‌ «قلب‌ ايران‌» محسوب‌ مي‌شد به‌ وجود آورده‌ بودند تا در اين‌ نواحي‌ طرز زندگي‌ مقدوني‌ را براي‌ جنگجويان‌ خويش‌ فراهم‌ كنند. در همان‌ آغاز كار لااقل‌ هفاد شهر يوناني‌ در ايران‌ به‌ وجود آمد. تعداد بيشتري‌ بعدها در امتداد جاده‌ي‌ نظامي‌ كه‌ سلوكيه‌ي‌ بابل‌ را از يك‌ سو به‌ ماد و باختر (بلخ‌) و از سوي‌ ديگر به‌ انطاكيه‌ و تمام‌ سوريه‌ مي‌پيوست‌ ايجاد شد و وجود آنها به‌ منزله‌ي‌ «سيماني‌» بود كه‌ در بناي‌ دولت‌ سلوكيان‌ اجزاي‌ ساختمان‌ حكومت‌ را به‌ هم‌ مي‌پيوست‌، و در عين‌ حال‌ حكومت‌ را در اين‌ نواحي‌ با اتباع‌ خويش‌ اتصال‌ مي‌داد. اين‌ شهرها مهاجرنشينهاي‌ نظامي‌ يا ادواري‌ بود كه‌ نواحي‌ سغد و باختر براي‌ مقابله‌ با هجوم‌ طوايف‌ بياباني‌ و در نواحي‌ ماد و پارس‌ براي‌ ايمني‌ از شورش‌ بر ضد حكومت‌ به‌ وجود مي‌آمد و البته‌ در تأمين‌ روابط‌ بازرگاني‌ بين‌ شرق‌ و غرب‌ - كه‌ خود تا حدي‌ مايه‌ي‌ حفظ‌ و دوام‌ قدرت‌ نظامي‌ سلوكي‌ بود - نيز تأثير بسيار داشت‌. از اين‌ جمله‌ در سغد و درنگيان‌ (سيستان‌) غير از تقويت‌ آنچه‌ اسكندر ساخته‌ بود شهرهاي‌ ديگر هم‌ ايجاد شد و سرزمين‌ باختر - كه‌ بر وفق‌ مبالغه‌آميز ژوستن‌ هزار شهر يوناني‌ داشت‌ - يك‌ كانون‌ حيات‌ نظامي‌ و اقتصادي‌ براي‌ اين‌ مهاجران‌ يوناني‌ و مقدوني‌ بود. از جمله‌ در پارس‌ انطاكيه‌اي‌ در حوالي‌ بندر بوشهر به‌ وجود آمد؛ در ماد شهري‌ به‌ نام‌ لائوديكيه‌ در محل‌ نهاوند روييد؛ مهاجرنشيني‌ كه‌ در نزديك‌ ري‌ به‌ وجو آمد به‌ نام‌ اوروپوس‌ خوانده‌ شد؛ در سر دره‌ي‌ خوار شهري‌ به‌ نام‌ هكاتوم‌ پيلوس‌ (صددروازه‌) بنا شد و حتي‌ در خجند ماوراءالنهر اسكندريه‌اي‌ به‌ نام‌ اسكاته‌ از زمين‌ جوشيد. با آنكه‌ در اكثر اين‌ شهرها ساكنان‌ بومي‌ هم‌ اگر بودند باقي‌ مي‌ماندند ارگ‌ شهر همه‌ جا در دست‌ مقدونيها بود، قانون‌ حاكم‌ غالباً اراده‌ي‌ حكام‌ سلوكي‌ بود، و عادات‌ و رسوم‌ رايج‌ همان‌ سنتهاي‌ اقوام‌ يوناني‌ بود. تا وقتي‌ امنيت‌ راهها و قدرت‌ حكومت‌ باقي‌ بود، جمعيت‌ يوناني‌ و مقدوني‌ در اين‌ شهرها دائم‌ در حال‌ تردد و تزايد به‌ نظر مي‌رسيد و جنب‌ و جوش‌ اقتصادي‌ انعكاس‌ قدرت‌ و سلطه‌ي‌ حكومت‌ بود. از وقتي‌ با ايجاد دولت‌ ارشكها در پارت‌ و با استقلال‌ دولت‌ يوناني‌ در باختر، نظارت‌ سلوكيان‌ در اين‌ نواحي‌ كاستي‌ گرفت‌، شهرهاي‌ اين‌ مهاجرنشينها هم‌ كه‌ بيش‌ از پيش‌ صحنه‌ي‌ اختلاف‌ عناصر يوناني‌ و مقدوني‌ شد از رونق‌ افتاد. شهرهاي‌ غيريوناني‌ هم‌ كه‌ تبعيض‌ نژادي‌ حكومت‌ را با نظر ناخرسندي‌ مي‌ديد دائم‌ آماده‌ي‌ طغيان‌ بود. قدرت‌ پادشاه‌ مطلقه‌ بود و آن‌ نفرتي‌ كه‌ در عهد ماجراهاي‌ ماراتون‌ و سالاميس‌ نسبت‌ به‌ استبداد شرقي‌ اظهار مي‌شد از همان‌ عهد اسكندر به‌ اظهار انقياد و تملق‌ در حق‌ حكام‌ مستبد مقدوني‌ تبديل‌ شد. حتي‌ دعوي‌ الوهيت‌ پادشاهان‌ و الزام‌ رعايا به‌ اجراي‌ مناسك‌ پرستش‌ در حق‌ آنها هم‌ كه‌ ظاهراً مبني‌ بر سياست‌ و ناظر به‌ ايجاد رابطه‌ي‌ قلبي‌ بين‌ پادشاه‌ و رعيت‌ بود، در شرق‌ بر خلاف‌ يونان‌ با نظر كراهت‌ تلقي‌ شد و منجر به‌ تأليف‌ قلوب‌ و ايجاد علاقه‌ بين‌ پادشاهان‌ و رعايا نشد . بي‌حرمتي‌ سلوكيها نسبت‌ به‌ معابد و مناسك‌ اقوام‌ تابع‌، و كوچك‌شماري‌ آنها نسبت‌ به‌ كاهنان‌ اين‌ اقوام‌ هم‌ ورطه‌اي‌ را كه‌ بين‌ اتباع‌ و حكام‌ بود عميق‌تر كرد. نسبت‌ به‌ يهود، نسبت‌ به‌ مردم‌ عيلام‌، و نسبت‌ به‌ عقايد اهل‌ ماد بي‌تسامحي‌ آنها بارها ظاهر شد. نسبت‌ به‌ اقوام‌ ديگر هم‌ اگر تسامح‌ نشان‌ دادند ظاهري‌ بود و در حقيقت‌ از بي‌اعتنايي‌ ايشان‌ نسبت‌ به‌ عقايد ديگران‌ ناشي‌ مي‌شد. بدين‌ گونه‌، به‌ رغم‌ آنچه‌ اسكندر دعوي‌ كرد يا انتظار داشت‌، در پايان‌ سالها اختلاط‌ ظاهري‌، شرق‌ و غرب‌ همه‌ جا در كنار هم‌ اما دور از هم‌ باقي‌ ماندند. نفوذ آنها در يكديگر سطحي‌ بود و اگر نفوذي‌ پيش‌ آمد، در واقع‌ غرب‌ بود كه‌ مغلوب‌ روح‌ شرقي‌ گشت‌.

    دولت‌ سلوكي‌ اولين‌ تجربه‌ي‌ غرب‌ در ايجاد يك‌ مستعمره‌ي‌ عظيم‌ در شرق‌ بود كه‌ اعمال‌ خشونت‌ و استعمال‌ اسلحه‌ را مي‌خواست‌ با ايجاد پادگانهاي‌ چريك‌ سركوب‌گر، وسيله‌ استقرار يك‌ استعمار خودكامه‌ سازد. اما اين‌ تجربه‌، به‌ رغم‌ آنكه‌ مدت‌ قابل‌ ملاحظه‌اي‌ با استفاده‌ از فتوحات‌ اسكندر در شرق‌ دوام‌ آورد، ناموفق‌ ماند. فقدان‌ يك‌ پايگاه‌ مشترك‌ ديني‌ يا نژادي‌، حكام‌ و عمال‌ قوم‌ را همواره‌ در معرض‌ نفرت‌، ناخرسندي‌ و شورش‌ بوميان‌ قلمرو خويش‌ قرار مي‌داد و فقدان‌ روحيه‌ي‌ هم‌زيستي‌ و برادري‌ هم‌ كه‌ به‌ رغم‌ اظهار تمايل‌ اسكندر بدان‌، در فطرت‌ يونانيان‌ موكب‌ او وجود نداشت‌ براي‌ حفظ‌ ميراث‌ ارزنده‌اي‌ كه‌ در دنبال‌ سقوط‌ امپراطوري‌ هخامنشي‌ عايد ايشان‌ شده‌ بود آنها را از يك‌ سو در حفظ‌ روابط‌ اجزاء امپراطوري‌، و از سوي‌ ديگر در حفظ‌ روابط‌ خود با اين‌ اجزاء با مشكل‌ مواجه‌ كرد. فرهنگ‌ يوناني‌ هم‌ كه‌ در آنچه‌ به‌ وسيله‌ي‌ جباران‌ سلوكي‌ عرضه‌ مي‌شد، جز افراط‌ در شرابخوارگي‌ و شاهد بازي‌ همراه‌ با اظهار غرور و نخوت‌ فوق‌العاده‌ چيزي‌ نبود اگر هم‌ براي‌ اداره‌ي‌ «شهر دولتهاي‌» محدودي‌ چون‌ آتن‌ و اسپارت‌ كفايت‌ مي‌كرد براي‌ امپراطوري‌ بزرگي‌ به‌ وسعت‌ قلمرو كوروش‌ هخامنشي‌ كافي‌ نبود از اين‌ رو همان‌ اول‌، يوناني‌مآبي‌ آنها با شورشهايي‌ كه‌ در جاي‌ جاي‌ اين‌ قلمرو تازه‌ تسخير شده‌ درگرفت‌ و به‌ دنبال‌ منازعات‌ خانگي‌ سختي‌ كه‌ در داخل‌ خاندان‌ سلوكوس‌ پيش‌ آمد، ناكام‌ ماند و حفظ‌ اين‌ امپراطوري‌ استعمارگر را با دشواري‌ مواجه‌ ساخت‌. لاجرم‌ قطع‌ شدن‌ عوايد ناشي‌ از ماليات‌ يا از غارت‌ معابد، و نقصان‌ تجارت‌ كه‌ ناشي‌ از فقدان‌ امنيت‌ در طرق‌ بازرگاني‌ بود نيز در انحطاط‌ نهايي‌ آن‌ مؤثر افتاد و سرانجام‌ به‌ دنبال‌ قيام‌ طوايف‌ پارت‌ - منسوب‌ به‌ عشاير داهه‌ و اپرني‌ - كه‌ سوءرفتار عمال‌ خود آنها موجب‌ آن‌ گشته‌ بود عمر فرمانروايي‌ آنها به‌ سرآمد و دولت‌ سلوكي‌ از سرزمين‌ ايران‌ برافتاد.

  7. #7

    پیش فرض

    آثار باستاني بجا مانده از سلوكيان در ايران

    --------------------------------------------------------------------------------

    كرمانشاه ، بيستون : مجسمه هركول



    نقش برجسته هركول

    مجسمه هرکول که تندیسی از تجاوز اسکندر گجستک و حکومت سلوکیان به ایران مي باشد در بیستون در سال 1327 هجری هنگام احداث جاده آسفالته همدان به کرمانشاه در دامنه کوه کشف شد . این اثر شخص نیرومندی را نشان میدهد که به پهلوی چپ به روی نقش شیری در سایه درختی لمیده است و در دست چپ پیاله ای از شراب در دست دارد و دست چپش را بروی پای راستش قرار داده است . سر این مجسمه در سال 1380 کنده و دزدیده شده بود که پس از چند سال کشف و دوباره به جایگاه اصلی خودش برگشت . درازای این تندیس 147 سانتی متر است . پشت این تندیس کتیبه ای از زمان سلوکیان وجود دارد که مفهوم آن به این شرح است : ” به سال 164 ماه پانه موی هرکول فاتح درخشان هیاکینتوس پسر پانیاغوس به سبب نجات کل امن- فرمانده کل - این مراسم برپا شد . ” که خوشبختانه این سلسه توسط مهرداد و تیرداد پارتی در هم کوبیده شد و سلسله شاهنشاهی ایرانی اشکانیان جایگزین آن شد و دوباره ایران رو به فرهنگ کهن خود رفت و دست متجاوزان را کوتاه نمود




    در دامنه كوه بيستون درست بر سر جاده مجسمه مرد نيرومند و برهنه بر سكويي قرار گرفته است كه توسط يك سقف محافظت مي شود مردي با موي و ريش مجعد در حالتي نيم خيز به پهلوي چپ بر روي پوست شير به آرنج تكيه كرده و در دست چپ پياله اي دارد كه آن را تا نزديك صورت بالا برده است و دست راستش بر روي پاي راست قرار گرفته . در اين نقش برجسته درخت زيتون كه بر شاخه اش تيردان و كمان دان آويخته اند وجود دارد و در كنار درخت زيتون گرزي مخروطي شكل و گره دار قرار دارد . از وضع ظاهر مجسمه و نقوش آ ن چنين بر مي آيد كه سازنده اين اثر خواسته است كه شخص مورد نظر خود را پاي درختي در حال استراحت نشان دهد . اين اثر متعلق به عهد سلوكيه است .

  8. #8

    پیش فرض

    آثار باستاني بجا مانده از سلوكيان در ايران

    --------------------------------------------------------------------------------

    كرمانشاه ، سرپل ذهاب : گوردخمه دكان داود


    اين گوردخمه در سه كيلومتري جنوب شرقي سرپل ذهاب در ابتداي جاده انزل واقع شده كه در ميان اهالي محل به كل داوود و دكان داوود شهرت يافته است و از مكان هايي است كه نزد طوايف اهل حق متبرك بوده كه در بعضي از اوقات سال در آنجا جهت انجام مراسم مذهبي اجتماع مي كنند . اين مقبره همانند گوردخمه بزرگ دربند صحنه ، داراي ايواني در جلو مي‌باشد كه طول آن در جلو 60/9 متر و در قسمت عقب 32/7 متر مي باشد . عرض آن 95/1 متر و ارتفاع آن نيز 60/2 متر است . اطراف ايوان به وسيله قاب هايي تزئين شده است . در دو طرف ورودي مقبره بقاياي دو ستون ديده مي شود كه بدنه ستون‌ها به مرور زمان از بين رفته و تنها پايه ها و سرستون ها باقي مانده است . پايه ستون ها مربع شكل مي باشند . در ديوار عقبي اين ايوان ورودي به عرض 1 متر و ارتفاع 5/1 متر وجود دارد كه به اتاقي به طول 83/2 متر ، عرض 31/2 متر و ارتفاع 18/2 متر منتهي مي شود . در بدنه ديوارهاي اين اتاق 5 تاقچه جهت قرار دادن نذورات كنده شده است . همچنين در نيمه سمت چپ كف اتاق ، قبري بيضي شكل به عمق 70 سانتي متر كنده شده است . سقف اين اتاق داراي تاقي هلالي است ولي سقف ايوان جلو اتاق ، مسطح مي‌باشد
    This image has been resized. Click this bar to view the full image. The original image is sized 800x600.

    در فاصله 8 متري زير اين گوردخمه ، قاب مستطيل شكلي بر روي يك قابي قديمي تر تراشيده شده است . در داخل قاب جديد شخصيتي به حالت تمام قد با صورتي نيم رخ حجاري شده است . اين شخص لباس بلندي برتن و كلاه لبه داري بر سر گذاشته كه قسمت پشت گردن و گوش هاي او را پوشانده است . همچنين در يك دست او برسمي ديده مي‌شود و دست ديگر را به حالت نيايش به طرف بالا نگه داشته است . زماني نيز تصور مي شد كه اين گوردخمه و نقش برجسته حجاري شده در زير آن متعلق به دوره ماد باشد ولي در پژوهش هاي اخير مشخص گرديد اين گوردخمه متعلق به دوره هخامنشي است ونقش برجسته حجاري شده در زير آن نيز مربوط به دوره سلوكي باشد .

    This image has been resized. Click this bar to view the full image. The original image is sized 800x600.

  9. #9

    پیش فرض

    آثار باستاني بجا مانده از سلوكيان در ايران

    --------------------------------------------------------------------------------

    همدان : شير سنگي

    در سال 330ق.م شهر همدان بدست اسكندر مقدوني ويران گرديد ولي بدليل موقعيت استراتژيك آن تبديل به مقر نظامي او شد .در اواخر دوره سلوكي شهر همدان محل تلاقي وبرخورد متعدد آنان با اشكانيان بود تا اينكه سرانجام در سال 155ق.م مهرداد اشكاني اين شهر را متصرف گرديد .
    از دوره اشكاني وسلوكي مجسمه شير سنگي وبقاياي يك گورستان در شهر همدان وآثار مختصري از معبد لائوديسه در شهر نهاوند برجاي مانده است


  10. #10

    پیش فرض

    آثار باستاني بجا مانده از سلوكيان در ايران

    --------------------------------------------------------------------------------

    همدان ، نهاوند : معبد لائوديسه


    محوطه باستاني معروف به «معبد لائوديسه» از جمله آثار مربوط به دوره سلوكيان در نهاوند است. بر اساس آثاري كه از نواحي مركزي شهر به نام تپه دو خواهران به دست آمده اين احتمال قوت پيدا كرده که اين جا محل اصلي معبد بوده است.
    اين معبد را « آنيتوخوس سوم » پادشاه سلوكي براي همسر خود ملكه لائوديسه بنا كرده است.
    در حفاري هاي انجام شده به سال 1325 شمسي كتيبه بزرگي به ابعاد 36×85 سانتي متر در 33 سطر به خط يوناني پيدا شد كه در آن مردم نهاوند به اطاعت از فرامين حكومت خود فراخوانده شده اند. در بخش ديگري از اين كتيبه دلايل ايجاد معبد براي خواهرش «اوديسه» شرح داده شده‌است.

    در اين محل علاوه بر اين كتيبه چهار مجسمه كوچك مفرغي، و دو كتيبه كوچك ديگر نيز به دست آمده است كه هم اكنون در تالار بزرگ موزه ايران باستان نگهداري مي شود.
    آثاري نيز از ساختمان معبد به دست آمده که از جمله آن ستون ها _ سرستون ها و ته ستون ها هستند كه برخي از آنها هم اكنون در نقاط مختلف شهر از جمله در بازار حاجيان نهاوند براي تزيين مورد استفاده قرار مي گيرند.


صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •