به دوردستها خیره میشوم!
انگار کوهها و درختان حتی کلاغهای سیاه و بد صدا غمگینند !
دوریت از من تمام دنیای اطرافم را در غم فرو برده است گلهای میخک سرخ و سفید وسط میز اتاقم پزمردگیشان را برخم میکشند و من میشمارم .....ده روز است که تو راندیدم و ای وای برمن!! که ده سال گذشت این ده روز !!!
طنین زیبای صدایت هنوز در گوشم میپیچد "عزیزم زود بر میگردم "
تو نمیدانستی که برای من دقیقه ای دوری از تو دیر است چه رسد به ده روز
با این گلهای میخک قرار گذاشته ام که تا تو برنگشتی نه آب گلدانشان را عوض کنم نه دورشان بیاندازم .
تعفن این آب و چروکیدگی گلبرگهایشان خبر از دل من میدهند که بی تو چون مردابی غمگین و بیروح است و در انتظار تلاطم عشق تو است !!!!
هنوز خیره به دور دستم و در افکارم غوطه ور که بوی عطر آشنایی در فضا میپیچد خدایا بگو که خواب نمیبینم بگو این چهره دوست داشتنی را دوباره در بیداری دارم میبینم
عطر نفسش عشق را دروجودم میییچاند و آغوش گرمش زنگار انتظار را از آینه دلم میزداید
باز هم دستت را پشتت قایم کردی و من میدانم مثل همیشه دسته ای میخک سرخ و سفید برایم آورده ای و دلم جز عشق تو و این گلهای زیبا ازین دنیا چیزی نمیخواهد
آب گندیده گلدان را عوض میکنم میخواهم میخکهای پزمرده را دور بیاندازم. ولی نه! آنها همدم تنهایی من بودند و شاهدان اشکها و آههای من به واسطه دوری تو
آرام آنها را آویزان میکنم تاخشک شوند و بمانند برای همیشه و یادم بیاندازند که دوریت چقدر سخت گذشت. هم بر من و هم بر این میخکهای زیبا