نمایش نتایج: از شماره 1 تا 4 , از مجموع 4

موضوع: تاريخنگاري اروپا در عصر جديد

  1. #1

    Thumb تاريخنگاري اروپا در عصر جديد


    ● منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از كتاب «تاريخ تحولات اروپا در قرون جديد» نوشته نقي لطفي و محمدعلي عليزاده، انتشارات سمت





    تاريخنگاري در اروپا با بررسي تحول ادبي و تغيير بينشهاي نظري و فكري انجام مي‌گيرد. براي شناخت بهتر تاريخنگاري در عصر جديد آگاهي از منشها و بينشهاي تاريخي در قرون وسطي ضروري است؛ به ويژه اگر بخواهيم نقش مسيحيت و كليسا را بر جريانهاي فكري و فرهنگي اروپا در تاليف آثار تاريخي متعدد آن هم به وسيله‌ي رهبانان و وابستگان به تشكيلات كليسايي متذكر شويم.

    شروع تاريخنويسي در ميان ملت‌هاي اروپايي و خارج از چهارچوب كليسا با رشد حماسه‌هاي پهلواني و اساطير عصر شواليه‌گري همراه بود كه خود در رويكرد ملت‌ها به زبان‌هاي بومي و هويت ملي آنان بي‌تاثير نبود. پس از خلق منظومه‌هاي تاريخي، مانند شانسون دوژست، السيد، اوشن و مالدين(1) در كشورهاي اروپايي و همزمان با برخي فعاليت‌هاي فرهنگي همچون تاسيس مراكز علمي و دانشگاهي، مانند دارالعلم پاريس و دانشگاه‌هاي كمبريج و بولونيا زمينه براي تكوين و توسعه‌ي تاريخنگاري ملي و محلي فراهم شد. تاثير جنگهاي صليبي و ضد بدعتي در آثار نويسندگاني چون ژوانويل، ممزبوري، پرايس، گراتز، دوكلاري، هاردوئن و صوري به تاليف آثار تاريخي نسبتاً ارزشمندي منجر شد كه علاوه بر وقايع‌نگاري و بيان حوادث سياسي عصر، ار طريق برخي تحليلها و با ارائه نظريات و اطلاعات بيشمار تاريخي عرصه جديدي در حوزه‌ي تاريخنگاري سنتي گشوده شد.

    ماحصل اين تحول در انسان‌گرايي عصر رنسانس و كوششهاي متعددي كه نوگرايان و تجددطلبان اين عصر انجام دادند، ديده مي‌شود. به گونه‌اي كه شخصيتهاي اومانيستي همچون، لورنتسيو والا و ويليام بنتلي با نقد برخي اسناد همچون عطيه كنستانتين و مراسلات فاريس، زمينه ترديدهاي لازم را در سنت‌هاي تاريخي فراهم ساختند و با كشف آثار كلاسيك و نسخه‌هاي خطي يونان و روم به وسيله تيلي، ليناكر، گروسين، نيكولي، دافلتره و ديگر اومانيستهاي اروپايي، زمينه‌ي بازخواني متون و نقد منابع و تطبيق تواريخ فرام شد.(2)

    در سايه‌ي حمايت خاندان‌هايي همچون مديچي در ايتاليا علاوه بر فلسفه و هنر و ادبيات كلاسيك باستان به تاريخ اعصار پيشين نيز توجه شد. تدريس زبان يوناني و جستجو در آثار كلاسيك، افرادي چون پترارك و بوكاچيو را متحول ساخت. نقد و بررسي نوشته‌ها و مسلكها و سنتها باب طبع اومانيستهاي عصر جديد شد. يعني بازشناسي ادبيات كهن زمينه رفرم مذهبي را فراهم ساخت.

    آغاز جنبش رفرم ديني ملاكي شد براي بازشناسي هويت جديدي كه اينك نه در قوالب مرسوم جهان مسيحيت و كليساي رومي، بلكه در گستره‌اي با مرزهاي قومي، آييني، اعتقادي، اجتماعي و اقتصادي قرار داشت و مي‌كوشيد با ديدگاه نوتري جهان عصر جديد را تفسير كند. تفسير سنتي و پيشين كليسا در مورد مساله مشيت الهي در تاريخ و پاداش و عقوبت يا معجزات الهي ديگر چيزي نبود كه مورخان عصر جديد به آن توجه كنند. بلكه نگرش تحليلي به رويدادها و تفسير علل و عوامل تحولات سياسي، اجتماعي و اقتصادي و تاكيد بر نقش انسان در تاريخ در دستور كار مورخان قرار گرفت.(3) اين مورخان ديگر نمي‌كوشيدند تا همچون مورخان راهب قرون وسطايي، نظم روايي و سلسله حوادث را رعايت كرده و كتابهاي تاريخي خشك، تصنعي و ملامت‌آور بنويسند كه به سبب نوشتن آن‌ها به زبان لاتيني و نثر مصنوع تعداد زيادي از مردم از خواندن آن‌ها محروم بودند. برعكس ترجمه آثار يونان و روم، به ويژه نوشته‌هاي هردوت، توسيديد، پلوتارك، تاسيت و بازشناسي متدهاي تحقيقي افرادي چون توسيديد، تاسيت و پوليپ مورد توجه محققان عصر جديد قرار گرفت. طوري كه آثار نويسندگاني چون آريوست، تاس، ماكياول و بوكاچيو شديداً متاثر از منش و نگرش تاريخي عصر كلاسيك يوناني، رومي بود.(4)

    كوششهاي پيروان مذهب كاتوليك و پروتستان براي نگارش تاريخ مستقل ديني خود، موجب رواج دو سبك متفاوت در عرصه تاريخنگاري شد كه همراه با نقد و تحليل متون و آثار به دوره‌ي فعاليت‌هاي محققاني چون، اسپون، مورفوكن و وود در عرصه روش تحقيق تاريخي منتهي گرديد، به گونه‌اي كه پالئوگرافي(5) زبانشناسي و به كارگيري برخي متدها و دانشهاي ديگر براي تحقيق تاريخي، مرسوم و متداول گشت.

    در قرن هفدهم ميلادي همزمان با رشد نسبي ملي‌گرايي و بيداري روح ملي و متعاقب آن آغاز عصر خرد، تاريخنويسي نيز به منظور ارشاد مردم و شناسايي جوامع بشري رشد يافت. نگارش تاريخچه اختلافات قومي و مذهبي و اتصال حال به گذشته، هدف اصلي مورخان اين دوره بود. ضمن آن كه تحت تاثير حمايت‌هاي دربار و خاندانها، نوشته‌هاي تاريخي چندي در مورد سلسله‌ها و شخصيت‌هاي سياسي تحرير شد كه جنبه اديبانه‌ي آن‌ها از يك طرف و استفاده از تاريخ براي سياست از سوي ديگر در آن‌ها جلب توجه مي‌كند. مورخاني چون فولر، كلارندون، فلوري و سرانجام بوسوئه(6) در كتابهايشان با فصاحت و شيوايي مي‌كوشيدند تا كاربرد تاريخ را براي سياستمداران و پادشاهان يادآوري كنند. در همان زمان افرادي چون شكسپير، درايدن، كللي، راسين مارلو و فنلون تاريخ را با ادبيات ممزوج كرده و زمينه را براي تحقيقات نظري در مورد شخصيت‌ها و حوادث اعصار گذشته مهيا ساختند. خلق برخي از آثار اين دوره همانند تاريخ سلطنت هانري هفتم به وسيله فرانسيس بيكن، تاريخ زمان به وسيله‌ي برنت يا تاريخ شايستگان انگليس به وسيله فولر(7) از نشانه‌هاي اين تحول است.

    در سده‌ي هجدهم ميلادي شاهد تحول رمانتيسم ادبي و منظومه‌هاي تاريخي به ويژه در آثار افرادي چون شيلر، پرو، ولتر و ونيكلمن هستيم كه اين مساله خود در گرايش مردم و دربار به سمت مطالعه تاريخ موثر بود. همچنين رشد سوسياليسم و تحول دولتهاي ملي در اروپا، كه سبب خودباوري شد، در نگارش آثاري چون تواريخ محلي بي‌تاثير نبود. آثار هيوم، اسمالت، فروررن، دالين و همچنين تاليف فرهنگهاي تاريخي، انتقادي به وسيله بل و ولتر و آثاري كه در حوزه فلسفه تاريخ از دوران ويكو(8) تا عصر بدن و اولباخ تدوين شد موجب تحليل‌هاي فلسفي ارزشمندي درباره‌ي تحولات تاريخي شد. عصر جديد، عصر گسترش افق ديد اروپاييان و گسترش مراودات با كشورهاي ديگر (از عصر اكتشافات تا عصر استعمار) بود. مونتسكيو با تاليف نامه‌هاي ايراني و سپس تحليلش پيرامون انحطاط و سقوط امپراطوري روم به وسيله‌ي ادوارد گيبون و ديگر نوشته‌هاي تاريخي، علمي محض و سپس نقد تاريخ توسط نيپور و شوبلر منجر شد. اين مساله تاريخنگاري اروپا را در آستانه علمي شدن و استقلال آن از ادبيات و فلسفه و ديگر علوم قرار داد.(9)



    اصطلاح عصر جديد

    اين اصطلاح را نخستين بار اومانيستهاي عصر رنسانس به كار بردند. اومانيستها به علت علاقه‌اي كه به فرهنگ يونان و روم داشتند، با بازنگري در دنياي قديم، حد فاصل عصر خود و دوران قديم (آنتيك) را عصر وسطي خواندند و بدين ترتيب عصر اومانيستها به عصر نو يا دوران جديد معروف شد. اين بازنگري در اصل فرايند تحولي بود كه در عرصه زبان لاتين صورت گرفته بود، چرا كه محققان عصر جديد (رنسانس) پس از مطالعه زبان لاتين و تحولات ساختاري آن، اين زبان را به سه بخش تقسيم كردند:

    الف) لاتين قديم كه به عصر سيسرو، سنكا و تاسيت تعلق داشت و همان لاتين اوليه و اصيل بود.

    ب) لاتين ميانه كه پس از تهاجم اقوام ژرمنيك و تتونيك از شمال اروپا به اين سرزمين شكل گرفت و زبان لاتين قديم را مورد تهاجم قرار داد. بدين ترتيب زبان لاتين اوليه دستخوش تغيير شد و زبان منحطي به وجود آمد كه به آن زبان لاتين محاوره‌اي مي‌گفتند.

    ج) لاتين جديد كه همان لاتيني بود كه اومانيستهاي عصر رنسانس به كار بردند و در اصل نوعي بازگشت به همان لاتين اوليه بود.

    بدين ترتيب زبان لاتين به سه دوره‌ي قديم، ميانه و جديد تقسيم شد و اين تقسيم‌بندي به دوره‌بندي تاريخ هم سرايت كرد و مفهوم «قرون وسطي» خصلت تاريخي به خود گرفت.

    از سوي ديگر، افرادي كه از لاتين محاوره‌اي نفرت داشتند در بازگشتي اساسي به فرهنگ و مدنيت يونان و روم ايدئالهاي خود را يافتند و نفرت خود را از دوران طولاني كه بر آنان گذشته بود (از زمان سقوط امپراتوري روم تا عصر رنسانس) ابراز كردند و عصر خود را عصر روشنايي ناميدند. پس، دوره‌اي كه در حد وسط قديم و جديد قرار گرفت، بالضروره معناي قرون وسطي يافت. اين اصطلاح ابتدا به مفهوم تاريخي دلالت مي‌كند ولي از سوي ديگر مفهوم منفي به خود مي‌گيرد و آن مفهومي است كه مورخان عصر جديد (رنسانس) القا كرده‌اند. طوري كه اومانيستها در بازگشت به تمدن يوناني و رومي، آن دوران طلايي را ستوده و در باب آن داستان‌سرايي كردند. آن‌ها خود را وارثان نو و عصر خود را آغازگر تمدن و مدنيت جديد در غرب مي‌دانستند و با انتقاد از دوران قرون وسطي از آن به عنوان عصر ظلمت و تاريكي و بي‌خبري ياد مي‌كردند. در حقيقت در اينجا نوعي قضاوت ارزشي صورت گرفته است. در حالي كه مطالعه‌ي دقيق تاريخ قرون وسطي نشان مي‌دهد كه اين حكم كلي جائز نيست، چرا كه ما در دوران مياني قرون وسطي (11-13 م.) شاهد رنسانس اوليه هستيم كه پايه و اساس رنسانس بزرگ است و دوران پاياني قرون وسطي (13-15 م.) نيز دوره‌ي انبساط رنسانس اوليه است. پس نظر اومانيستها شايد در دوره‌ي آغازين قرون وسطي تا حدودي صادق باشد. چرا كه با تهاجم ژرمنها به امپراتوري روم شاهد انحطاط در عرصه‌هاي فكري، فرهنگي و ادبي جامعه هستيم كه با قرار گرفتن عقل در زندان كليسا عصري از بي‌خبري و جهل حكمفرما شد. اين دوره در اصل مربوط به قرون پنجم تا دهم و يازدهم ميلادي است. حتي برخي از مورخان و متفكران قرن نوزدهم ميلادي به رد رنسانس پرداخته و معتقدند چيزي با عنوان رنسانس وجود نداشته است. اصطلاح رنسانس را نخستين بار ياكوب بوكهارت در قرن نوزدهم در كتابي با عنوان فرهنگ رنسانس در ايتاليا به كار برد.(10)

    تاريخ كشورهاي اروپايي و تحولات سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فكري و فرهنگي آن‌ها در عصر جديد از بسياري جهات مورد توجه است و اين مساله متضمن ارتباط تنگاتنگ با ديگر قسمت‌هاي دنياست. در حالي كه به تاريخ شرق، امريكا و افريقا كمتر توجه مي‌شود و فقط هنگامي به آن‌ها پرداخته مي‌شود كه مسائل تجاري و اكتشافات جغرافيايي مطرح است، به اين معنا گسترش افق ديد اروپاييان با به دست آوردن مناطق جديد، مترادف آغاز عصر استعمار است و بحث و بررسي پيرامون تاريخ شرق، امريكا و افريقا مرتبط با مساله‌ي استعمار است. به تعبيري تاريخ عصر جديد، تاريخ قدرت يافتن تدريجي اروپا و تحولاتي است كه در غرب به وقوع پيوست.



    اختلاف نظر در مورد معنا و مفهوم تقسيم‌بندي تاريخي

    در قرن نوزدهم ميلادي، مورخان در زمينه‌ي تقسيم‌بندي تاريخي دو ديدگاه مطرح كردند كه پاره‌اي اختلافات را برانگيخت و از آن‌ها مي‌توان به عنوان ديدگاههاي خاص و عام نام برد. در ديدگاه خاص كه بيشتر از سوي مورخان اسلاوي ارائه شد مراحل پنجگانه‌ي تاريخي مطرح است و تحولات تاريخي بشر از منظر اجتماعي – اقتصادي بررسي مي‌شود. در اين ديدگاه اين باور وجود دارد كه «به جز درك از ماترياليسم تاريخي و نظام تك‌خطي جامعه اشتراكي اوليه، برده‌داري فئوداليسم، سرمايه‌داري و سوسياليسم، آلترناتيو ديگري در برابر جوامع وجود ندارد.»(11) اين ديدگاه قرون وسطي را مترادف عصر «فئوداليته» كه ساخت اقتصادي وسيعتري از قرون وسطي است مي‌داند و دوره‌ي فئوداليته را به دوره‌هاي كوچكتري تقسيم مي‌كند كه مرحله آغازين آن از قرن پنجم تا نيمه‌ي قرن سيزدهم، دوره مياني آن از قرن سيزدهم تا پانزدهم و دوره‌ي پاياني آن از قرن پانزدهم تا هجدهم و حتي تا نيمه‌ي قرن نوزدهم ميلادي ادامه داشته است.

    انطباق دوره‌ي قرون وسطي با عصر فئوداليسم كه با تهاجم ژرمنها به اروپا و كشورهاي انگليس، فرانسه، آلمان و ايتاليا آغاز شد و تا قرن هفدهم در انگلستان، هجدهم در فرانسه و نيمه‌ي قرن نوزدهم در كشورهاي آلمان، ايتاليا و حتي روسيه ادامه يافت، منجر به آن شد كه مورخان اسلاوي تمامي مباحثي را كه در عصر جديد روي داده است – همچون مساله اكتشافات جغرافيايي، رفرم مذهبي، انقلاب هلند و استعمار انگليس و فرانسه – در مباحث قرون وسطي بررسي كنند و آغاز دوران جديد را همزمان با آغاز انقلاب كبير فرانسه در سال 1789 م. بدانند.(12)

    در حالي كه در ديدگاه عام كه از سوي مورخان بورژوايي مطرح شد سال 1453 م. كه سال سقوط قسطنطنيه و امپراتوري بيزانس به عنوان آخرين سنگر مسيحيت ارتدكس و مستحكمترين دژ قرون وسطايي به دست تركان عثماني است، پايان قرون وسطي و آغاز عصر جديد تلقي مي‌شود. سقوط قسطنطنيه خود نقطه عطفي در تحولات تاريخي از نظر سياسي، نظامي و اقتصادي است. از سوي ديگر سال 1453 م. سال پايان جنگهاي صدساله بين كشورهاي انگليس و فرانسه است. گروهي ديگر از اين مورخان سال 1492 م. را، كه مصادف با كشف قاره امريكا توسط كريستف كلمب و خود نقطه عطفي در مساله‌ي اكتشافات جغرافيايي و دستيابي اروپاييان به جهاني نوست، پايان قرون وسطي و آغاز عصر جديد مي‌دانند.(13)

    به تعبيري هر دو نظريه، نيمه‌ي دوم قرن پانزدهم ميلادي را آغاز عصر جديد مي‌دانند. در مورد پايان قرون جديد، اختلاف چنداني بين مورخان وجود ندارد و به سبب اهميت انقلاب كبير فرانسه، اين سال پايان قرون جديد و آغاز دوران معاصر تلقي مي‌شود.

  2. #2

    پیش فرض


    معنا و مفهوم تاريخ در عصر جديد

    در معنا و مفهوم تاريخ در عصر جديد نكته‌ي مهمي نهفته است كه در درك تاريخ بسيار مهم است و اين مفهوم در تقابل با مفاهيم قرون وسطايي آن است. به گونه‌اي كه در قرون وسطي تاريخ از منظر الهيات بررسي و خود جزئي از الهيات محسوب مي‌شد؛ يعني نوعي تفسير مذهبي يا ديني از تاريخ دنيا صورت مي‌گرفت. در حالي كه در عصر جديد اين مفهوم دستخوش تغيير شده است. در عصر جديد به دليل بازگشت به ايدئالهاي رنسانس و با نگرشي به انسان و رويكرد از الهيات، برداشت جديدي از تاريخ صورت مي‌گيرد. اين برداشت «انسان محوري» از تاريخ از سوي مورخان عصر جديد است. ديگر در اين برداشت، تاريخ به مثابه يك درام يا فاجعه نيست كه آغاز و انجام آن معلوم باشد. بلكه با بازگشت به اين جهان و تزلزل انسجام تفكر ديني و آزادي انسان از قيود و سنتهاي قرون وسطايي، نگرشي اين جهاني به تاريخ صورت مي‌گيرد و با جدا شدن تاريخ از الهيات، اين رشته خود يك رشته علمي محسوب مي‌شود كه مساله بسيار مهم و تعيين كننده‌اي است. عصر جديد با دو نگرش جديد شروع شد. يكي از منظر رنسانس كه خود فرياد آزادي انسان از قيود و سنتهاي كليساي كاتوليك بود و ديگري توجه به خواستها، ايدئالها و آرزوهاي انسان براي تجسم عيني آن ارزشها در زمين.

  3. #3

    پیش فرض


    ويژگيهاي قرون جديد



    1.شكل‌گيري و رشد مناسبات سرمايه‌داري

    عصر جديد تعريف ديگرش از نظر تقسيم‌بندي در شكل اقتصادي – اجتماعي مترادف است با رشد مناسبات بورژوايي يا شروع مناسبات سرمايه‌داري. اين تقسيم بندي خود معياري است براي متحول كردن تاريخ اروپا، چرا كه در اين دوره تغييرات اساسي و بنيادي در نظام اقتصادي – اجتماعي بشر صورت مي‌پذيرد.

    نگاهي به تمدن‌هاي گذشته، بيانگر اين واقعيت است كه اين تمدنها از هزاره‌هاي چهارم و سوم قبل از ميلاد به اين طرف داراي ساخت اقتصاد كشاورزي اسكان يافته‌اي بوده‌اند. پيدايي دولت در قديم و تمدنهاي با سابقه شرق دال بر اين مدعاست كه دولت هنگامي پديد آمد كه اشكال اوليه نظام اقتصادي با تكيه بر اقتصاد كشاورزي صورت گرفت. زيرا در نخستين فعاليتهاي بشري براي اموري مانند زهكشي، آبياري، سد زدن به نوعي تشريك مساعي جمعي نياز بود و به اين ترتيب، اين مرحله آغاز پيدايش دولت است.(14)

    بدين شكل مي‌توان تقسيم‌بندي مراحل پنجگانه تاريخي را مورد بررسي، بازنگري يا نوعي انتقاد قرار داد و آن را صرفاً به دو مرحله تقليل داد، چرا كه با بررسي ساختار اقتصادي، اين نكته روشن مي‌شود كه ساخت اقتصادي حاكم، از قديمترين ايام يعني از همان هزاره‌هاي چهارم و سوم قبل از ميلاد تا قرن پانزدهم و شانزدهم ميلادي، دقيقاً متكي بر اقتصاد كشاورزي بوده و اين ساخت مبين اين معناست كه عامل اصلي توليد ثروت زمين است و نوع مناسبات اقتصادي نيز، اقتصاد كشاورزي. هر چند در حاشيه مسائل كشاورزي، صنعت نيز تا حدودي پاسخگوي اين نظام اقتصادي است، ولي هنر پيشه‌وران يا استادكاران نسبت به اقتصاد كشاورزي كه اقتصاد غالب است جنبه‌ي فردي دارد. در تقسيم‌بندي مراحل پنجگانه تاريخي دوره‌هاي برده‌داري و فئوداليته را به دو دوره متمايز كرده‌اند، در حالي كه تفاوت جوهري بين اين دو دوره نمي‌توان يافت. تفاوت‌هاي اين دو صرفاً جنبه‌ي حقوقي و به اصطلاح ظاهري دارد، در حالي كه نفس فعاليتهاي هر دو دوره يكي است. ما در دوره‌ي فئوداليته به گروهي از كشاورزان برمي‌خوريم كه اصطلاحاً به آن‌ها «سرو»(15) مي‌گويند كه با بردگان هيچگونه تفاوتي ندارند چرا كه نقش فعاليت‌هاي هر دو دسته يكي است. يعني هم برده در اقتصاد كشاورزي بر روي زمين كار مي‌كند و به توليد محصولات كشاورزي مي‌پردازد و هم سرو. ولي از نظر حقوقي بين آن‌ها تفاوت است و آن اين كه برده هيچ حقي از محصول توليد شده ندارد و دسترنج او به ارباب تعلق دارد. در حالي كه سرو از آزادي بيشتري برخوردار بوده و وضع او از لحاظ مالي بهتر از برده است. پس هم در دوران قديم و هم در قرون وسطي اقتصاد غالب همان اقتصاد كشاورزي است و تفاوتي از لحاظ ماهيت ساخت اقتصادي ميان آن دو نيست؛ به همين دليل كل تاريخ تمدن بشري را از لحاظ ساختار اقتصادي مي‌توان به دو دوره تقسيم كرد. يكي دوره‌ي اقتصاد كشاورزي است و از همان هزاره‌هاي چهارم و سوم قبل از ميلاد تا قرون پانزدهم و شانزدهم ميلادي به عنوان اقتصاد غالب بوده و ديگري اقتصاد سرمايه‌داري كه از قرون پانزدهم و شانزدهم ميلادي به اين طرف با تكيه بر انقلابات تجاري – فني و نهايتاً انقلاب صنعتي به شكل اقتصاد غالب درآمده است.

    بدين ترتيب يكي از ويژگي‌هاي اساسي عصر جديد همين ظهور اقتصاد تجاري، بازرگاني و رشد مناسبات سرمايه‌داري است. در اين دوره اساس اقتصاد بشري دگرگون مي‌شود و اقتصادي بر پايه‌ي قدرت مالي، اموال منقول، طلا، سكه و مسكوكات شكل مي‌گيرد كه ريشه‌ي آن را بايد در زندگي شهرنشيني جستجو كرد. اين تحول نقطه عطفي در عصر جديد است. چرا كه تمام تحولات ديگر تحت‌الشعاع آن قرار خواهد گرفت. زماني كه مناسبات اقتصادي تغيير كند و نظام سرمايه‌داري جانشين نظام فئودالي گردد به تبع آن تغييرات ديگري صورت خواهد گرفت.



    2.پيدايش مفهوم انقلاب

    يكي ديگر از ويژگيهاي عصر جديد پيدايش مفهوم انقلاب است. در اين عصر با چندين انقلاب از جمله انقلاب هلند، انگليس و امريكا مواجهيم كه در نهايت به انقلاب كبير فرانسه در سال 1789 م. ختم مي‌شود. در عصر جديد به سبب بر هم خوردن موازنه‌ي طبقاتي و مراتب اجتماعي مفهوم انقلاب شكل مي‌گيرد كه درك تمامي انقلابات در گرو همين مفهوم نهفته است، يعني تا زماني كه اقتصاد، اقتصاد كشاورزي بود و اربابان و فئودالها و ملاكان بر روستاييان غلبه داشتند طبقه زيرين قادر به تغيير اين مناسبات نبود. ولي در عصر جديد به علت دگرگون شدن نظام اقتصادي و پديدار شدن طبقه متوسط شهري، كه اساس اقتصادش نه كشاورزي بلكه تجارت و بازرگاني است، شاهد بر هم خوردن نظام اجتماعي، فكري و فرهنگي هستيم و اين مساله عامل مهمي در تحولات اجتماعي است. در اين عصر با پديد آمدن طبقه متوسط اجتماعي و ورود آن‌ها به صحنه‌ي سياسي به دلايل چندي شاهد دگرگوني ساختار سياسي قدرت نيز هستيم. اين گروه ديگر پايگاهشان متكي بر مناسبات ارضي نبود بلكه به تجارت و بازرگاني و مناسبات پولي كشيده شده و اقتصاد آنان متكي بر ثروت و ناشي از درآمد تجاري بود. اينان به مسكوكات مجهز بودند و پايگاه قدرتشان را اموال منقول تشكيل مي‌داد. حال آن كه پادشاهان پايگاهشان مناسبات ارضي و پشتوانه قدرتشان سلسله مراتب فئودالي بود. تفاوت ديگر در اين است كه آن‌ها در شهرها زندگي مي‌كردند و نظام شهري تمركز جمعيتي را مي‌طلبد و همين تمركز و تحرك جمعيتي خود عامل مهمي در تحولات سياسي به شمار مي‌رود. در حالي كه در نظام فئودال با توجه به ساخت اقتصادي آن، هيچ‌گاه جمعيتهاي روستايي نمي‌توانستند از محدوده‌ي معيني فراتر روند. به همين دليل ما در اقتصاد برده‌داري يا فئوداليته به مقوله‌اي به نام انقلاب بر نمي‌خوريم. يعني هيچ‌گاه شورشهاي بردگان نتوانست مناسبات برده‌داري را بر هم بريزد و اگر بردگان دست به شورش زدند، موقتي و در حوضه مشخصي بود. ما در دوران فئوداليته بارها شاهد شورشهايي هستيم، همچون شورش «وات تايلور» در انگليس يا «ژاكري» در فرانسه كه در اين شورشها نيز هيچ‌گاه روستاييان نتوانستند ساخت سياسي جديدي عرضه كنند و سلطه اربابان را براندازند. در تمام دوران برده‌داري و فئوداليته، تحولي كه به مفهوم انقلاب باشد وجود ندارد. انقلاب صرفاً پديده‌اي است كه به عصر جديد تعلق دارد و عصر تحولات عميق‌تري در ساختار سياسي قدرت است.

    از آنجا كه در اين عصر، قدرت مطلقه سلطنت و دولت خود مانع اساسي بر سر راه طبقه تجار و بازرگانان است، اين طبقه متوسط شهري مجبور مي‌شود براي رسيدن به اهرمهاي قدرت دست به تحرك بزند؛ يعني دگرگوني‌هاي ساختاري در ابعاد اقتصادي – اجتماعي منجر به دگرگوني‌هايي در ساختار حكومت به لحاظ سياسي مي‌شود. در اينجاست كه نفس حكومت مردم و حقوق آن‌ها در برابر حاكميت فرمانروايان قرار مي‌گيرد و نمونه‌ي بارز آن انقلاب كبير فرانسه است.



    3.غرش توپخانه و پيدايي امپراتوريهاي استعماري

    يكي ديگر از مراحل عصر جديد با غرش توپخانه آغاز مي‌شود و همين نشان مي‌دهد كه تحولات فني در عرصه نظامي راه فروپاشي فئوداليته را هموار خواهد كرد. با ورود به عصر جديد فناوري جنگها و شيوه‌هاي آن تغيير مي‌كند.(16) همين سلاح‌ها و اسلحه آتشين كم كم چهره عصر جديد را آشكار ساخت. چرا كه فئودالها قبلاً در مكانهاي فئودالي و در قلعه‌ها و استحكاماتشان محصور مي‌ماندند و مي‌توانستند مدتها مقاومت كنند؛ چون امكان تخريب اين دژها و حصارها بدون اسلحه آتشين ميسر نبود. غرش توپخانه در آغاز عصر جديد نشان مي‌دهد قسطنطنيه مستحكمترين دژ قرون وسطايي كه سالها باقي مانده بود، به دست سلطان محمد فاتح تخريب شد. وقتي قسطنطنيه فرو ريخت، معني آن اين بود كه ديگر هيچ حصار و بارويي در مقابل اين سلاح، شكست‌ناپذير نيست. بنابراين يكي از علل فروپاشي فئوداليسم و فئودالها همين اسلحه آتشين بود كه به كمك آن مي‌شد تمامي حصارها و برجها را در هم كوبيد و در اين زمان ديگر هيچ فئودالي در حصار و دژ خود احساس امنيت نمي‌كرد.

    مرحله‌ي ديگر، تشكيل امپراتوري‌هاي استعماري است كه به اسلحه‌هاي آتشين مجهزند. امپراتوريهاي پيشين كه بر مناسبات ارضي استوار بودند انبساطشان در خشكي قرار داشت، در حالي كه امپراتوريهاي جديد استعماري در آب‌ها مستقر بوده و با از بين بردن موانع و حصارها، از طريق يك شبكه ارتباطي منظم در دريا پديد آمده بودند؛ مانند امپراتوريهاي استعماري پرتغال، اسپانيا، انگليس، فرانسه و هلند.

    پيدايي اين امپراتوريها و به تبع آن ورود به عصر استعماري از بسياري جهات اهميت دارد. تحرك و پويايي عمده اروپاييان و اشتياق آنان براي تصرف شرق يا بازارهاي آن موجب دگرگوني قدرت بين شرق و غرب شد. نقطه عطف اين تحول در سقوط قسطنطنيه نهفته است. چرا كه يكي از علل اساسي سقوط قسطنطنيه در بعد اقتصادي است و اين مساله در كشف قاره‌هاي جديد، دست كم قاره امريكا بي‌تاثير نبود. با سقوط قسطنطنيه كه مركز ثقل اقتصاد بين‌المللي در درياي مديترانه و حد فاصل روابط سياسي، تجاري و بازرگاني بين شرق و غرب محسوب مي‌شد و با حضور تركان عثماني در اين منطقه و شمال افريقا، تجارت درياي مديترانه تحت‌الشعاع حضور تركان عثماني قرار گرفت. به همين دليل غربيان بر آن شدند تا براي رسيدن به شرق راهي غير از راههاي تجاري گذشته مثل جاده ابريشم و راه ادويه بيابند و همين حركت، كريستف كلمب را به قاره امريكا رسانيد و به دنبال او ماژلان از جنوب امريكاي جنوبي وارد اقيانوس اطلس شد. بدين ترتيب با دستيابي اروپاييان به بازارهاي شرق و غرب نقطه‌ي عطفي در رشد اقتصادي غرب صورت گرفت و همين مساله زمينه انقلاب تجاري را فراهم كرد. بدين معنا كه حجم عظيمي از ذخاير و منابع طلا و نقره‌اي كه از امريكا وارد اروپا شد موجب انباشت سرمايه در اروپا گرديد و وفور فلزات گرانبها كه به طور عمده از امريكا وارد بازار اروپا مي‌شد، بازارهاي اين قاره را تقويت كرد. وجود مراكز فراوان براي فروش كالا خود نيازمند از ميان برداشتن نظامهاي سنتي توليد صنفي و اتحاديه‌اي بود تا كالا براي توسعه و عرضه به ميزان وسيعتري توليد شود. اين مساله در رشد مناسبات تجاري و بازرگاني اثر گذاشت و در نهايت به انقلاب تجاري ختم شد. در اينجا دو نكته در كنار هم ديده مي‌شود، يكي انقلاب فني و ديگري انقلاب تجاري كه در عصر جديد تعيين كننده‌اند.



    4.رشد دولتهاي مستقل ملي

    با ورود به عصر جديد كليسا و حكومت مسيح كه جامعيت يكپارچه‌اي را به وجود آورده بودند كليت و يكپارچگي‌شان از هم پاشيد، چرا كه بين مراسم ملي و مذهبي تعارضي اساسي پديد آمد و آن «ما»هاي كليسا و مسيح به «من» انگليسي و فرانسوي تبديل شد. بدين ترتيب از بطن فروپاشي مسيحيت و امت مسيح ملتهاي تازه‌اي متولد شدند؛ مانند ملتهاي انگليس، فرانسه و پرتغال. اين دولتهاي مستقل ملي در واقع نماينده تمركز قدرت ملي و سياسي بودند و قدرت فزاينده‌اي داشتند. پادشاهان به كمك اسلحه آتشين به ايجاد ارتشهاي جديدي پرداختند و اين ارتشها كه به سلاحهاي آتشين مجهز بودند، به جنگ ارتشهاي فئودالي رفته و آن‌ها را از بين بردند. نكته قابل توجه اين است كه پادشاهان از ارتشهاي مستقل ملي براي از بين بردن نظام فئودالي استفاده كردند. با در هم ريختن حصارها، دژها و ارتشهاي فئوداليته وحدت بازار داخلي اروپا شكل گرفت و پادشاهان براي ايجاد ارتباط با مردم، ساخت فئودالي گذشته را كنار گذاشتند و به ساخت دموكراسي جديدي روي آوردند و با كمك كارگزاران دولتي، بوروكراسي جديدي پديد آمد.

    يكي از منابع درآمد در عصر جديد، حمايت از تجارت و بازرگاني بود. بيشتر پادشاهان با اين كه داراي ملاك فراوان و درآمد حاصل از اراضي بودند، براي ورود به مناسبات پولي به حمايت از تجار و بازرگانان نياز داشتند. در ضمن از آنجا كه اين تجار و بازرگانان داراي مسكوكات بودند، دولت براي سهيم شدن در درآمدهاي آنان و گرفتن ماليات از اين طبقه بايد دست كم به تامين امنيت و تضمين سرمايه اقدام مي‌كرد. از اين رو، دولتهاي مستقل ملي به سوي تجار و بازرگانان روي آوردند و براي از بين بردن سدهاي گمركي در داخل و ايجاد شرايط مناسب براي رشد تجارت و بازرگاني، از طبقه نوخاسته حمايت كردند تا بتوانند از آنان ماليات بگيرند. از سوي ديگر براي اداره‌ي شهرها و سرزمين‌هاي خود از اين طبقه خواستند كه در امور مختلف شركت كنند و از امكانات مالي و مادي خود به دولت كمك رسانند.

    در عصر جديد ايجاد نوعي ارتباط بين سلطنت و طبقه متوسط جديد شهري، بسيار مهم است. بيشتر تجار و بازرگانان براي رهايي از فشار سلطه‌ي فئودالها به سلطنت و دولت متمركز متوسل شدند و راه را براي قدرت‌يابي پادشاهان هموار كردند. پس در رشد دولتهاي مستقل ملي دو علت اساسي دخالت داشت؛ يكي اين كه در اين دوره كليساي ملي از كليساي كاتوليك رومي جدا شد و كليساهاي ملي ديگر اجازه ندادند كه از درآمدهايشان كليساي كاتوليك رومي استفاده كند. همچنين اداره اين كليساها نيز در دست پادشاهاني قرار گرفت كه حافظ منافع ملي بودند نه منافع كليساي كاتوليك جهاني و دولتهاي مستقل ملي با در اختيار گرفتن مذهب و تكيه بر آن، نظام اجتماعي خود را تحت كنترل درآوردند و از تبعيت كليساي كاتوليك رومي سرباز زدند. با فروپاشي امت مسيح و ايجاد ملت، ناسيوناليسم نيز در سايه‌ي رشد دولتهاي مستقل ملي و در چهارچوب منافع ملي شكل گرفت.(17)

    علت ديگر، دگرگوني ساختار دولت و تحول در نظام حكومتي بود. از آنجا كه مناسبات بورژوايي به وحدت بازار داخلي نياز داشت و وجود فئودالها مانع از آن بود، دولتهاي جديد براي اين كه بتوانند از قدرت مالي و ثروت بازرگانان بهره‌مند شوند با كنار زدن فئودالها به تامين وحدت بازار داخلي پرداختند تا از اين طريق به خواست بورژوايي مبني بر حذف موانع وحدت بازار داخلي و سدهاي گمركي پاسخ مثبت دهند. اين مساله خود نظام بوروكراسي جديدي را مي‌طلبد و با ارتش جديدي نياز داشت تا بتواند به نيروهايش دستمزد دهد و آن‌ها را به سلاحهاي آتشين مجهز كند. در اين مرحله بين نظام سلطنتي يعني قدرت مطلقه و طبقه بورژوايي پيوندي صورت گرفت و موجب تغيير ساختارهاي دولت شد و دولتهاي قدرتمندتري پديد آمدند كه منافع ملي را نمايندگي مي‌كردند.

  4. #4

    پیش فرض


    5.عصر دورانهاي آرماني و پيدايي مدائن فاضله (اوتوپيا)(18)

    يكي ديگر از ويژگيهاي بارز عصر جديد اين است كه انسان اين عصر با انسان قرون وسطي متفاوت است؛ زيرا انسان عصر جديد جهان‌بيني جديد را مديون تفكر رنسانس است كه جوهر اصلي آن اومانيسم بود، ديگر دوران تعبد و زنداني بودن عقل در زندان كليسا پايان يافته بود. در دوران گذشته انسان مسيحي عموماً فقط كانديداي ورود به بهشت بود، در حالي كه در عصر جديد اين تفكر پيش آمد كه انسان موجودي است كه بايد از امكانات مادي بهره‌مند شود بدون اين كه بهشت را كنار گذارد و اين تفكر پيش مي‌آيد كه انسان در هر زمان مستعد پيشرفت است و او مي‌تواند زندگي بهشت گونه‌اي داشته باشد.

    پيدايي مدينه‌هاي فاضله (اوتوپيا) تلاشي است براي بهبود خوشبختي انسان در روي زمين و اين گونه اوتوپياها در آثار كساني چون توماس مور پديدار شدند و همه بر آن بودند تا نابرابريها و نارساييهاي اجتماعي را مرتفع كنند و جامعه انساني را به سوي نوعي عدالت و رفاه سوق دهند. كساني كه اين دوره را عصر جديد مي‌خوانند هدفشان اين است كه از الهيات قرون وسطايي فاصله بگيرند. جوهره رنسانس و اومانيسم نيز در همين معناست، يعني انسان براي حقارت زندگي نمي‌كند، بلكه وجودي است كه خداوند همه استعدادها را در او به وديعه نهاده است و او مي‌تواند از اين استعدادها بهره‌مند شود. او مي‌تواند جهان مادي را به بهشت تبديل كند، بدون اين كه بهشت اخروي را زير سوال ببرد. اين خصوصيات از نظر اقتصادي نيز با روح مناسبات عصر جديد سازگار است، يعني انسان به جاي عزلت و گوشه‌نشيني به سوي ترقي و پيشرفت مي‌رود. علت انحطاط كليساي كاتوليك نيز در عدم توانايي اين كليسا در پاسخگويي به مسائل روز نهفته بود. چرا كه از نظر كليساي كاتوليك تغيير در پايگاه اجتماعي افراد توجيه‌پذير نبود.



    6.رشد بينش پروتستاني و جنبش رفرميستي

    يكي ديگر از ويژگي‌هاي بارز عصر جديد تلاش براي پيشرفت و ترقي و بهبود شرايط مادي و رفع عقب‌ماندگيهاست. بنابراين به طور كلي از ويژگيهاي بارز عصر جديد تلاش براي بالا بردن سطح فكر و انديشه و معارف بشري است كه مي‌توان گفت به سبب اختراع چاپ است.

    هنگامي كه دستگاه چاپ را گوتنبرگ در آلمان اختراع كرد و در انگليس، فرانسه و ديگر كشورها به كار گرفته شد، اين اختراع در رشد انديشه‌هاي بشري نقش عظيمي را ايفا نمود. يعني همان طور كه توپخانه قلعه‌هاي فئودالي را در هم كوبيد و فئوداليسم را از بين برد، چاپ و انتشار افكار و عقايد جديد هم قدرت و استحكام عقايد كليسا و تفكرات آن را در هم كوبيد. با كمك دستگاه چاپ و آثاري كه چاپ مي‌شد اطلاعات جديد ادبي، فكري و هنري در اختيار افراد قرار گرفت تا بدين ترتيب سطح دانش خود را بالا ببرند.

    با دگرگوني بينشهاي مذكور بينش پروتستانتيسم رشد يافت. به اين معني كه در گذشته كليساي كاتوليك حاكم بود و رابطه‌ي نزديكي بين مناسبات ارضي و فئودالي با اين كليسا ديده مي‌شد و از اين رو كليساي كاتوليك و سيستم فئودالي از جهان‌بيني يكساني برخوردار بودند، در حالي كه در عصر جديد كه يكي ديگر از ويژگيهاي آشكارش، پيدايي زبانها و ادبيات مستقل ملي است، برداشت ديگري از مذهب امكانپذير شد. همزمان با پيدايي ملتهاي جديد، زبانهاي مستقل ملي پديد آمد و ترجمه كتابهاي مقدس مذهبي از زبان لاتين محاوره‌اي به زبانهاي مستقل ملي صورت گرفت و اين مساله در هويت بخشيدن به اين سرزمينها موثر واقع شد و اين خود آغازي گرديد براي رشد انديشه‌هاي ناسيوناليستي.

    امت مسيح وقتي كه جايش را به ملتها داد، زبان لاتين هم كه زبان فراگيري بود جايش را به زبان ملي آن سرزمينها داد و زبانهاي فرانسوي، ايتاليايي، اسپانيايي، پرتغالي و در نهايت روماني از بطن زبان لاتين خارج شده و به شكل زبانهاي نئولاتين درآمدند كه بيشتر كتابهاي مقدس مذهبي به اين زبانها ترجمه شده‌اند. آثاري كه از اين زبانها ترجمه شده‌اند، عامل اصلي تحول فكر، انديشه و معارف بشري بودند؛ حتي رنسانس و رفرم نيز در همين مقوله جاي مي‌گيرد. چرا كه در منابع، به زبانهاي مستقل ملي توجه شده است، در حالي كه اين زبانها در كليساي كاتوليك رومي وجود ندارند. حتي در ترجمه‌هاي اصيلي كه از زبان يوناني و لاتين انجام گرفت معلوم شد برداشتي كه كليساي كاتوليك از دين ارائه مي‌كند برداشت صحيحي نيست و همين امر، بهانه لازم را به دست اصلاح طلبان داد و موجب حركت آن‌ها به صورت رفرم شد. رفرميستها از وايكليف گرفته تا هوس، يكايك در آتش سوزانده شدند و با اين كار راه براي رهبران جدي‌تر رفرم چون لوتر و كالون باز شد.

    رفرم پديده بسيار مهمي در افكار و عقايد به شمار مي‌رود. اين جنبش پروتستاني يا اعتراضي را لوتر از كليسايي در آلمان آغاز كرد و در نهايت به جمهوري كالون در سويس ختم شد كه بنيادهاي فكري كليساي كاتوليك را زير سوال برد و به جاي آن برداشت ديگري از عالم كائنات عرضه كرد.

    تحقيقات نظري افرادي چون ماكس وبر نشان مي‌دهد كه رابطه‌ي نزديكي بين پروتستانتيسم و رشد اقتصاد سرمايه‌داري وجود دارد، طوري كه اين فكر پروتستانتيستي انسان عصر جديد را به ديد نسبتاً مفيد و مثبتي از سرمايه و كار و كوشش مجهز كرد و اين تفكر مطرح شد انساني كه خوب كار كند و درآمد خوبي داشته باشد، رستگاري و نجاتش در آينده حتمي است.

    از آنجا كه در برداشت فئودالي، سود، ربا، سودانگيزي و تجارت و بازرگاني مفيد نيست، در نتيجه در رشد مناسبات سرمايه‌داري، اصلاحات در بينش كليسايي ضروري مي‌نمود. جنبش پروتستان به اين نياز پاسخ مي‌دهد و توجيه و تفسير جديدي از معادلات انجيلي ارائه مي‌دهد. اين تفسير جديد از مذهب مي‌خواهد نشان دهد كه پيشرفت در زندگي مادي نشانه‌ي رحمت الهي است. اين لوتر و كالون بودند كه به تفسير مطالب انجيلي به نفع تجار و بازرگانان پرداختند و با تشويق آنان در رشد نظام اقتصادي نيز موثر واقع شدند. هر چند نوع اصلاحات در زمينه‌ي مذهب است و جنبه‌ي صرفاً اقتصادي و اجتماعي ندارد، ولي اين اصلاحات مي‌توانست در بنيادهاي اقتصادي و اجتماعي جامعه نيز موثر باشد.



    7.شك و ترديد درباره‌ي دستاوردهاي كهن و كلاسيك

    يكي ديگر از ويژگيهاي عصر جديد، شك و ترديد درباره‌ي دستاوردهاي كهن و كلاسيك است. عصر جديد با دكارت آغاز مي‌شود و شاخه‌اي از آن همان شكي است كه دكارت آغاز مي‌كند. اين شخص بنياد دستاوردهاي كهن و كلاسيك را به يكباره زير سوال مي‌برد. در اينجا شك، شك دستوري است؛ يعني شكي است كه به سوي يقين جديد رهنمون مي‌شود و بينش كاملاً متحرك و پويايي است.

    دانش قرون وسطايي، دانش اسكولاستيك بود و بر اين اساس استوار بود كه آنچه قدما گفته‌اند، صحيحتر است، مانند آنچه استاد اول يا استاد ثاني گفته‌اند. اين استدلالها بيشتر جنبه‌ي جدلي و لفظي داشت و هيچ‌گاه متكي بر مشاهده و تجربه نبود. در حالي كه در روش جديد شك درباره‌ي داده‌ها روش ديگري را مي‌طلبيد و آن اين بود كه براي رسيدن به يك اسلوب صحيح تنها روش ذهني كافي نيست، بلكه بايد به روش تجربي متوسل شد. بدين ترتيب خودبه‌خود فاصله عظيمي بين كساني چون سن توماس اكويناس كه به صورت نظري مسائل را حل مي‌كردند و اشخاصي همچون فرانسيس بيكن و دكارت كه بر اساس مشاهده و تجربه مسائل را حل و فصل مي‌كردند وجود داشت. اين جريان جديد، قوانين را به صورت علمي و علت و معلولي ارزيابي مي‌كند. چرا كه هر پديده‌اي علتي دارد و هر معلولي ناشي از علتي است و آن سلسله مراتب علت و معلولي است كه مي‌تواند ذهن را به پديده‌هاي جديدتري رهنمون سازد.

    اصولاً فروپاشي جهان‌بيني قرون وسطايي و پيدايي جهان‌بيني جديد، انديشه بشر را نسبت به جهان تغيير داد. زيرا قبلاً هيات، هيات بطلميوسي بود، هياتي كه زمين را مسطح و مركز عالم مي‌دانست در حالي كه اين هيات بطلانش از سوي تفكر علمي رد شد. وقتي كه گاليله و كوپرنيك از طريق مطالعات علمي و تجربي توانستند ثابت كنند كه زمين كروي است و نه تنها مركز عالم نيست بلكه خود جزئي از يك منظومه كلي‌تر و كاملتري است، به نظر مي‌رسيدكه اساس بسياري از تفكرات دگرگون خواهد شد. زيرا آن انساني كه زمينش مركز عالم است با آن انساني كه زمينش كره ناچيزي در منظومه بزرگ شمسي است و زمينش نه مسطح و ثابت بلكه كروي و متحرك است فرق مي‌كند. آن جهان‌بيني، جهان‌بيني قرون وسطايي است، در حالي كه اين جهان‌بيني، جهان‌بيني عصر جديد است. در اين صورت تحقيقات علمي نشان داد كه آن جهان‌بيني دستخوش فروپاشي شده و منظومه‌ي جديدي كه خلق شده انسان را در جايگاه راستين خودش نشانده و مشخص كرده است كه انسان در روي زمين چه جايگاهي دارد. در اينجا انسان در هدف خاصي سير مي‌كند و مي‌خواهد همه چيز را تجربه كند.

    خصوصيات انسان عصر جديد اين است كه همه چيز را بداند، تجربه كند و آزاد باشد. همين آزادي محض نيز يكي از اركان اساسي پيشرفت عصر جديد است. وقتي كه گفته مي‌شود عقل از زندان كليسا خارج شد، معني آن اين است كه در اين مباحث ديگر نيازي به نظر علما نيست و همه چيز بايد با فرضيه آغاز شود و از طريق تجربه به اثبات برسد. كشف قاره‌هاي جديد نيز در گسترش ديد انسان نسبت به زمان و مكان موثر بود. ايجاد دانشگاههاي بزرگ در كشورهاي اروپايي در اين عصر و ارائه مدارك علمي به دانشجويان، خودبه‌خود به ظهور طبقه جديد روشنفكران كمك كرد. در عصر جديد شاهد رشد گروهي از نخبگان فكري از طريق مراكز آموزش عالي هستيم كه اين امر خود بيانگر گسترش فرهنگ و دانش بشري است. در سلسله مراتب اجتماعي نيز ظهور اين روشنفكران نشان دهنده يك جريان فكري است، بدين ترتيب كه آن‌ها در آينده خواهان تنوير افكار عمومي خواهند بود.

    به طور كلي گفته مي‌شود كه بينش قرون وسطايي، بينشي ايستا و ثابت است، ولي بينش عصر جديد، بينش پيشرفت و ترقي است. در نظام فئودالي ارتقا و پيشرفت نيست، يعني هر كس وارث شرايطي است كه در آن به دنيا آمده است. بر اين اساس روستايي هميشه روستايي، سرو هميشه سرو و ارباب هميشه ارباب است. ولي در نظام اقتصاد تجاري و بازرگاني راه براي پيشرفت و ترقي باز است. همين تحول نشان داد اروپايياني كه بر اثر جنگهاي صليبي در جا مي‌زدند، با اين بينش متحول و پويا به چهار سوي دنيا يورش بردند تا جهان را درنوردند.

    بدين ترتيب عصر جديد، عصري است كه از همه نظر با دوران گذشته متفاوت است. عصري كه تمدن بشري به طور وسيعي دگرگون خواهد شد. به طور قاطع تا قرون دوازدهم و سيزدهم ميلادي تفاوت چنداني بين شرق و غرب وجود نداشت، ولي از قرن چهاردهم ميلادي بتدريج موازنه قدرت به نفع غرب بر هم خورد و مهمترين عامل آن نيز همان تسلط غربيان بر شريانهاي حيات تجاري در سطح بين‌المللي است. اروپاييان از اين زمان به بعد توانستند كالاهايشان را به دروازه‌هاي شرقي عرضه كنند. اگر غرب تحولي را آغاز كرد اين فعاليتها از تحول اساسي‌تر و بنيادي‌تري نشات مي‌گرفت كه همان رشد اقتصاد تجاري بود و به كمك انقلاب تجاري رخ داد. همين انقلاب تجاري زمينه‌ساز انقلابات سياسي گرديد. انقلاباتي از نوع انقلاب هلند، انگليس، امريكا و انقلاب كبير فرانسه.



    پاورقي‌ها:

    1. هايت، گيلبرت؛ ادبيات و سنتهاي كلاسيك (تاثير يونان و روم بر ادبيات غرب)؛ ج 1، ص 114-117.

    2. ر.ك.: ساماران، شارل؛ روشهاي پژوهش در تاريخ؛ ج 2، ص 13 و 227.

    3. Breisach, Ernst; Historiograpey: Ancient Medieval and Modern; pp. 153-170.

    4. ادبيات و سنتهاي كلاسيك؛ ج 1، ص 73.

    5. روشهاي پژوهش در تاريخ؛ ج 2، ص 174-179.

    6. Historiograpey: Ancient Medieval and Modern; p. 185.

    7. صورتگر، لطفعلي؛ تاريخ ادبيات انگلستان؛ ص 112.

    8.C. f.: Bewy, T. M.; The Historical Theory of Giambattista Vico.

    9.C. f.: Anderson, M. S.; Historions and Eighteenth Century Europe, 1715-1789.

    همچنين رجوع كنيد به: زرين‌كوب، عبدالحسين؛ تاريخ در ترازو (درباره تاريخنگري وتاريخنگاري)؛ ص 90-91.

    10.ر. ك.: بوكهارت، ياكوب؛ فرهنگ رنسانس در ايتاليا.

    11.استفن، پ. دون؛ ظهور و سقوط شيوه توليد آسيائي؛ ص 17.

    12.براي اثبات اين نظريه كافي است به آثار افرادي چون كاسمينسكي، استروگفسكي، آگيبالوا و دنسكوي و ديگران مراجعه شود. مبناي نظري اين مساله همان مطالعات و تحقيقاتي است كه درباره‌ي ساختارها و فرماسيونهاي اجتماعي – اقتصادي اروپا صورت گرفته است.

    13.هر چند ممكن است اين كشف خيلي پيشتر از كريستف كلمب توسط وايكينگها و رهبرانشان صورت گرفته باشد. حتي به تعبير دكتر علي شريعتي، مسلمانان خيلي زودتر از كريستف كلمب و ديگران به اين سرزمينها رفته‌اند و از جمله دلايل او اين است كه در منابع اسلامي آمده گوشت بز مناطق كارائيب تلخ است. براي مطالعه بيشتر درباره‌ي وايكينگها رجوع كنيد به: تاپن، اوامارچ؛ قهرمانان قرون وسطي؛ ص 98-103.

    14.در دوران سيستم مرتع و چراگاه دولت شكل ساده و بدوي داشته و صرفاً نوعي اعمال قدرت محسوب مي‌شده است.

    15.ريشه‌ي كلمه‌ي سرو به معني خدمت كردن از كلمه لاتين serve به معني برده گرفته شده است. در عرف قرون وسطايي و فئودالي سرو يعني روستايي مقيد به زميني كه نوع اشتغالش كشاورزي است و به ساختار اقتصادي متكي بر او «سرواژ» گويند (ر.ك.: هانت، اي. ك.؛ تكامل نهادها و ايدئولوژيهاي اقتصادي؛ ص 5 و همچنين به: نعماني، فرهاد؛ تكامل فئوداليسم در ايران، ج 1، ص 105-107).

    16.براي اثبات اين مساله فقط كافي است به جنگهاي صد ساله اشاره كنيم كه آغاز آن به شيوه‌اي سنتي و كلاسيك – يعني با نيزه و تير و كمان، پياده نظام و سواره نظام سنگين اسلحه (شواليه‌ها) – آغاز شد. در حالي كه پايان آن به صورت يك جنگ تمام عيار توپخانه‌اي درآمده بود.

    17.به گونه‌اي كه ديده مي‌شود جنگهاي آغازين قرون جديد، شكل مذهي داشتند. ولي بتدريج اين جنگهاي مذهبي رنگ باخته و به صورت جنگهاي ملي براي كسب منافع مالي و اقتصادي در بين سرزمين‌هاي اروپايي درآمدند.

    18.utopie

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •