نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6

موضوع: شعرهای عاشقانه غمگین

  1. #1
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    Icon100 شعرهای عاشقانه غمگین

    عادت کرده ام
    کوتاه بنویسم
    کوتاه بخونم
    کوتاه حرف بزنم
    کوتاه نفس بکشم
    تازگی ها
    دارم عادت می کنم
    کوتاه زندگی می کنم
    یا شاید
    کوتاه بمیرم
    نمی دانم
    فقط عادت …

  2. #2
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض


    چه عاشقانه است این روز های ابری…
    چه عاشقانه است قدم زدن زیر باران غم تنهایی…
    چه عاشقانه است شکفتن گل های اقاقیا…
    چه عاشقانه است قدم زدن در سرزمین عشق…
    و من
    چه عاشقانه زیستن را دوست دارم…
    عاشقانه لالایی گفتن را دوست دارم…
    عاشقانه سرودن را دوست دارم…
    عاشقانه نوشتن را دوست دارم…
    عاشقانه اشک ریختن را…
    عاشقانه خندیدن را دوست دارم…
    دفتر عاشقانه ی من پر از کلمات زیبا در نثار
    بهترین و عاشقانه ترین کسانم…
    و من
    عاشقانه می گِریَم…
    عاشقانه می خندم…
    عاشقانه می نویسم…
    و در سکوت تنهایی عاشقانه می میرم…


  3. #3
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    تو نیستی وخورشید
    غمگین تراز همیشه غروب خواهد کرد
    ومن دلتنگ ترازفردا
    به تو فکرمیکنم
    چقدردوست داشتنی بودی
    وقتی چهره رنجور وچشمان مهربانت
    درنگاهم خیره میشد
    اکنون که بازوان خاک
    پیکرت رادرآغوش گرفته است
    کلمه های سیاه پوش شعرم
    برایت مرثیه های دلتنگی سروده اند


  4. #4
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    هر که آید گوید:
    گریه کن، تسکین است
    گریه آرام دل غمگین است

    چند سالی است که من می گریم
    در پی تسکینم
    ولی ای کاش کسی می دانست
    چند دریا
    بین ما فاصله است
    من و آرام دل غمگینم

  5. #5
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    سالها دل بمهر تو بستم

    پشت خود را ز غمها شکستم
    نیمه شبها براهت نشستم
    تا شود از تو روشن سرایم .

  6. #6
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض


    کبوتر شد و رفت
    روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت
    زیر باران غزلی خواند ، دلش تر شد و رفت

    چه تفاوت که چه خورده است غم دل یا سم
    آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت
    روز میلاد ، همان روز که عاشق شده بود
    مرگ با لحظه ی میلاد برابر شد و رفت
    او کسی بود که از غرق شدن می ترسید
    عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت
    هر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرد
    پسری ساده که یک روز کبوتر شد و رفت

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •