با گونه ‏هایم خنجرت الفت ندارد
سیلی بزن دستان تو غیرت ندارد

گفتند آن سر، روی نیزه مال باباست
مادر بگو این حرف‏ها صحت ندارد

مادر بگو این‏قدر بر بابا نتازند
چشمان سیلی خورده‏ام طاقت ندارد

از خون و خاکستر جدا کن کفترت را
آخر به این گهواره‏ها عادت ندارد

بلعید آتش خیمه‏ها را آه، مادر!
پاهای من دیگر چرا قدرت ندارد