در آسمان بی کسی،پر میزدم همچون هما دردی نبودش در دلم،مانند شاهینی رها من بودم و دیگر خودم،با قلبی از اندوه و آه در انتظار روی مه،در اوج بودم چون هما
هرگز نمیزد این زمان،بر میل من چرخی ولی شاکر بُدم در درگهش،کاری نکردم نابجا روزی بزد صیاد دل،بالم به ابروی کمان از خود شدم بی خود دمی،محبوس گشتم سالهاگشتم چو مستان عاشقش،دیوانه ی روی مهش چون کهنه شد عشقم به او،آخر بزد او پس مرا تا اینکه دل آزرده شد،دل قصد پروازم نمود ناگه بدیدم عشق او،کرده پرم از تن جدا
شد طعمه ی باد خزان،عشق بهارانت کنون بس کن تو این آوارگی،"سامان"بشد عمرت فنا!