حال ببينيم كه تيمور كه بود و چه كرد و با چه بهانه و انگيزه اي در اصفهان قتل عام به راه انداخت و چگونه رخت از اين جهان بربست . «تيمور» Timur را ايرانيان به سبب لنگي پاي چپش، تيمورلنگ مي خوانند اروپائيان به او«تامرلان» مي گويند. تيمور فرزند «ترغای» از قوم تاتار بود كه آن قوم نيز شاخه اي از مغولان آسياي مركزي بودند. تيمور به زبان مردم آسياي مركزي به معني «آهن » است. او در 8 آوريل 1335 ميلادي در شهر«كش» شهر سبز كنوني در جنوب سمرقند بر سر راه اين شهر و بلخ به دنيا آمد. طايفه اي كه تيمور متعلق به آن بود«برلاس» نام داشت.
ابن عربشاه مورخ معروف در كتاب آ«عجايب المقدورآ» مي نويسد: تيمور در نوجواني وقتي كه مشغول دزديدن گوسفندي بود، پايش مجروح شد و چون به خوبي نمي توانست راه برود به تيمورلنگ معروف شد. تيمور در جواني به حكومت«كش» نائل شد و به تدريج بر همه ماوراءالنهر چيره شد و شهر سمرقند را پايتخت خود قرار داد. تيمور وقتي بر ماوراءالنهر غلبه كرد متوجه ايران شد. او از 1381 ميلادي 783 ه ق حمله به شهرهاي خراسان را آغاز كرد و تا 18 فوريه 1405 كه در شهر اترار در محل فاراب قديم به سرماخوردگي شديد و افراط در شرب خمر، جان به جان آفرين تسليم كرد. بخش عظيمي از جهان كه مدت 25 سال در اضطراب و ترس بود نجات يافت. مورخان جهان از تولد تا مرگ او برايش افسانه هايي نيز ساخته اند.
ابن عربشاه مورخي كه درباره دوره تيمور قلمفرسايي كرده است در كتاب عجايب المقدور مي نويسد:«در شب تولد او جسمي مانند شهاب سنگ از هوا بر زمين خورد و در نتيجه شراره هايي از آن بر هوا خاست و باز مي گويد كه موقع تولد دستش خون آلود بود. خون آلود بودن دست را براي چنگيز نيز گفته اند.» در زمان تولد او طاعون مرگ سياه اكثر نقاط اروپا و بخشي از آسيا را فرا گرفت به طوري كه مورخين نوشته اند، نيمي از مردم انگلستان به كام مرگ فرو رفتند و دو سوم دانشجويان دانشگاه آكسفورد نيز طعمه طاعون شدند. تيمور وقتي كه به قصد كشورگشايي به ايران و ممالكت مجاور حمله برد، كمتر از طاعون نبود.«گيبون» (Gibbon) مورخ انگليسي مي گويد كه:«او تازيانه عبرت خدايي بر مخلوق زمين بود. نه باني خير بود و نه مرهم جراحات آنها.» سر جان ملكم گفته است كه تيمور از بزرگ ترين جنگاوران عالم ولي از بدترين پادشاهان روزگار بود. او از ماوراءالنهر جنگ و غارت را آغاز كرد و تمام خراسان، سيستان، هند و به خاك ايران از شمال تا جنوب شام، آسياي صغير، غرب ايران و بالاخره هر جايي كه انساني زندگي مي كرد به ضرب شمشير گرفت و ساختن كله مناره از ابداعات او است. هارولد لمب نويسنده كتاب تيمورلنگ مي نويسد: موقع محاصره هر شهري در روز اول پرچم سفيدي جلو سراپرده خود برمي افراشت و اين علامت آن بود كه اگر مردم شهر تسليم شوند، آزاري نمي بينند. در روز دوم پرچم سرخ مي شد و اين علامت آن بود كه اگر شهر تسليم شود فقط سرداران آن شهر مجازات مي شوند. در روز سوم پرچم سياه مي شد به اين معني كه تمام اهل شهر بايد بميرند. ولي در مورد هرات خلف وعده كرد و در مرحله دوم كه پرچم قرمز را برافراشته بود به شهر حمله برد و ضمن كشتار همه مردم، آن را ويران ساخت. اگر شكوه و جلال تيمور را مي خواهيم بدانيم بايد سفرنامه«كلاويخو»Clavigo سفير اسپانيا در دربار تيمور را مطالعه كنيم تا به اخلاق و روش زندگي او آگاه شويم. كلاويخو در هشت سپتامبر 1403 تيمور را در چادر سلطنتي ويژه در سمرقند ملاقات كرد. تيمور به سبب آنكه از نسل صحرانوردان بود با آنكه قصر باشكوه شاهي در سمرقند داشت درون يك چادر به سبك ايلي زندگي مي كرد كه شكوه و جلال و عظمت و زيبايي آن از يك قصر سلطنتي بيشتر بود.
اخلاق و روش زندگي اميرتيمور
تمام مورخين و سفرنامه نويسان، هارولد لمب و كلاويخو و سايرين در اين نكته متفق القول هستند كه تيمور همه جا را غارت مي كرد تا بتواند سمرقند را چون يك شهر رويايي بسازد.
ثروت اميرتيمور از طلا و نقره و سنگ هاي قيمتي و جواهرات، آن قدر زياد بود كه مي توانستند سطح زمين را با سكه طلا فرش كنند و هر روز هزار مثقال طلا خرج آشپزخانه و شربت خانه خصوصي او بود. بي رحم تر از اين مرد در جهان يافت نمي شد و اگر مقابل چشم او صد هزار مرد و زن و كودك را سر مي بريدند كوچك ترين تاثيري در او نمي كرد. او چون مي خواست در يك جامعه اسلامي مورد توجه مردم و علما و دراويش قرار گيرد، خيلي به دينداري تظاهر مي كرد. اما در خفا شراب مي خورد. تيمور به رسم ايلياتي درون چادر و يا اگر هم در قصر سلطنتي بود روي زمين غذا مي خورد. چون از نسل صحراگردان آسياي مركزي بود غذاي او اكثرا كباب گوشت كره اسب بود. او براي ساختن سمرقند و قصرها و مساجد آن از تمام شهرهاي ايران هنرمندان و صنعتگران را به آنجا برد. وقتي مي خواست شهر زادگاه خويش كش را تجديد بنا كند دو تن از معماران كه به او قول داده بودند كه در موقع معيني ساختماني را تمام خواهند كرد، موفق نشدند آن دو را گردن زد. در اداره كشور و انتصاب فرماندهان ويژگي هايي داشت كه خوي وحشيگري او را نمايان مي ساخت. كسي را به فرماندهي سپاه انتخاب مي كرد كه از نظر منش و شخصيت سنگدل تر، بدخوتر و بي رحم تر و فرومايه تر باشد.
در سخن گفتن از لغات فارسي، تركي و مغولي استفاده مي كرد. به مجرد اينكه درباره كسي قضاوت مي كرد اگر بميرد بهتر است ملازمان او در كشتن آن فرد بيچاره اقدام مي كردند. در 1941 همزمان با حمله هيتلر به شوروي كه نزد روس ها به جنگ ميهني مشهور شد، خاورشناسان شوروي قبر تيمور را شكافتند تا ببينند كه از روي شكل جمجمه اش مجسمه او را بسازند. بعد از 575 سال اسكلت او سالم بود و پاي چپش كوتاه تر از پاي راستش بود و روي جمجمه اش هنوز مقداري از ريش او كه حنايي رنگ بود وجود داشت. او طي سه حمله همه ايران را تسخير كرد. ادوارد براون در تاريخ ادبيات خود وقتي از دوره تيموريان صحبت مي كند از اعمال سبعانه او چند فقره را ذكر كرد كه از آن جمله است «قتل عام مردم سيستان در 785 ه 1383 م كه در آن واقعه دو هزار نفر را زنده زنده درون جرز ديوار گذاشتند. در دهلي صد هزار اسير هندي را سربريد 801 ه دسامبر1398 و نيز زنده به گور كردن چهار هزار نفر ارمني در 803 ه 1400 م و ديگر بر پا كردن بيست كله مناره در همان سال نزديك حلب و دمشق و ديگر قتل عام سكنه اصفهان در 789 ه اوت 1387و اينها اندكي از بسيار حوادث خونين است كه در آن بي اعتنايي او را به جان ابناي نوع انساني نشان مي دهد.»
از مورخين دوره تيموري شرف الدين علي يزدي صاحب ظفرنامه در نوشتن تاريخ تيمور چاپلوسي را به حداكثر رسانيد با تمام چاپلوسي هايي كه از تيمور كرده نتوانسته است كه قتل عام ها و كله مناره هاي اميرتيمور را ناگفته بگذارد و آن قدر حيا و ملاحظه نداشته كه او را از طرف خداوند مويد و منصور هم مي شمارد. ولي حقايق را سرجان ملكم در كتاب تاريخ ايران اين گونه مي گويد: با هفتصد هزار نفر لشكر كه او را مي پرستيدند، اعتنايي به خيالات ساير طبقات مردم نداشت. مقصود او بلندي نام و فتح بلاد بود و به جهت تحصيل اسباب اين دو مطلب پروا نداشت كه ملكي با خاك يكسان شود يا خلقي با تيغ بي جان شود. او جبار و متكبر و ظالم بود. حيات و عافيت جميع افراد بشر را در مقابل ترقي و استيفاي خواهش خود به پر كاهي نمي سنجيد.
وقتي كه لرستان را در 1385 م 787 ه ق فتح كرد مبارزيني را كه در خرم آباد و بروجرد در برابر او مقاومت كرده بودند زنده از پرتگاه هاي بلند به درون دره ها پرتاب كرد.
قتل عام مردم اصفهان
شهر اصفهان از نظر آبادي و صنعت و هنر در مركز فلات ايران براي كليه كساني كه به ايران هجوم مي آوردند مورد توجه بود. تيمور دنبال بهانه اي بود كه اصفهان را فتح كند.
تيمور زماني كه در خراسان بود دچار يك نوع بيماري شد كه پزشكان تشخيص دادند كه اين بيماري در نتيجه گرمي مزاج است و تنها آبليموي شيراز است كه رفع اين بيماري را مي كند. تيمور از اين جهت نامه اي به شاه منصور از آل مظفر فرستاد و از او درخواست كرد كه چندين ظرف بزرگ آبليموي شيراز به سرعت به خراسان بفرستد. شاه منصور در جواب تيمور نوشت: «من دكان عطاري ندارم كه تو مرا تحقير مي كني و خيال مي كني كه از نسل چنگيز هستي و من براي تو آبليمو بفرستم. اين كار خيال باطلي است. اگر هم آبليموفروش بودم براي تو نمي فرستادم.» در آن زمان آل مظفر بر كرمان، شيراز، اصفهان و خوزستان فرمانروا بودند و مركز حكومت آنان شيراز بود. حاكم اصفهان عموي سلطان زين العابدين پادشاه مظفر بود و نظر داشت كه اگر تيمور به اصفهان حمله كند ما بايد دروازه هاي شهر را روي او باز كنيم ولي شاه منصور مظفري اعتقاد داشت كه بايد در مقابل تيمور ايستادگي كرد. در آن موقع اصفهان داراي ديوار و برج و باروي محكمي بود كه قطر آن آن قدر پهن بود كه يك گاري مي توانست روي ديوار شهر حركت كند. تيمور لنگ از راه همدان و گلپايگان خود را به سده اصفهان رسانيد و در آنجا پس از كسب اطلاعات وسيعي از وضعيت اصفهان شهر را از بهار سال 789 محاصره كرد. علماي شهر به اتفاق حاكم شهر توافق كردند كه از تيمور امان بخواهند و در عوض به او باج و خراج بدهند تا شهر دچار قتل و كشتار نشود. در اين موقع اميرمنصور مظفري براي جمع آوري سپاه از طريق شيراز به خوزستان به ويژه دزفول رفت. اما حاكم وقت به تيمور قول پرداخت باج و خراج داد و سه هزار سرباز تاتار براي گرفتن باج و ماليات وارد منازل مردم اصفهان شدند. يكي از اهالي اصفهان به نام «علي كچه پا» گروهي را دور خود جمع كرد و به آنها گفت كه به محض شنيدن صداي طبل در نيمه شب به همه سربازان تاتار حمله برده و آنان را بكشيد. فرداي آن شب تيمور شنيد كه سه هزار سرباز او كشته شده اند، لذا دستور قتل عام صادر كرد و براي آوردن هر سر از كشته شدگان بيست دينار جايزه تعيين كرد. سربازان تاتار آن قدر با خود سر آوردند كه تيمور ديگر نمي خواست پول بدهد و قيمت هر سر را به نيم دينار رسانيد. لذا وقتي كه تعداد سرها به هفتادهزار نفر رسيد، كشتار را متوقف كرد ولي بچه هاي يتيم زيادي در شهر به جا ماندند. تيمور ابتدا مردم باقي مانده را وادار كرد كه كشته شدگان تاتار را دفن كنند. در نزديك مسجد جامع اصفهان در يك منطقه مرتفع تمام بچه هاي كشته شدگان توسط يكي از بزرگان شهر جمع آوري شدند. اميرتيمور وقتي كه به سمت كودكان نظر كرد، پرسيد كه اين نگون بختان خاك نشين كيستند آن مرد بزرگ گفت: كودكان بينوا هستند كه پدر و مادرشان به تيغ سربازان تو هلاك شده اند و تو به خاطر خدا به اين موجودات بي گناه رحم كن. تيمور چيزي نگفت و به آن سويي كه كودكان بودند راند و چنان نمود كه ايشان را نديده است. سواران از پي او شتافتند و بر آنان گذشتند و كودكان را به سم اسبان كوفتند و خرد كردند و در زير پاي اسبان با خاك يكسان كردند.
پس از اين قتل عام، تيمور با سپاهيان خود به سمت شيراز حركت كرد. اهالي شهر دروازه ها را گشودند در حالي كه ملك منصور از آل مظفر در دزفول بود. او بعد از آنكه هر كس از آل مظفر را كه در شيراز اسير نموده بود كشت به مردم صدمه اي وارد نكرد و شاعر بزرگ شيراز يعني حافظ را خواست و به او گفت كه من قسمت بزرگي از جهان را به ضرب شمشير گشودم و هزاران شهر را ويران كردم تا پايتخت هاي خود را آباد و زيبا كنم و تو آن را كه سمرقند باشد به خال هندويي مي بخشي. خواجه في البداهه جواب داد، اي سلطان اين بخشش هاي بي جا بود كه مرا به اين روزگار فلاكت بار انداخت. تيمور از اين جواب حافظ خوشش آمد و او را بخشيد و انعامي به او داد. تيمور سپس به تعقيب بقيه سلاطين آل مظفر روانه خوزستان شد و به اتفاق شاهرخ به جنگ شاه منصور رفت و او را كشت و با كشته شدن او سلسله آل مظفر منقرض شد. بالاخره تيمور بعد از اين همه كشتار و وحشيگري به اترار رفت و در آنجا مرد. او در مقبره اي به سال 1405 ميلادي دفن شد كه تيمور قبلا دستور داده بود به صورت يك ساختمان مجلل بسازند و مادر او بي بي خانم در آن دفن شده بود و بعدا عده ديگري از خاندان تيموري نيز در آن دفن شده بودند. وقتي تيمور در آن مدفون شد، اين مكان به گور امير معروف شد.