شب فرو می افتد

ومن تازه می شوم

ازاشتیاق بارش ِشبنم

نیلوفرانه

به آسمان دهان باز می کنم

ای آفریننده ی شبنم وابر

آیا تشنگی مرا پایان می دهی ؟

تقدیر چیست ؟

می خواهم از تو سرشار باشم



::::::::::


کنارِ شب می ایستم

چشم برشمد ِ سورمه ای آسمان می اندازم

ستاره ها

با نخِ نورگلدوزی شده اند

ومن می شنوم زمزمه ی درختان را

- « چه ملایمت خنکی !

من آبستن یک شکوفه ام

که همین تابستان گلابی می شود .»

کنار شب می ایستم

شب از تو لبریز است

من در دو قدمی تو در زندان فراق گرفتارم







::::::::::::::::::::






دیشب آن قدرنزدیک بودی

که پنجره از شادی ام نمک می چشید

ولبخندم را دامن می زد

من مشغول تو بودم

نیلوفری از شانه های من رویید

و از پنجره بیرون رفت







چرا امشب پشت پنجره نمی آیی ؟

چرا به تماشای رود نمی آیی؟

چرا من تو را نمی شنوم ؟

چرا برگها زنده نیستند؟

چرا سنگها سخت شده اند ؟

چرا پنجره اخم دارد ؟

آه دهانم

دهانم

از بوی گوشت مرده لزج شده است

با این دهان

چگونه می توان

لذت حضور تو را چشید

آیینه نیز تصویر هولناکی از من می نمایاند

:::::::چراغی می افروزم

پیراهن شب آتش می گیرد

اما

شب پهن شده است

با ادامه ی گیسوانی تا غیب

مثل یک بهت

بر چهار چوب در تکیه می کنم

شب ادامه می یابد

/ تا نمی دانم !

:::::بو کشان

تمام حفره های شب را می کاوم

بر فطرت خزه ها دست می سایم

که به انتشار عطر تو

بر سنگها پهن شده اند

یک وهم با رویاهای سبز

در مزرعه می خواند

من فکر می کنم آنجا

عطر تو

دگرگون کننده تر

/ به گوش می رسد

« عزیز » راست می گفت

شبها آسمان در مزرعه راه می رود